گول شمردن کسی را. (منتهی الارب) ، ملیح شمردن کسی را. (منتهی الارب) : ویس کلمه ایست که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب). کلمه تستعمل فی موضع رأفه و استملاح للصبی. (قطر المحیط)
گول شمردن کسی را. (منتهی الارب) ، ملیح شمردن کسی را. (منتهی الارب) : ویس کلمه ایست که در محل رأفت و استملاح کودکان مستعمل شود. (منتهی الارب). کلمه تستعمل فی موضع رأفه و استملاح للصبی. (قطر المحیط)
استماحت. عطا جستن. عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی). عطا طلبیدن. دهش جستن. دهش. (منتهی الارب) : از او در رفوء حال و سدّ حاجت خویش معونتی خواست و بمددی از ساز و سلاح استماحتی کرد، قادر گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب). دست یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
استماحت. عطا جستن. عطا خواستن. (تاج المصادر بیهقی). عطا طلبیدن. دهش جستن. دهش. (منتهی الارب) : از او در رفوء حال و سدّ حاجت خویش معونتی خواست و بمددی از ساز و سلاح استماحتی کرد، قادر گردیدن بر چیزی. (منتهی الارب). دست یافتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
قوت یکشبه داشتن: لایستبیت لیلهً، نیست او را قوت یکشبه. (منتهی الارب) ، ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض. ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض. (منتهی الارب). امتناع از وطی امه تا بی نماز شده و سر شوید تا اینکه یک ماه بگذرد. (مفاتیح). بدانش بکردن (؟). پاکی رحم کنیزک بحیض. (زوزنی). بدانش کردن (؟). پاکی رحم کنیزک به یک حیض. (شمس اللغات) : استبراء الجاریه، استبرا کرد کنیزک را. (مقدمه الادب زمخشری) ، الاستبراء من البول ان یستفرغ بقیته و ینقّی موضعه و مجراه حتی یبریهما منه و من الحیض هو طلب نقاوه الرّحم من الدّم و کیفیته علی ما ذکر فی الفقیه هوان تلصق المراءه بطنها بالحایط و ترفع رجلها الیسری کما تری الکلب اذا بال و تدخل قطنه فان خرج الدّم فهو حیض. (مجمع البحرین) ، پاک کردن مرد شرم را از بول. پاک کردن مجری پس از گمیز. (منتهی الارب). بقایای بول را از مجرای آن خارج کردن. پاکی کردن. پاکی خواستن. (منتخب اللغات) ، استبراء خبر، طلب تمام آگاهی کردن تا دریابد و قطع شبهه از آن کند. طلب کردن تمام خبر تا نیک دریابد و قطع شبهه کند. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) بریدن پلیدی از حیوان پلیدخوار و دادن علوفۀ طاهر در مدتی معلوم. الاستبراء من الجلل هو ربط الجلال و حبسه عن اکل النجاسات مدّه مقدّره من الشرع و فی کمیه القدر خلاف و محصّله علی ما ذکره بعض المحققین: استبراء الناقه باربعین یوماً و البقره بعشرین و قیل بثلثین والشاه بعشره و البطه او شبهها بخمسه و فی الفقیه بثلثه ایام و روی سته ایام و الدّجاجه و شبهها بثلثه ایام و السمک بیوم و لیله و ماعدا هذه المذکورات بما یزیل حکم الجلل و مرجعه الی العرف. (مجمع البحرین)
قوت یکشبه داشتن: لایستبیت لیلهً، نیست او را قوت یکشبه. (منتهی الارب) ، ترک آرامش با زن تا سپری شدن حیض. ترک نزدیکی با زن تا گذشتن یک حیض. (منتهی الارب). امتناع از وطی اَمَه تا بی نماز شده و سر شوید تا اینکه یک ماه بگذرد. (مفاتیح). بدانش بکردن (؟). پاکی رحم کنیزک بحیض. (زوزنی). بدانش کردن (؟). پاکی رحم کنیزک به یک حیض. (شمس اللغات) : استبراء الجاریه، استبرا کرد کنیزک را. (مقدمه الادب زمخشری) ، الاستبراء من البول ان یستفرغ بقیته و ینقّی موضعه و مجراه حتی یبریهما منه و من الحیض هو طلب نقاوه الرّحم من الدّم و کیفیته علی ما ذکر فی الفقیه هوان تلصق المراءه بطنها بالحایط و ترفع رجلها الیسری کما تری الکلب اذا بال و تدخل قطنه فان خرج الدّم فهو حیض. (مجمع البحرین) ، پاک کردن مرد شرم را از بول. پاک کردن مجری پس از گمیز. (منتهی الارب). بقایای بول را از مجرای آن خارج کردن. پاکی کردن. پاکی خواستن. (منتخب اللغات) ، استبراء خبر، طلب تمام آگاهی کردن تا دریابد و قطع شبهه از آن کند. طلب کردن تمام خبر تا نیک دریابد و قطع شبهه کند. (منتهی الارب) ، (اصطلاح فقه) بریدن پلیدی از حیوان پلیدخوار و دادن علوفۀ طاهر در مدتی معلوم. الاستبراء من الجلل هو ربط الجلال و حبسه عن اکل النجاسات مدّه مقدّره من الشرع و فی کمیه القدر خلاف و محصّله علی ما ذکره بعض المحققین: استبراء الناقه باربعین یوماً و البقره بعشرین و قیل بثلثین والشاه بعشره و البطه او شبهها بخمسه و فی الفقیه بثلثه ایام و روی سته ایام و الدّجاجه و شبهها بثلثه ایام و السمک بیوم و لیله و ماعدا هذه المذکورات بما یزیل حکم الجلل و مرجعه الی العرف. (مجمع البحرین)