- استر
- قاطر
معنی استر - جستجوی لغت در جدول جو
- استر (دخترانه)
- ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
- استر
- ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
- استر ((اَ تَ))
- قاطر
- استر
- قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، ستر، چمنا، بغل
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آلتی که بدان موی سر و صورت تراشند تیغ
درختچه ای از راسته استرکها که اغلب در نواحی حاره میروید (بندرت در نواحی معتدل دیده میشود) برگهایش ساده و منفرد و بدون زبانک و پوشیده از کرک گلهایش دارای تقارن محوری با تقسیمات 5 تایی است. پرچمهایش در دو ردیف قرار گرفته اند و میوه اش شفت یاسته میباشد اصطرک شجر استرک درخت صمغ استرک درخت استرک قره بوخور قره کونوک آغاجی شجر سطرکا شجره الاسطرسه
پارچه ابریشم وزر بفته
تیغی که با آن موهای سر و صورت را می تراشند، تیغ سرتراشی
واقع در سمت راست آنکه در راست بود:) آنکه از سوی راست اوست هندوان دارند و آنکه از سمت چپ اوست ترکان دارند و دیگر خزریان دارند و آنکه از راستر بربریان دارند . (، صحیح تر درست تر
زانسوتر از آن سو تر آن طرف تر، دورتر، بالاتر
کنارتر، دورتر، آن طرف تر، از آن سوتر، زآنستر، برای مثال دلم ز راه هوای تو برنمی گردد / هوای تو ز دلم زاستر نمی گردد (خاقانی - ۶۱۰)
سگ آبی
صحیح تر، درست تر
بریده دم، دم بریده
جرم فلکی، یکی از اجرام آسمانی ستاره سیار، کوکب، نجم
جمع ستر، پرده ها جمع ستر سترها پرده ها. یا استار کعبهء. پرده های کعبه. یا هتک استار. پرده دریدن
استاد از استاییدن یعنی ستایش کن، ستایش کننده ستاینده. آموزنده آموزگار معلم (مطلقا)، در اصطلاح امروز درجه ایست دانشگاهی بالاتر از دانشیار، ماهر حاذق سر رشته دار در کاری، خط یا نقطه یا سطحی که آنرا ماء خذ کار قرار دهند الگو دلیل، مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب میشود، عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی. استاد
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
نام درختی در جنگلهای ایران که چوب آنرا زغال کنند و برگش را برای پوشش بامها بکار برند و میوه اش برای تغذیه گاوها است
دوال افسار بند بنده کردن دستگیر کردن اسیر کردن، به دوال بستن چیزی را بستن، اسیری بردگی
خار پشت
زرد لاغر زرد نبو
صیغه اول شخص مفرد از مصدر (استن) ام هستم جور جفا ظلم
مقداری باشد معین وآن شش درهم ونیم است
چارپا، چهار پا، عموماً اسب واستر را خصوصاً
روسی رواد: زمین پست وبلند پرآب و سبزه کلاک زمین مسطح و پهناور علفزار جلگه بزرگ علفزار
کلفت، سطبر، گنده، ضخیم
آبگیر، دهانه حوض واستخر
گندمگون