قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، ستر، چمنا، بغل
قاطِر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، سَتَر، چِمنا، بَغل
در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است. حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است، گویند این تصرف را فرعون کرده است. (برهان). چارپائی است معروف میان خر و اسب. (انجمن آرای ناصری). حیوانی که از جفتی خر نر و اسب ماده پیدا میشود و بهندی خچر گویند. (غیاث). ستر (مخفف آن). بغل. بغله. قاطر. عدس. ابن ناهق. (المرصع). ابوالاخطل. ابوالاشحج. ابوالحرون. ابوالصقر. ابوفمرس. ابوقضاعه. ابوکعب. ابوالمختار. ابوملعون. (المرصع) : اسفی ̍، استر شتاب تیزرو. بغل، استر نر. بغله، استر ماده. سفواء، استر تیزرو. (منتهی الارب). و از او (از شهر کش) استران نیک خیزد. (حدود العالم) : ای سند چواستر چه نشینی تو بر استر چون خویشتنی را نکند مرد مسخر. منجیک. چو استر سزاوار پالان و قیدی اگر از پی استرو زین حزینی. ناصرخسرو. تو چه دانی که که بود آن خرک لنگت که همی بر اثر استر او رانی. ناصرخسرو. اگر اشتر و اسب و استر نباشد کجا قهرمانی بود قهرمان را. ناصرخسرو. خلعت های خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). بوعلی بر استری بود بند در پای پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و سیصد پیاده گزیده و استری با زین بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 352). فرمود که بوسهل را بایدبرد حاجب نوبتی او را بر استری نشانده و با سوار و پیاده بسیار بقهندز بردند. (تاریخ بیهقی ص 330). و بر آنجانب رود که سوی افغانستان است بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی ص 261). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 297) .و هر جانوری که دارم از اسب نعلی (؟) و استر... رهاکرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318). هست مامات اسب و بابا خر تو مشو تر چو خوانمت استر. سنائی. اشتر و استر فزون کردن سزاوارست اگر بار عصیان ترا بر اشترو استر برند. سنائی. خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش طوق اسب وحلقۀ معلوم استر کرده اند. سنائی. و (جمشید) خر را بر اسب افکند تا استر پدید آمد. (نوروزنامه). گر خاتم دست تو نشاید هم حلقه نشاید استران را. خاقانی. دستار خزّ و جبّۀ خارا نکوست لیک تشریف وعده دادن استرنکوترست. خاقانی. روز از برای ثقل کشی موکب بهار پالان بتوسن استر گرما برافکند. خاقانی. لگام فلک گیر تا زیر رانت کبود استری داغ بر ران نماید. خاقانی. دل کو محفه دار امید است نزد اوست تا چون کشد محفۀ ناز استر سخاش. خاقانی. با قفل زرست فرج استر با مهره و لعل گردن خر. خاقانی (تحفهالعراقین). - امثال: استر را گفتند پدرت کیست، گفت داییزه ام مادیان است آن جامه که زیر ابرۀ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزۀ مفتوحه. آستر و بطانۀ جامه. (برهان)
در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است. حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است، گویند این تصرف را فرعون کرده است. (برهان). چارپائی است معروف میان خر و اسب. (انجمن آرای ناصری). حیوانی که از جفتی خر نر و اسب ماده پیدا میشود و بهندی خچر گویند. (غیاث). سَتر (مخفف آن). بغل. بَغله. قاطر. عدس. ابن ناهق. (المرصع). ابوالاخطل. ابوالاشحج. ابوالحرون. ابوالصقر. ابوفمرس. ابوقضاعه. ابوکعب. ابوالمختار. ابوملعون. (المرصع) : اَسْفی ̍، استر شتاب تیزرو. بَغْل، استر نر. بَغْله، استر ماده. سَفْواء، استر تیزرو. (منتهی الارب). و از او (از شهر کش) استران نیک خیزد. (حدود العالم) : ای سند چواستر چه نشینی تو بر استر چون خویشتنی را نکند مرد مسخر. منجیک. چو استر سزاوار پالان و قیدی اگر از پی استرو زین حزینی. ناصرخسرو. تو چه دانی که که بود آن خرک لنگت که همی بر اثر استر او رانی. ناصرخسرو. اگر اشتر و اسب و استر نباشد کجا قهرمانی بود قهرمان را. ناصرخسرو. خلعت های خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). بوعلی بر استری بود بند در پای پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و سیصد پیاده گزیده و استری با زین بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 352). فرمود که بوسهل را بایدبرد حاجب نوبتی او را بر استری نشانده و با سوار و پیاده بسیار بقهندز بردند. (تاریخ بیهقی ص 330). و بر آنجانب رود که سوی افغانستان است بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی ص 261). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 297) .و هر جانوری که دارم از اسب نعلی (؟) و استر... رهاکرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318). هست مامات اسب و بابا خر تو مشو تر چو خوانمت استر. سنائی. اشتر و استر فزون کردن سزاوارست اگر بار عصیان ترا بر اشترو استر برند. سنائی. خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش طوق اسب وحلقۀ معلوم استر کرده اند. سنائی. و (جمشید) خر را بر اسب افکند تا استر پدید آمد. (نوروزنامه). گر خاتم دست تو نشاید هم حلقه نشاید استران را. خاقانی. دستار خزّ و جبّۀ خارا نکوست لیک تشریف وعده دادن استرنکوترست. خاقانی. روز از برای ثقل کشی موکب بهار پالان بتوسن استر گرما برافکند. خاقانی. لگام فلک گیر تا زیر رانت کبود استری داغ بر ران نماید. خاقانی. دل کو محفه دار امید است نزد اوست تا چون کشد محفۀ ناز استر سخاش. خاقانی. با قفل زرست فرج استر با مهره و لعل گردن خر. خاقانی (تحفهالعراقین). - امثال: استر را گفتند پدرت کیست، گفت داییزه ام مادیان است آن جامه که زیر ابرۀ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزۀ مفتوحه. آستر و بطانۀ جامه. (برهان)
استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت، و چون پدرش جهان را بدرود گفت، عموزاده اش مردخای وی را بفرزندی پذیرفت و تربیت کرد، و چون اردشیر، وشتی ملکه را طلاق داد استر را برگزید و او بجای وشتی ملکه شد و مورد عواطف شاهانه گردید و بدان واسطه مالیات قوم یهود که در آن وقت در ایران بسیار بود تخفیف یافت. استر بمرتبۀ اعلی ترقی کرده بحدی اقتدار یافت که قوم خود را از بلای قتل عام برهانید و یهودروز فوریم را بیادگاری آن خلاصی تا امروز در کمال دقت نگاه میدارند و بگمان برخی شوهر استر همان ’زرکسیز’ یونانیان است. رجوع به صحیفۀ استر شود - انتهی. کیرش پسر اخشنو (ظ: اخشویرش) بود، و مادرش استر نام بود، از بنی اسرائیل و دین توریت داشت، و بفرمان دانیال کار کردی. (مجمل التواریخ و القصص ص 214). مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: درکتاب استر (از تورات) (باب 1- 10) حکایتی راجع به خشیارشا ذکر شده، که مضمون آنرا درج میکنیم. سابقاً این حکایت را راجع بدربار اردشیر درازدست میدانستند و حالا هم بعضی که در اقلیّت اند، تردید دارند در اینکه حکایت مزبور راجع به خشیارشا است یا اردشیر مذکور، ولی اندک دقّتی ثابت میکند، که راجع به خشایارشا است، زیرا در توریه اسم اردشیر اول و دوّم یعنی اردشیر درازدست و باحافظه را ارته خشثتا ضبط کرده اند، که با جزئی تصحیحی همان ارته خشثرای کتیبه های این شاهان است، و اگر این حکایت راجع به اردشیر درازدست بود، همین اسم را مینوشتند، نه اخشورش که مصحّف خشایارشا میباشد و از خود اسم اخشورش پیداست، که با وجود اینکه تصحیف شده، به خشیارشا خیلی نزدیکتر از ارته خشثتا میباشد. از این نکته گذشته از رفتار شاه در این حکایت بخوبی دیده میشود، که صفات خشیارشا را توصیف کرده اند نه احوال خلف او را. بهرحال این است مضمون حکایت مذکور: ’در زمان سلطنت اخشورش، این واقعه روی داد’. این همان اخشورش است، که از هند تا حبش بر صدوبیست وهفت ولایت سلطنت میکرد. پادشاه مزبور در سال سوم سلطنت خویش، وقتی که بر کرسی دارالسلطنۀ شوش نشسته بود، ضیافتی برای جمیع سروران و خادمان خود بر پا کرد. تمام بزرگان پارس و ماد از امراء و سروران ولایات در حضور او بودند و شاه در مدت مدید یکصدوهشتاد روز جلال و عظمت دربار خود را نشان میداد. بعد از انقضای آن روزها، پادشاه برای تمام کسانی که در دارالسلطنۀ شوش از خرد و بزرگ بودند، ضیافت هفت روزه در باغ قصر بر پا کرد. پرده ها از کتان سفید و لاجورد با ریسمانهای سفید و ارغوان در حلقه های نقره بر ستونهای مرمر سفید آویخته و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و درّ و مرمر سیاه نهاده و ظروف زرّین، که به انواع اشکال ساخته شده بود، از آشامیدنیها مملوّ و شرابهای ملوکانه برحسب کرم پادشاه فراوان و آشامیدن برحسب قانون معین، تا کسی بر کسی تکلف نکند، زیرا پادشاه درباره همه بزرگان خانه اش چنین امر فرموده بود که هر کس موافق میل خود رفتار کند و وشتی ٔ ملکه نیز ضیافتی برای زنان خانه خسروی اخشورش بر پا کرده بود. در روز هفتم، چون پادشاه از نوشیدن شراب سرخوش شد، هفت خواجه سرا یعنی مهومان، بزثا، حربونا، بگشا، ابگشا، زی بژ و کرکس را، که در حضور اخشورش خدمت میکردند، فرمود که وشتی ٔ ملکه را با تاج ملوکانه بحضور پادشاه آرند، تا زیبائی او را بمردم و سروران نشان دهد. زیرا ملکه نیکومنظر بود. اما وشتی نخواست بمجلس شاه درآید. پس پادشاه بسیار خشمناک شد و بهفت نفرسروران پارس، که بینندگان روی ملک و صدرنشین و بوقایع زمانهای گذشته آگاه بودند، گفت موافق قوانین، با وشتی ٔ که از فرمان من سرپیچیده چه باید کرد؟ آنگاه مموکان که یکی از هفت نفر مزبور بود، عرض کرد که وشتی ٔ نه فقط در پیشگاه شاه مقصر است بلکه بتمام رؤسا و جمیع طوایفی که در ولایات شاه میباشند، توهین کرده، زیرا چون رفتار ملکه نزد زنان شایع شود، به آنها خواهد آموخت که اطاعت اوامر شوهرانشان نکنند. بنابراین، اگر شاه صلاح بداند، خوبست فرمانی صادر شود، که ملکه وشتی ٔ دیگر حق ندارددر پیشگاه شاه حاضر شود و زنی دیگر تاج او را بر سرنهد. این فرمان صادر شد و پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبائی سرآمد دختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت بپایتخت آورده بدست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند. در آنوقت در شوش یک نفر یهودی بود مردخا نام، پسر پائیر و از نژاد بنیامین. این مرد عموزاده ای داشت هدسّه نام که نیکومنظر بود. چون پدر و مادر دختر مرده بودند، مردخا اورا بدختری پذیرفته تربیت میکرد. او را هم آورده بدست خواجه سرا سپردند. این دختر خواجه را بسیار خوش آمد، و هفت کنیز برای خدمت او معین کرده سپرد، آنچه اسباب زینت است برای او مهیا سازند. هدسه بکسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است، زیرا مردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید. پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختر با مرّ و عطریات گرانبها، در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه ویرا بسایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد. پس از آن او را استر نامیدند، که بپارسی بمعنی ستاره است. مقارن این احوال مردخا کنگاشی را که دو نفر از خواجه سرایان بغتان، وتارس نامان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط استر به اطلاع شاه رساند. شاه آن دو نفر را بدار آویخت. در دربار هامان نامی مورد توجه شاه بود و او از این جهت، که مردخا به او تعظیم نمیکرد، کینۀ او را در دل گرفت. و وقتی که دانست مردخا یهودی است، در صدد برآمد، که او و تمام یهودیها را بکشد. برای آنکه در کدام ماه به این کار مبادرت کند، قرعه انداخت و قرعه بماه دوازدهم درآمد. بعد هامان بشاه چنین گفت: مردمی هستند در مملکت تو، که در اطراف واکناف آن پراکنده اند، قوانین جدید و آداب مخصوص دارند و فرامین ترا اطاعت نمیکنند، اجازه بده، آنها را بکشند من ده هزار وزنه نقره بتو میدهم. شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت نقره و هم این مردم را بتو دادم. هرچه خواهی بکن. و پس از آن هامان پسر همّد آثای آگاگی بتمام ایالات فرمان صادر کرد که در روز معین تمام یهودیها را از مرد و زن، بزرگ و کوچک بکشند. مردخااز قضیه آگاه و سخت اندوهگین گردید. بر اثر غم و الم بسیار لباسهای خود را کنده کیسه ای در بر کرد و خاکستر بر سر ریخت. استر چون حال او را چنین دید، جهت او را پرسید. او سواد فرمان شاه را برای استر فرستاد، و گفت این است سبب غم و اندوه من. حالا آنچه توانی برای نجات هم کیشان خود بکن. استر جواب داد: رسم این است، که هر کس داخل اطاق درونی عمارت شاه شود، محکوم به اعدام میگردد، مگر اینکه شاه دست خود را بطرف او دراز کند. با وجود این من این کار را خواهم کرد ولی لازم است بیهودیها بگوئی، که سه روز تمام برای نجات من دعا کنند و روزه بگیرند. روز سوم استر لباسهای ملوکانۀ خود را در بر کرده به اطاق درونی شاه داخل شد.شاه دست خود را بطرف او دراز کرده گفت: استر ترا چه میشود؟ استر گفت من از شاه خواستارم، که امروز با هامان میهمان من باشند. شاه پذیرفت و پس از اینکه در میهمانی ملکه، شراب زیاد نوشید، رو به استر کرده گفت: خواهش تو چیست ؟ بگو تا بجا آرم، اگر نصف مملکتم رابخواهی میدهم. استر اجازه خواست مطلب خود را در میهمانی روز دیگر بگوید و هامان را باز دعوت کرد اما هامان سپرده بود، داری برای بدار آویختن مردخا ببلندی 50 ارش تهیه کنند. شب شاه را خواب نبرد و فرمود، تا سالنامه های سلطنتش را بخوانند. خواننده رسید بجائی، که راجع بکشف کنگاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید که چه پاداشی بمردخا در ازای این خدمت دادم. خدمه گفتند: پاداشی ندادی. در این وقت هامان وارد شد شاه از او پرسید چه باید کرد درباره چنین کسی، که شاه میخواهد سرافرازش کند؟ هامان، بتصور اینکه مقصود شاه خود اوست گفت چنین کس را باید بفرمائی لباس شاه بپوشد براسب شاه سوار شود تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد دربار در پیش او حرکت کرده بمردم بگوید، چنین کند شاه، چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهائی که گفتی، درباره مردخا بکن. هامان چنان کرد و بعد بی اندازه مهموم و مغموم بخانه برگشت. پس از آن خواجه سرایان آمده او را به مهمانی ملکه بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلب چیست ؟ آنچه خواهی بخواه. ملکه گفت: اگر من مورد عنایت شاه هستم حیات من و ملتم را تأمین کن، چه ما دشمنی بی رحم داریم. شاه پرسید، که این دشمن کیست ؟ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه ای بگوید و چشمان خود را بزیر انداخت. پس از آن شاه غضبناک برخاسته داخل باغ شد، هامان نیز برخاست و از ملکه تمنی کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده. پس از لحظه ای چند شاه برگشت و دید، که هامان به بستری که استر بر آن بود افتاده. شاه گفت ’عجب ! او در خانه من و در حضور من بملکه زور میگوید’. همینکه این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه پوشیدند. این علامت حکم اعدام بود.یکی از خواجه سرایان بشاه گفت: چوبۀ داری هست، که هامان برای مردخا تهیه کرده. شاه جواب داد: الاّن او را بهمان دار بکشید. در همین روز مردخا بحضور شاه آمد، چه استر اعتراف کرد، که این مرد از اقربای اوست.پس از آن استر بپای شاه افتاده با چشمان پر از اشک درخواست کرد، جلوگیری کند. شاه گفت: حکمی، چنانکه خواهی خطاب بیهودیها بنویسان و بمهر من برسان. معمول مملکت این بود، که کسی نمی توانست در مقابل چنین حکمی، که به اسم شاه صادر شده و بمهر او رسیده بود، مقاومت کند. بعد بیدرنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی بیهودیها و بزرگان و حکام 127 ولایت، که تابع شاه و ازهند تا حبشه بودند، بنویسند. این حکم را بزبانها و خطوط مختلف نوشتند تا در ایالات بتوانند بخوانند. احکام را چابک سوارانی، که بر اسبهای ممتاز و قاطر سوار بوده حرکت میکردند، به ایالات مختلف رسانیدند و یهودیها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عده زیاد از آنها را در شوش کشتند. این است مضمون حکایت استر و مردخا، و اگر از شاخ و برگهای داستانی آن صرف نظر کنیم، اطلاعاتی که میدهد، همان است که مورخین یونانی هم داده اند: وسعت مملکت از هند تا حبشه موافق تاریخ است. هفت نفر مشاور مخصوص همان کسانند، که هرودوت هفت نفر قضات شاهی نامیده، اینها رؤسای هفت خانوادۀ درجۀ اول پارس و ماد بودند. درین حکایت بسالنامه ها اشاره شده. کتزیاس هم در این باب ذکری کرده، این سالنامه ها را دیفترای بازیلیکامی یعنی دفاتر شاهی نامیده و هرودوت، چنانکه گذشت میگوید در جنگ سالامین دبیران شاه اسامی اشخاصی را که خوب میجنگیدند، ثبت میکردند.در باب بستری، که بر آن نشسته غذا صرف میکردند، نیزدر سه جای کتاب هرودوت، چنانکه گذشت، ذکری شده. چابک سواران نیز همانند که از منبع یونانی میدانیم (نوشته های هرودوت و گزنفون که در جای خود بیاید). خود اخشورش هم از حیث صفات شبیه همان خشیارشا است که یونانیان توصیف کرده اند، یعنی شخصی است بزرگ منش و بلندنظر، که دوازده هزار وزنه نقره را ردّ میکند، چنانکه موافق نوشته های هرودوت، تقدیمی چندین میلیونی پاثیوس لیدی را رد کرد. از طرف دیگر بوالهوس، کم عقل و ضعیف النفس است، چه اختیار امور مملکت را به آسانی به این و آن میدهد. تجملات دربار و غیره هم همان است که از منبع یونانی معلوم است. در خاتمه باید گفت که این ضیافت قبل از عزیمت خشیارشا، یا اخشورش توریه، به جنگ یونان بوده و هرودوت هم اشاره بگرد آمدن بزرگان مرکز و ایالات در شوش کرده، منتهی مورخ مذکور گوید، که برای مشورتی راجع به جنگ یونان این مجلس بزرگ منعقد شده بود. راجع به اسم ملکه، که توریه او را وشتی نامیده ظن ّ قوی این است که اسم مذکور مصحف وهشتیه است، که بزبان کنونی بهشت یا بهترین باید گفت، ازینجا بایدحدس زد، که این اسم در واقع لقبی بوده. هرودوت اسم ملکه را آمس تریس نوشته، که ممکن است یونانی شدۀ هماشتر یعنی همای مملکت باشد. امّا تخالفی، که بین حکایات مزبور و نوشته های هرودوت دیده میشود، این است، که آمس تریس هیچگاه مغضوب نشد و چندان بزیست، که بکهولت رسید. نوشته های اشیل در نمایش حزن انگیز ’پارسیها’ هم نمیرساند که او مغضوب شده باشد، بنابراین ممکن است، که وشتی ٔ زنی غیر از آمس تریس بوده و بعد زنی دیگر جای او را گرفته و درکتاب استر و مردخا، [از جهت تقرب بشاه] ، وشتی ٔ راملکه دانسته باشند. (ایران باستان صص 897- 904)
استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت، و چون پدرش جهان را بدرود گفت، عموزاده اش مردخای وی را بفرزندی پذیرفت و تربیت کرد، و چون اردشیر، وشتی ملکه را طلاق داد استر را برگزید و او بجای وشتی ملکه شد و مورد عواطف شاهانه گردید و بدان واسطه مالیات قوم یهود که در آن وقت در ایران بسیار بود تخفیف یافت. استر بمرتبۀ اعلی ترقی کرده بحدی اقتدار یافت که قوم خود را از بلای قتل عام برهانید و یهودروز فوریم را بیادگاری آن خلاصی تا امروز در کمال دقت نگاه میدارند و بگمان برخی شوهر استر همان ’زرکسیز’ یونانیان است. رجوع به صحیفۀ استر شود - انتهی. کیرش پسر اخشنو (ظ: اخشویرش) بود، و مادرش استر نام بود، از بنی اسرائیل و دین توریت داشت، و بفرمان دانیال کار کردی. (مجمل التواریخ و القصص ص 214). مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: درکتاب استر (از تورات) (باب 1- 10) حکایتی راجع به خشیارشا ذکر شده، که مضمون آنرا درج میکنیم. سابقاً این حکایت را راجع بدربار اردشیر درازدست میدانستند و حالا هم بعضی که در اقلیّت اند، تردید دارند در اینکه حکایت مزبور راجع به خشیارشا است یا اردشیر مذکور، ولی اندک دِقّتی ثابت میکند، که راجع به خشایارشا است، زیرا در توریه اسم اردشیر اول و دوّم یعنی اردشیر درازدست و باحافظه را اَرْتَه خشثتا ضبط کرده اند، که با جزئی تصحیحی همان اَرتَه خشثرای کتیبه های این شاهان است، و اگر این حکایت راجع به اردشیر درازدست بود، همین اسم را مینوشتند، نه اَخشورش که مصحّف خشایارشا میباشد و از خود اسم اخشورش پیداست، که با وجود اینکه تصحیف شده، به خشیارشا خیلی نزدیکتر از اَرتَه خَشَثتا میباشد. از این نکته گذشته از رفتار شاه در این حکایت بخوبی دیده میشود، که صفات خشیارشا را توصیف کرده اند نه احوال خلف او را. بهرحال این است مضمون حکایت مذکور: ’در زمان سلطنت اَخشورِش، این واقعه روی داد’. این همان اَخشورِش است، که از هند تا حبش بر صدوبیست وهفت ولایت سلطنت میکرد. پادشاه مزبور در سال سوم سلطنت خویش، وقتی که بر کرسی دارالسلطنۀ شوش نشسته بود، ضیافتی برای جمیع سروران و خادمان خود بر پا کرد. تمام بزرگان پارس و ماد از امراء و سروران ولایات در حضور او بودند و شاه در مدت مدید یکصدوهشتاد روز جلال و عظمت دربار خود را نشان میداد. بعد از انقضای آن روزها، پادشاه برای تمام کسانی که در دارالسلطنۀ شوش از خرد و بزرگ بودند، ضیافت هفت روزه در باغ قصر بر پا کرد. پرده ها از کتان سفید و لاجورد با ریسمانهای سفید و ارغوان در حلقه های نُقره بر ستونهای مرمر سفید آویخته و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و دُرّ و مرمر سیاه نهاده و ظروف زرّین، که به انواع اَشکال ساخته شده بود، از آشامیدنیها مملُوّ و شرابهای ملوکانه برحسب کرم پادشاه فراوان و آشامیدن برحسب قانون معین، تا کسی بر کسی تکلف نکند، زیرا پادشاه درباره همه بزرگان خانه اش چنین امر فرموده بود که هر کس موافق میل خود رفتار کند و وَشْتی ٔ ملکه نیز ضیافتی برای زنان خانه خسروی اخشورش بر پا کرده بود. در روز هفتم، چون پادشاه از نوشیدن شراب سرخوش شد، هفت خواجه سرا یعنی مِهومان، بِزَثا، حربونا، بگشا، اَبگشا، زِی بَژ و کرکس را، که در حضور اخشورش خدمت میکردند، فرمود که وَشْتی ٔ ملکه را با تاج ملوکانه بحضور پادشاه آرند، تا زیبائی او را بمردم و سروران نشان دهد. زیرا ملکه نیکومنظر بود. اما وشتی نخواست بمجلس شاه درآید. پس پادشاه بسیار خشمناک شد و بهفت نفرسروران پارس، که بینندگان روی ملک و صدرنشین و بوقایع زمانهای گذشته آگاه بودند، گفت موافق قوانین، با وَشْتی ٔ که از فرمان من سرپیچیده چه باید کرد؟ آنگاه مموکان که یکی از هفت نفر مزبور بود، عرض کرد که وَشْتی ٔ نه فقط در پیشگاه شاه مقصر است بلکه بتمام رؤسا و جمیع طوایفی که در ولایات شاه میباشند، توهین کرده، زیرا چون رفتار ملکه نزد زنان شایع شود، به آنها خواهد آموخت که اطاعت اوامر شوهرانشان نکنند. بنابراین، اگر شاه صلاح بداند، خوبست فرمانی صادر شود، که ملکه وشتی ٔ دیگر حق ندارددر پیشگاه شاه حاضر شود و زنی دیگر تاج او را بر سرنهد. این فرمان صادر شد و پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبائی سرآمد دختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت بپایتخت آورده بدست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند. در آنوقت در شوش یک نفر یهودی بود مُردَخا نام، پسر پائیر و از نژاد بنیامین. این مرد عموزاده ای داشت هدسّه نام که نیکومنظر بود. چون پدر و مادر دختر مرده بودند، مُردخا اورا بدختری پذیرفته تربیت میکرد. او را هم آورده بدست خواجه سرا سپردند. این دختر خواجه را بسیار خوش آمد، و هفت کنیز برای خدمت او معین کرده سپرد، آنچه اسباب زینت است برای او مهیا سازند. هدسه بکسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است، زیرا مُردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید. پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختر با مُرّ و عطریات گرانبها، در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه ویرا بسایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد. پس از آن او را اِستر نامیدند، که بپارسی بمعنی ستاره است. مقارن این احوال مُردخا کنگاشی را که دو نفر از خواجه سرایان بغتان، وتارس نامان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط اِستر به اطلاع شاه رساند. شاه آن دو نفر را بدار آویخت. در دربار هامان نامی مورد توجه شاه بود و او از این جهت، که مُردَخا به او تعظیم نمیکرد، کینۀ او را در دل گرفت. و وقتی که دانست مردخا یهودی است، در صدد برآمد، که او و تمام یهودیها را بکشد. برای آنکه در کدام ماه به این کار مبادرت کند، قرعه انداخت و قرعه بماه دوازدهم درآمد. بعد هامان بشاه چنین گفت: مردمی هستند در مملکت تو، که در اطراف واکناف آن پراکنده اند، قوانین جدید و آداب مخصوص دارند و فرامین ترا اطاعت نمیکنند، اجازه بده، آنها را بکشند من ده هزار وزنه نقره بتو میدهم. شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت نقره و هم این مردم را بتو دادم. هرچه خواهی بکن. و پس از آن هامان پسر هَمّد آثای آگاگی بتمام ایالات فرمان صادر کرد که در روز معین تمام یهودیها را از مرد و زن، بزرگ و کوچک بکشند. مردخااز قضیه آگاه و سخت اندوهگین گردید. بر اثر غم و الم بسیار لباسهای خود را کنده کیسه ای در بر کرد و خاکستر بر سر ریخت. استر چون حال او را چنین دید، جهت او را پرسید. او سواد فرمان شاه را برای استر فرستاد، و گفت این است سبب غم و اندوه من. حالا آنچه توانی برای نجات هم کیشان خود بکن. استر جواب داد: رسم این است، که هر کس داخل اطاق درونی عمارت شاه شود، محکوم به اعدام میگردد، مگر اینکه شاه دست خود را بطرف او دراز کند. با وجود این من این کار را خواهم کرد ولی لازم است بیهودیها بگوئی، که سه روز تمام برای نجات من دعا کنند و روزه بگیرند. روز سوم استر لباسهای ملوکانۀ خود را در بر کرده به اطاق درونی شاه داخل شد.شاه دست خود را بطرف او دراز کرده گفت: استر ترا چه میشود؟ استر گفت من از شاه خواستارم، که امروز با هامان میهمان من باشند. شاه پذیرفت و پس از اینکه در میهمانی ملکه، شراب زیاد نوشید، رو به استر کرده گفت: خواهش تو چیست ؟ بگو تا بجا آرم، اگر نصف مملکتم رابخواهی میدهم. استر اجازه خواست مطلب خود را در میهمانی روز دیگر بگوید و هامان را باز دعوت کرد اما هامان سپرده بود، داری برای بدار آویختن مردخا ببلندی 50 ارش تهیه کنند. شب شاه را خواب نبرد و فرمود، تا سالنامه های سلطنتش را بخوانند. خواننده رسید بجائی، که راجع بکشف کنگاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید که چه پاداشی بمردخا در ازای این خدمت دادم. خَدمه گفتند: پاداشی ندادی. در این وقت هامان وارد شد شاه از او پرسید چه باید کرد درباره چنین کسی، که شاه میخواهد سرافرازش کند؟ هامان، بتصور اینکه مقصود شاه خود اوست گفت چنین کس را باید بفرمائی لباس شاه بپوشد براسب شاه سوار شود تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد دربار در پیش او حرکت کرده بمردم بگوید، چنین کند شاه، چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهائی که گفتی، درباره مردخا بکن. هامان چنان کرد و بعد بی اندازه مهموم و مغموم بخانه برگشت. پس از آن خواجه سرایان آمده او را به مهمانی ملکه بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلب چیست ؟ آنچه خواهی بخواه. ملکه گفت: اگر من مورد عنایت شاه هستم حیات من و ملتم را تأمین کن، چه ما دشمنی بی رحم داریم. شاه پرسید، که این دشمن کیست ؟ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه ای بگوید و چشمان خود را بزیر انداخت. پس از آن شاه غضبناک برخاسته داخل باغ شد، هامان نیز برخاست و از ملکه تمنی کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده. پس از لحظه ای چند شاه برگشت و دید، که هامان به بستری که اِستر بر آن بود افتاده. شاه گفت ’عجب ! او در خانه من و در حضور من بملکه زور میگوید’. همینکه این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه پوشیدند. این علامت حکم اعدام بود.یکی از خواجه سرایان بشاه گفت: چوبۀ داری هست، که هامان برای مردخا تهیه کرده. شاه جواب داد: الاَّن او را بهمان دار بکشید. در همین روز مُردخا بحضور شاه آمد، چه اِستر اعتراف کرد، که این مرد از اقربای اوست.پس از آن اِستر بپای شاه افتاده با چشمان پر از اشک درخواست کرد، جلوگیری کند. شاه گفت: حکمی، چنانکه خواهی خطاب بیهودیها بنویسان و بمُهر من برسان. معمول مملکت این بود، که کسی نمی توانست در مقابل چنین حکمی، که به اسم شاه صادر شده و بمهر او رسیده بود، مقاومت کند. بعد بیدرنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی بیهودیها و بزرگان و حکام 127 ولایت، که تابع شاه و ازهند تا حبشه بودند، بنویسند. این حکم را بزبانها و خطوط مختلف نوشتند تا در ایالات بتوانند بخوانند. احکام را چابک سوارانی، که بر اسبهای ممتاز و قاطر سوار بوده حرکت میکردند، به ایالات مختلف رسانیدند و یهودیها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عده زیاد از آنها را در شوش کشتند. این است مضمون حکایت اِستر و مُردخا، و اگر از شاخ و برگهای داستانی آن صرف نظر کنیم، اطلاعاتی که میدهد، همان است که مورخین یونانی هم داده اند: وسعت مملکت از هند تا حبشه موافق تاریخ است. هفت نفر مشاور مخصوص همان کسانند، که هرودوت هفت نفر قضات شاهی نامیده، اینها رؤسای هفت خانوادۀ درجۀ اول پارس و ماد بودند. درین حکایت بسالنامه ها اشاره شده. کتزیاس هم در این باب ذکری کرده، این سالنامه ها را دیفترای بازیلیکامی یعنی دفاتر شاهی نامیده و هرودوت، چنانکه گذشت میگوید در جنگ سالامین دبیران شاه اسامی اشخاصی را که خوب میجنگیدند، ثبت میکردند.در باب بستری، که بر آن نشسته غذا صرف میکردند، نیزدر سه جای کتاب هرودوت، چنانکه گذشت، ذکری شده. چابک سواران نیز همانند که از منبع یونانی میدانیم (نوشته های هرودوت و گزنفون که در جای خود بیاید). خود اخشورش هم از حیث صفات شبیه همان خشیارشا است که یونانیان توصیف کرده اند، یعنی شخصی است بزرگ منش و بلندنظر، که دوازده هزار وزنه نقره را ردّ میکند، چنانکه موافق نوشته های هرودوت، تقدیمی چندین میلیونی پاثیوس لیدی را رد کرد. از طرف دیگر بوالهوس، کم عقل و ضعیف النفس است، چه اختیار امور مملکت را به آسانی به این و آن میدهد. تجملات دربار و غیره هم همان است که از منبع یونانی معلوم است. در خاتمه باید گفت که این ضیافت قبل از عزیمت خشیارشا، یا اخشورش توریه، به جنگ یونان بوده و هرودوت هم اشاره بگرد آمدن بزرگان مرکز و ایالات در شوش کرده، منتهی مورخ مذکور گوید، که برای مشورتی راجع به جنگ یونان این مجلس بزرگ منعقد شده بود. راجع به اسم ملکه، که توریه او را وَشتی نامیده ظن ّ قوی این است که اسم مذکور مُصحف وَهِشتیه است، که بزبان کنونی بهشت یا بهترین باید گفت، ازینجا بایدحدس زد، که این اسم در واقع لقبی بوده. هرودوت اسم ملکه را آمِس تریس نوشته، که ممکن است یونانی شدۀ هماشَتْر یعنی همای مملکت باشد. امّا تخالفی، که بین حکایات مزبور و نوشته های هرودوت دیده میشود، این است، که آمِس تریس هیچگاه مغضوب نشد و چندان بزیست، که بکهولت رسید. نوشته های اِشیل در نمایش حزن انگیز ’پارسیها’ هم نمیرساند که او مغضوب شده باشد، بنابراین ممکن است، که وشتی ٔ زنی غیر از آمس تریس بوده و بعد زنی دیگر جای او را گرفته و درکتاب استر و مردخا، [از جهت تقرب بشاه] ، وشتی ٔ راملکه دانسته باشند. (ایران باستان صص 897- 904)
استر ماده در خواب مولازاده بود. اگر استرنر بود سفر بود و بعضی از استادان این صناعت گفته اند: استر نر مرد بود و استر ماده، زن. اگر بیند از کسی استر ماده بخرید، دلیل که از کسی کنیزک بخرد. اگر بیند که استر ماده بفروخت، دلیل که کنیزک بفروشد یا از کنیزک جدا شود. اگر دید که بر استر ماده نشسته بود، دلیل که زنی کند که هرگز وی را فرزند نیاید. اگر بیند که بر استر نر نشسته بود، دلیل که عمر وی دراز بود و مرداش حاصل شود. اگر بیند استر از پس وی می دوید، دلیل که وی را غمی رسد. جابر مغربی چون استر درخواب بیند، اگر مطیع نبود مردی بدخوی و چون مطیع بود، نیک بود. اگر بیند بر استری بی زین نشسته بود و ندانست که استر از آن کیست، دلیل که به سفر رود. اگر بر استر خویش نشسته بود، چون سفر کند با سود و منفعت آید. اگر بیند بر استر زین یا پالان یا عماری نهاده است، دلیل که زن او نازائیده بود، خاصه که داند استر ملک او بود، یا شخصی بر او بخشیده بود. ا - محمد بن سیرین دیدن استر بر پنج وجه بود. اول: سفر باشد، دوم: زندگانی دراز، سوم: ظفر بود بر دشمن، چهارم: جمال و آرایش، پنجم: مرد احمق بود. و استر ماده زن نازائیده بود واستر کرده منفعت و یافتن مراد بود. اگر دید استر نوحه همی کرد، دلیل نماید بر زیادی مال از جهت زنان. اگر دیداستر با وی سخن گفت، دلیل که کار عجب وی را پیش آید و مردمان را زا آن شگفت آید، اگر دید استری را بکشت، دلیل که مال یابد، اگر دید وی بمرد یا ضایع شد. دلیل است که از کنیزک جدا شود. اگر استر نر بود، نشانه صحبت مردی بود و بدانکه گوشت و پوست استر مال بود و بعضی از معبران گفته اند گوشت استر بیماری بود. اگر دید شیر استر همی خورد، دلیل بود بر دشواری و ترس و بیم وی به قدر شیر که خورد بود. اگر بیند بر استر ماده سیاه نشسته بود وبلند بالا بود، دلیل که زنی خواهد که خداوند حرمت بود. اگر استر را به گونه سفید بیند، آن زن که خواهد با جمال و خوبروی بود. اگر استر به گونه سبز دید، دلیل آن که زن دیندار و پرهیزکار بود. اگر استر به گونه سرخ بیند، دلیل که آن زن مطرب و معاشر دوست بود. اگر استر به گونه زرد یا اشقر بیند، دلیل که آن زن بیمار شود و زرد روی بود. اگر استر برهنه و رام کرده بیند، دلیل کند بر مردی ضعیف.
استر ماده در خواب مولازاده بود. اگر استرنر بود سفر بود و بعضی از استادان این صناعت گفته اند: استر نر مرد بود و استر ماده، زن. اگر بیند از کسی استر ماده بخرید، دلیل که از کسی کنیزک بخرد. اگر بیند که استر ماده بفروخت، دلیل که کنیزک بفروشد یا از کنیزک جدا شود. اگر دید که بر استر ماده نشسته بود، دلیل که زنی کند که هرگز وی را فرزند نیاید. اگر بیند که بر استر نر نشسته بود، دلیل که عمر وی دراز بود و مرداش حاصل شود. اگر بیند استر از پس وی می دوید، دلیل که وی را غمی رسد. جابر مغربی چون استر درخواب بیند، اگر مطیع نبود مردی بدخوی و چون مطیع بود، نیک بود. اگر بیند بر استری بی زین نشسته بود و ندانست که استر از آن کیست، دلیل که به سفر رود. اگر بر استر خویش نشسته بود، چون سفر کند با سود و منفعت آید. اگر بیند بر استر زین یا پالان یا عماری نهاده است، دلیل که زن او نازائیده بود، خاصه که داند استر ملک او بود، یا شخصی بر او بخشیده بود. ا - محمد بن سیرین دیدن استر بر پنج وجه بود. اول: سفر باشد، دوم: زندگانی دراز، سوم: ظفر بود بر دشمن، چهارم: جمال و آرایش، پنجم: مرد احمق بود. و استر ماده زن نازائیده بود واستر کرده منفعت و یافتن مراد بود. اگر دید استر نوحه همی کرد، دلیل نماید بر زیادی مال از جهت زنان. اگر دیداستر با وی سخن گفت، دلیل که کار عجب وی را پیش آید و مردمان را زا آن شگفت آید، اگر دید استری را بکشت، دلیل که مال یابد، اگر دید وی بمرد یا ضایع شد. دلیل است که از کنیزک جدا شود. اگر استر نر بود، نشانه صحبت مردی بود و بدانکه گوشت و پوست استر مال بود و بعضی از معبران گفته اند گوشت استر بیماری بود. اگر دید شیر استر همی خورد، دلیل بود بر دشواری و ترس و بیم وی به قدر شیر که خورد بود. اگر بیند بر استر ماده سیاه نشسته بود وبلند بالا بود، دلیل که زنی خواهد که خداوند حرمت بود. اگر استر را به گونه سفید بیند، آن زن که خواهد با جمال و خوبروی بود. اگر استر به گونه سبز دید، دلیل آن که زن دیندار و پرهیزکار بود. اگر استر به گونه سرخ بیند، دلیل که آن زن مطرب و معاشر دوست بود. اگر استر به گونه زرد یا اشقر بیند، دلیل که آن زن بیمار شود و زرد روی بود. اگر استر برهنه و رام کرده بیند، دلیل کند بر مردی ضعیف.
آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است. (انجمن آرا). موسی. (منتهی الارب). محلق. محلقه. حنفاء. (منتهی الارب). تیغ. تیغ سرتراشی. مردوده. (منتهی الارب). مخفف آن: ستره: هرچه داشت پاک بستدند پس پوستش بکشیدند چون استرۀ حجام بر آن رسید گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 602). و هر سه روزه استره بر سر راندن و آنچه برآمده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زن حجّام...دیری توقف کرد و استره بدو داد. (کلیله و دمنه). حجّام... استره در تاریکی شب بینداخت. (کلیله و دمنه). لیک داند موینه پرداز کو بر کدامین تیز باید استره. نظام قاری (ص 25). ز آهن همی زاید این هر دو چیز یکی تیغ هندی دگر استره. (از قرهالعیون). استره گرچه دمی تیز یافت مو سترد مو نتواند شکافت. ؟ - استره لیسیدن، کنایه از دلیری و بی باکی و جانبازی کردن آمده. (انجمن آرای ناصری).
آلتی است که بدان سر تراشند و بعربی موسی گویند. (برهان). چون موی سر را بدان بسترند یعنی پاک و محو سازند، به این اسم موسوم است. (انجمن آرا). موسی. (منتهی الارب). محلق. مِحلَقه. حنفاء. (منتهی الارب). تیغ. تیغ سرتراشی. مردوده. (منتهی الارب). مخفف آن: ستره: هرچه داشت پاک بستدند پس پوستش بکشیدند چون استرۀ حجام بر آن رسید گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 602). و هر سه روزه استره بر سر راندن و آنچه برآمده باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زن حجّام...دیری توقف کرد و استره بدو داد. (کلیله و دمنه). حجّام... استره در تاریکی شب بینداخت. (کلیله و دمنه). لیک داند موینه پرداز کو بر کدامین تیز باید استره. نظام قاری (ص 25). ز آهن همی زاید این هر دو چیز یکی تیغ هندی دگر استره. (از قرهالعیون). استره گرچه دمی تیز یافت مو سترد مو نتواند شکافت. ؟ - استره لیسیدن، کنایه از دلیری و بی باکی و جانبازی کردن آمده. (انجمن آرای ناصری).
خاندان استره، خاندانی از اشراف فرانسه، که شعبه بسیار مشهور آن، شعبه پیکاردی است و از این شعبه است: ژان، فرمانده بزرگ توپخانه (1486- 1571 میلادی). انتوان، پسر ژان، فرمانده بزرگ توپخانه (1507- 1600 میلادی). گابریل، مولد کاخ بوردزیر (تورن) دختر انتوان، محبوبۀ هانری چهارم، که از وی دو پسر داشت: سزار و الکساندردواندم (1573- 1599). فرانسواآنیبال، مارکی دکر، مارشال فرانسه (1573 -1670). ژان، پسر فرانسوای مزبور، مارشال فرانسه، مولد پاریس. وی در محاربات آنتیل شرکت داشت و کاین رااز هلندیها بازگرفت (1624- 1707). ویکتورماری، پسر ژان اخیر، مارشال فرانسه و معاون امیرالبحر، مولد پاریس (1660- 1737 میلادی) ، (قضای ...، قضائی است و آن علاوه بر مرکز 65قریه دارد و چهار طرف آن محاط بجبال شامخه میباشد، نهر استرومیتزا از شمال غربی داخل این خاک شده رو بسوی جنوب شرقی روان میگردد. این رودخانه نهرهای بسیاراز چپ و راست همراه می برد. قضای مزبور از طرف شمال بولایت قصوه و از سوی مغرب به قضاهای کوپریلی و تکوش و از جانب جنوب بقضاهای طویران و عورتحصار و از جهت مشرق بقضای پتریچ از سنجاق سیروس محدود و محاط است وسکنۀ آن مرکب از مسلم و ترک، و بلغار، روم و کلیمی و قبطی است. در این قضا یک باب رشدیه و دو باب مدرسه رومی و 21 باب مدرسه اسلامی و 10 باب مدرسه مخصوص نصارا برای اطفال دائر است و اراضی این قطعه بسیارحاصلخیز و پربرکت و مساعد برای کشت و زرع میباشد. تقریباً 60000 دنم (مقیاس سطحی است که طول و عرضش مساوی 40 قدم میباشد) از اراضی کشت و زرع میشود. محصولاتش عبارت است از: گندم، ذرّت و حبوبات دیگر، پنبه، تنباکو، تریاک و غیره، کرم پیله و عسل آن نیز فراوان است، قریب 60000 رأس گوسفند و نزدیک به 35000 رأس بز و گاو و اسب و حیوانات بسیار دیگر هم دارد، (نهر...، نهریست در ولایت سالونیک که از کوهی واقع در شمال قضای استرومیتزا سرچشمه گرفته از جهت شمالی قصبه ای مسمّی بهمین اسم وارد شده بنای جریان را گذاشته بقضای پتریچ از سنجاق سیروس درمی آید و بعد از طی ّ یک مسافت بالغ بر 95 هزار گز به نهر استرومه یعنی قره صو (آب سیاه) میریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
خاندان استره، خاندانی از اشراف فرانسه، که شعبه بسیار مشهور آن، شعبه پیکاردی است و از این شعبه است: ژان، فرمانده بزرگ توپخانه (1486- 1571 میلادی). انتوان، پسر ژان، فرمانده بزرگ توپخانه (1507- 1600 میلادی). گابریل، مولد کاخ بوردزیِر (تورِن) دختر انتوان، محبوبۀ هانری چهارم، که از وی دو پسر داشت: سِزار و الکساندردُواندُم (1573- 1599). فرانسواآنیبال، مارکی دُکَر، مارشال فرانسه (1573 -1670). ژان، پسر فرانسوای مزبور، مارشال فرانسه، مولد پاریس. وی در محاربات آنتیل شرکت داشت و کایِن رااز هلندیها بازگرفت (1624- 1707). ویکتورماری، پسر ژان اخیر، مارشال فرانسه و معاون امیرالبحر، مولد پاریس (1660- 1737 میلادی) ، (قضای ِ...، قضائی است و آن علاوه بر مرکز 65قریه دارد و چهار طرف آن محاط بجبال شامخه میباشد، نهر استرومیتزا از شمال غربی داخل این خاک شده رو بسوی جنوب شرقی روان میگردد. این رودخانه نهرهای بسیاراز چپ و راست همراه می برد. قضای مزبور از طرف شمال بولایت قصوه و از سوی مغرب به قضاهای کوپریلی و تکوش و از جانب جنوب بقضاهای طویران و عورتحصار و از جهت مشرق بقضای پتریچ از سنجاق سیروس محدود و محاط است وسکنۀ آن مرکب از مسلم و ترک، و بلغار، روم و کلیمی و قبطی است. در این قضا یک باب رشدیه و دو باب مدرسه رومی و 21 باب مدرسه اسلامی و 10 باب مدرسه مخصوص نصارا برای اطفال دائر است و اراضی این قطعه بسیارحاصلخیز و پربرکت و مساعد برای کشت و زرع میباشد. تقریباً 60000 دنم (مقیاس سطحی است که طول و عرضش مساوی 40 قدم میباشد) از اراضی کشت و زرع میشود. محصولاتش عبارت است از: گندم، ذرّت و حبوبات دیگر، پنبه، تنباکو، تریاک و غیره، کرم پیله و عسل آن نیز فراوان است، قریب 60000 رأس گوسفند و نزدیک به 35000 رأس بز و گاو و اسب و حیوانات بسیار دیگر هم دارد، (نهرِ...، نهریست در ولایت سالونیک که از کوهی واقع در شمال قضای استرومیتزا سرچشمه گرفته از جهت شمالی قصبه ای مسمّی بهمین اسم وارد شده بنای جریان را گذاشته بقضای پتریچ از سنجاق سیروس درمی آید و بعد از طی ّ یک مسافت بالغ بر 95 هزار گز به نهر استرومه یعنی قره صو (آب سیاه) میریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
چموشی. - استری کردن، چموشی کردن. توسنی کردن. بدقلقی کردن: آید هر آنکه با تو کند استری بفعل در هاون هوان بضرورت چو استرنگ. سوزنی، بوئیدن بول ناقه را و داخل شدن بوی آن در بینی. (منتهی الارب)
چموشی. - استری کردن، چموشی کردن. توسنی کردن. بدقلقی کردن: آید هر آنکه با تو کند استری بفعل در هاون هوان بضرورت چو استرنگ. سوزنی، بوئیدن بول ناقه را و داخل شدن بوی آن در بینی. (منتهی الارب)
آهنی را گویند که زمین را بدان شیار کنند. (جهانگیری) (برهان). آهن جفت. (فرهنگ ضیا). آهنجفت. سپار. (جهانگیری). گاوآهن، تنک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تنک گردیدن. (منتهی الارب) ، فرورفتن، چنانکه آب در زمین: استرق الماء، فرورفت آب بر زمین مگر اندک. (منتهی الارب)
آهنی را گویند که زمین را بدان شیار کنند. (جهانگیری) (برهان). آهن جفت. (فرهنگ ضیا). آهنجفت. سپار. (جهانگیری). گاوآهن، تُنُک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تُنُک گردیدن. (منتهی الارب) ، فرورفتن، چنانکه آب در زمین: استرق الماء، فرورفت آب بر زمین مگر اندک. (منتهی الارب)
استاد از استاییدن یعنی ستایش کن، ستایش کننده ستاینده. آموزنده آموزگار معلم (مطلقا)، در اصطلاح امروز درجه ایست دانشگاهی بالاتر از دانشیار، ماهر حاذق سر رشته دار در کاری، خط یا نقطه یا سطحی که آنرا ماء خذ کار قرار دهند الگو دلیل، مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب میشود، عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی. استاد
استاد از استاییدن یعنی ستایش کن، ستایش کننده ستاینده. آموزنده آموزگار معلم (مطلقا)، در اصطلاح امروز درجه ایست دانشگاهی بالاتر از دانشیار، ماهر حاذق سر رشته دار در کاری، خط یا نقطه یا سطحی که آنرا ماء خذ کار قرار دهند الگو دلیل، مقیاس فلزات قیمتی که ملاک مسکوکات محسوب میشود، عنوانی بود برای برخی درجه داران در سپاه ینی چری عثمانی. استاد
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
تخمک هاگ خرد دانه در بارآوری گیاهان بی گل سپر تر مجن، دیوار میان دو مجردی از بیرون سو بدنه دیوار درسته از آجر و غیر آن که زیر طره باشد بر قسمت بیرونی ساختمان
درختچه ای از راسته استرکها که اغلب در نواحی حاره میروید (بندرت در نواحی معتدل دیده میشود) برگهایش ساده و منفرد و بدون زبانک و پوشیده از کرک گلهایش دارای تقارن محوری با تقسیمات 5 تایی است. پرچمهایش در دو ردیف قرار گرفته اند و میوه اش شفت یاسته میباشد اصطرک شجر استرک درخت صمغ استرک درخت استرک قره بوخور قره کونوک آغاجی شجر سطرکا شجره الاسطرسه
درختچه ای از راسته استرکها که اغلب در نواحی حاره میروید (بندرت در نواحی معتدل دیده میشود) برگهایش ساده و منفرد و بدون زبانک و پوشیده از کرک گلهایش دارای تقارن محوری با تقسیمات 5 تایی است. پرچمهایش در دو ردیف قرار گرفته اند و میوه اش شفت یاسته میباشد اصطرک شجر استرک درخت صمغ استرک درخت استرک قره بوخور قره کونوک آغاجی شجر سطرکا شجره الاسطرسه