استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
استرابت. دیدن در کاری که درشک افکند. (منتهی الارب). از کسی اثر یافتن که ترا به گمان افکند در کار او. (زوزنی). خبر یافتن از کسی که ترا در کار خود به گمان افکند. دیدن در وی کاری را که در شک افکند. در شک افتادن. چیز بگمان افکننده دیدن از کسی: اما امیر اسماعیل از استشعار و استرابت و سوءالظن تن درنداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 190).
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).
استنابت. به نیابت خواستن کسی را. بر نیابت داشتن خواستن. (زوزنی). نیابت داشتن خواستن. (تاج المصادر بیهقی) : ارسلان شاه را در شادیاخ به استنابت مثال فرستاد. (جهانگشای جوینی).
استجابت. پاسخ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جواب گفتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). جواب دادن: استجاب له، بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن. پرآب شدن چاه. (منتهی الارب) ، دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. (تاج المصادر بیهقی) ، ماندگی افکندن. برآسودن. (منتهی الارب) : سباشی تکین از اتباع واشیاع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). سلطان بر عزم استجمام روزی چند به اصفهان آمد. (جهانگشای جوینی)
استجابت. پاسخ کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). جواب گفتن. (غیاث اللغات) (منتهی الارب). جواب دادن: استجاب له، بسیار شدن آب چاه و گرد آمدن آن. پرآب شدن چاه. (منتهی الارب) ، دست بداشتن از آب کشیدن از چاه تا آب گرد آید. (تاج المصادر بیهقی) ، ماندگی افکندن. برآسودن. (منتهی الارب) : سباشی تکین از اتباع واشیاع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). سلطان بر عزم استجمام روزی چند به اصفهان آمد. (جهانگشای جوینی)