مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
بزرگ و بلند پنداشتن، خواندن کسی را تا رهائی دهد از تنگی و دشواری یا هلاک و یکسو گردانیدن وی را. (منتهی الارب) : استشلی غیره، دعاه لینجیه و یخرجه من ضیق او هلاک و فی الصحاح من موضع او مکان. (تاج العروس) ، رهانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
بزرگ و بلند پنداشتن، خواندن کسی را تا رهائی دهد از تنگی و دشواری یا هلاک و یکسو گردانیدن وی را. (منتهی الارب) : استشلی غیره، دعاه لینجیه و یخرجه من ضیق او هلاک و فی الصحاح من موضع او مکان. (تاج العروس) ، رهانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
استنساخ کتاب، نقل کردن کتاب از کتابی دیگر، پاک کردن نره از بقیۀبول، بسنگ استنجا کردن، برآوردن چیزی، بتجسس دشمن فرستادن جماعتی را. (منتهی الارب). جمعی را بجستن دشمن فرستادن
استنساخ کتاب، نقل کردن کتاب از کتابی دیگر، پاک کردن نره از بقیۀبول، بسنگ استنجا کردن، برآوردن چیزی، بتجسس دشمن فرستادن جماعتی را. (منتهی الارب). جمعی را بجستن دشمن فرستادن
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
بیرون کردن مغز از استخوان. جدا کردن هسته. پوست باز کردن: قال بعضهم هو (ای علس) حبه سوداء تؤکل فی الجدب و قیل هو مثل البرّ الا انه عسرالاستنقاء. (مجمع البحرین: علس). قیل هو (ای علس) طعام اهل صنعاء، قال ابوحنیفه رحمه اﷲ تعالی غیر انه عسیرالاستنقاء. (تاج العروس: علس)
رجوع به استیساء شود، غالباً بمعنی اوستا کتاب مذهبی ایرانیان باستان آید: یکی هفته میخوانداستا و زند همی گشت بر گرد آذر نژند. فردوسی. به استا و زند اندرون زردهشت بگفتست و بنموده گرم و درشت. فردوسی. رجوع به اوستا و اوستاک و زند و ژند شود
رجوع به استیساء شود، غالباً بمعنی اوستا کتاب مذهبی ایرانیان باستان آید: یکی هفته میخوانداستا و زند همی گشت بر گرد آذر نژند. فردوسی. به استا و زند اندرون زردهشت بگفتست و بنموده گرم و درشت. فردوسی. رجوع به اوستا و اوستاک و زند و ژند شود
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
پاک کردن، پلیدی زدودن، خرما خوردن، میوه چیدن، شتافتن رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند