جدول جو
جدول جو

معنی استلک - جستجوی لغت در جدول جو

استلک
از توابع شهرستان پل سفید سوادکوه، روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استوک
تصویر استوک
ویژگی کالایی که معیوب شده و از قیمتش کاسته شده است، انبار، در ورزش قسمت برجسته ای که زیر کفش فوتبال قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی از طسوج جبل. (تاریخ قم ص 118) ، مجازاً، باغ بسیار باصفا و نزه و باطراوت و سبز و خرم که از خرمی همانند بهشت باشد
لغت نامه دهخدا
به لغت تنکابن حماض است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
شکسته ای از استخر. تالاب. آبگیر. برکه. استخر. (برهان). ستخر. حوض. مخفف آن: ستل. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان رستم آباد بخش رودبار شهرستان رشت، 38000 گزی شمال رودبار و 4000 گزی باختر راه شوسۀ رودبار - رشت. سکنه 428 تن، شیعه. زبان گیلکی، فارسی. رود خانه محلی و چشمه سار، محصول برنج، زغال، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری، زغال سوزی، شال و جوراب بافی. 20 باب دکاکین مختلف و زغال فروشی و قهوه خانه سر راه شوسه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بخش لشت نشاء شهرستان رشت، 3000 گزی جنوب باختر بازار لشت نشاء، 1000 گزی باختر راه شوسۀ لشت نشاء به کوچصفهان. جلگه، معتدل، مرطوب مالاریائی. آب از نهر نورود از سفیدرود. محصول آن برنج ومختصر ابریشم. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. بنای زیارتگاه آن قدیمی است. از دو محلۀ بالا و پایین تشکیل شده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 13)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ رَ)
قصبه ای در استراباد، که گویند یزید بن مهلب از سران عرب استراباد را در محل آن بناکرد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو صص 71- 72 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شاخی را گویند که تازه از درخت تاک روئیده باشد. (برهان). ستاک. زغاک
لغت نامه دهخدا
(اِ)
قصبه ای صنعتی واقع در مغرب مارسی، دارای محصولات شیمیائی
لغت نامه دهخدا
و در زیر این قلعه (قلعۀ اسپیذدز فارس) دزکی است محکم استاک گویند آنرا. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 158)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لَ)
بلده استله، شهری به اسپانیا نزدیک لوکرونی. (الحلل السندسیه ج 2 ص 177)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِلْ لا)
شهرکی به خطۀ ناوار شمال اسپانیا و جنوب غربی شهرستان بنبلونه (پامپلون). از نظر موقع جغرافیائی به تنگه های ناوار نزدیک و بدین مناسبت دارای اهمیت نظامی است، غوره مانندی برآوردن خرمابن بعد درودن خرما. (منتهی الارب). غوره گونه برآوردن نخل پس از چیدن خرمای آن
لغت نامه دهخدا
قصبه ای جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، 30000، گزی جنوب خاور مرکز بخش در کوهستان، سردسیر، دارای 1969 تن سکنه، آب آن از شعبه رود خانه محلی، محصول آن غلات، سیب زمینی، میوه جات، قلمستان، صنایع دستی آن قالیچه و جاجیم بافی، شغل اهالی زراعت وراه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 11) ، یکسو گردیدن. (منتهی الارب). یکسو شدن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
از لاتینی استوم، سرکه، اسید استیک در اصطلاح شیمی به جوهر سرکه اطلاق شود و نشانۀ آن CooH - CH3 است
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از راسته استرکها که اغلب در نواحی حاره میروید (بندرت در نواحی معتدل دیده میشود) برگهایش ساده و منفرد و بدون زبانک و پوشیده از کرک گلهایش دارای تقارن محوری با تقسیمات 5 تایی است. پرچمهایش در دو ردیف قرار گرفته اند و میوه اش شفت یاسته میباشد اصطرک شجر استرک درخت صمغ استرک درخت استرک قره بوخور قره کونوک آغاجی شجر سطرکا شجره الاسطرسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استلا
تصویر استلا
فر بهیدن گوسپندان اندوه به در کردن، شادانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستاهای بلوک مانند واقع در ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
سفره مار، نوعی مار زرد و قهوه ای بی آزار، مارچوبه
فرهنگ گویش مازندرانی
گل گاوزبان، نام مرتعی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
انون، آبگیر کوچک، مرداب
فرهنگ گویش مازندرانی