جدول جو
جدول جو

معنی استحنان - جستجوی لغت در جدول جو

استحنان(گُ هََ اَ)
نیک طرب کردن، پوشیده داشتن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استنان
تصویر استنان
راه خواهی
فرهنگ فارسی عمید
ترک کردن قیاس به وسیلۀ فقیه یا قاضی و اختیار کردن آنچه برای مردم آسان تر است، نیکو شمردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
(گُهْ خوَرْ / خُرْ)
دلیری کردن بر موت.
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ سَ)
دندان مالیدن. مسواک کردن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(لَ پَ)
کلان سال شدن.
لغت نامه دهخدا
(لُءْ لُءْ)
لاغر شدن. (منتهی الارب). نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی) ، مهمانی خواستن. مهمانی طلبیدن، زیادت کردن. افزودن
لغت نامه دهخدا
(خَ)
پوشیده گردیدن. (منتهی الارب). پوشیده شدن. (زوزنی) ، سخت شدن جنگ. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
نیکو شمردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پسندیدن. ستودن. نیک شمردن. (غیاث). ضد استقباح. نیکو داشتن. و منه الاستحسان عند اهل الرأی.
استحسان، در لغت چیزی را خوب شمردن و خوب پنداشتن است. در اصطلاح نام دلیلی است از دلائل چهارگانه که با قیاس جلی معارضه کرده هر وقت از آن قویتر باشد در آن عمل می کند و به این اسم نامیده شده زیرا غالباً از قیاس جلی قویتر است و آنرا قیاس مستحسن گویند. قال اﷲ تعالی: فبشر عباد. الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه. (قرآن 17/39 و 18). و دیگر استحسان، عبارت از ترک کردن قیاس و اختیارکردن چیزی است که اخذ آن برای مردم آسان باشد. (تعریفات جرجانی). هو فی اللغه عد الشی ٔ حسناً. و اختلفت عبارات الاصولیین فی تفسیره و فی کونه دلیلاً. فقال الحنفیه و الحنابله بکونه دلیلاً و انکره غیرهم حتی قال الشافعی: من استحسن فقد شرع. قیل معناه ان اثبت حکماً بانه مستحسن عنده من غیر دلیل شرعی فهو الشارع لذلک الحکم و ابوحنیفه رحمه اﷲ، اجل قدراً من ان یقول فی الدین من غیر دلیل شرعی و من غیر ان یرجع الی اصل شرعی. و فی میزان الشعرانی فی بحث ذم ّ الرأی: و قد روی الشیخ محیی الدّین العربی فی الفتوحات بسنده الی الامام ابی حنیفه انه کان یقول ایاکم و القول فی دین اﷲ بالرأی و علیکم باتباع السنه فمن خرج منها ضل ّ. فان قیل ان ّ المجتهدین قد صرحوا باحکام فی اشیاء لم تصرّح فی الشریعه بتحریمها و لا بایجابها فحرموها و اوجبوها فالجواب انهم لولا علموا من قرائن الادله بتحریمها او بایجابها ماقالوا به. و القرائن اصدق الادله. و قد یعلمون ذلک بالکشف ایضاً، فتشاهد به القرآن و کان الامام ابوحنیفه یقول القدریه مجوس هذه الامه والشیعهالدّجال. و کان یقول حرام علی من لم یعرف دلیلی ان یفتی بکلامی و کان اذا افتی یقول هذا رأی ابی حنیفه و هو احسن ما قدرنا علیه. فمن جاء باحسن منه فهو اولی بالصواب. و کان یقول ایاکم و آراء الرّجال فکیف ینبغی لاحد ان ینسب الامام الی القول فی دین اﷲ بالرأی الذی لایشهد له کتاب ٌ ولاسنه.و کان یقول علیکم بآثار السّلف و ایاکم و رأی الرجال. و کان یقول لم یزل الناس فی صلاح مادام فیهم من یطلب الحدیث فاذا طلبوا العلم بلاحدیث فسدوا. و کان یقول لاینبغی لاحد ان یقول قولاً حتی یعلم ان ّ شریعه رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم تقبله. و کان یجمع العلماء فی کل مسئله لم یجدها صریحه فی الکتاب و السنه و یعمل بما یتفقون علیه فیها. و کذلک کان یفعل اذا استنبط حکماًفلایکتبه حتی یجمع علیه علماء عصره فان رضوه قال لابی یوسف اکتبه. فمن کان علی هذا القدر من اتباع السنه کیف یجوز نسبته الی الرأی. معاذاﷲ ان یقع فی مثل ذلک عاقل فضلا عن فاضل. انتهی من المیزان. و لذا قیل الحق انه لایوجد فی الاستحسان مایصلح محلا للنزاع. اما من جهه التسمیه فلانه اصطلاح و لامشاحه فی الاصطلاح. و قد قال اﷲ تعالی: الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه. (قرآن 18/39). و قال النبی صلّی اﷲ علیه و سلم مارآه المسلمون حسنا فهو عنداﷲ حسن و قال النبی صلّی اﷲ علیه و سلّم من سن ّ فی الاسلام سنه حسنه فله اجرها و اجر من عمل بها بعده من غیر ان ینقص من اجورهم شی ٔ. و من سن ّ فی الاسلام سنه سیئه کان علیه وزرها و وزر من عمل بها من غیر ان ینقص من اوزارهم شی ٔ. رواه مسلم و نقل عن الائمه اطلاق الاستحسان فی دخول الحمام و شرب الماءمن یدالسقاء و نحو ذلک. و عن الشافعی انه قال استحسن فی المتعه ان یکون ثلاثین درهما. و استحسن ترک شی ٔ للمکاتب من نجوم الکتابه. و اما من جهه المعنی فقد قیل هو دلیل ینقدح فی نفس المجتهد یعسر علیه التعبیر عنه. فان ارید بالانقداح الثبوت فلانزاع فی انه یجب العمل به و لااثر لعجزه عن التعبیر عنه و ان ارید به انه وقع له شک فلانزاع فی بطلان العمل به و قیل هو العدول عن قیاس الی قیاس اقوی منه. و هذا مما لانزاع فی قبوله. و یرد علیه انه لیس بجامع، لخروج الاستحسان الثابت بالاثر. کالسلم و الاجاره و بقاء الصوم فی النسیان او بالاجماع کالاستصناع او بالضروره کطهاره الحیاض و الاّبار. و قیل هو العدول الی خلاف الظن لدلیل اقوی. ولانزاع فی قبوله ایضاً. و قیل تخصیص القیاس بدلیل اقوی منه، فیرجع الی تخصیص العله العله. و قال الکرخی:هو العدول فی مسئله عن مثل ما حکم به فی نظائرها الی خلافه لدلیل اقوی یقتضی العدول عن الاول. و یدخل فیه التخصیص و النسخ و قال ابوالحسن البصری: هو ترک وجه من وجوه الاجتهاد غیر شامل شمول الالفاظ لوجه و هو اقوی منه. و هو فی حکم الطاری علی الاول و احترز بقوله غیرشامل عن ترک العموم الی الخصوص و بقوله و هو فی حکم الطاری عن القیاس فیما اذا قالوا ترکنا الاستحسان بالقیاس. و اورد علی هذه التفاسیر ان ّ ترک الاستحسان بالقیاس تکون عدولا عن الاقوی الی الاضعف. و اجیب بانّه انّما یکون بانضمام معنی آخر الی القیاس به یصیر اقوی من الاستحسان. و قیل هو العدول عن حکم الدلیل الی العاده و المصلحه کدخول الحمّام من غیر تعیین مده المکث. و العاده ان کانت معتبره شرعاً فلا نزاع فی انها مقبوله. و الا ّ فلا نزاع فی کونها مردوده و الذی استقر علیه رأی المتأخرین هو انّه عباره عن دلیل یقابل القیاس الجلی نصاً کان او اجماعاً او قیاساً خفیاً او ضرورهً فهو اعم من القیاس الخفی. هذا فی الفروع، فان ّ اطلاق الاستحسان علی النص و الاجماع عند وقوعها فی مقابله القیاس الجلی شائع فی الفروع، و ما قیل انّه لاعبره بالقیاس فی مقابله النص و الاجماع بالاتفاق فکیف یصح التمسّک به، فالجواب عنه انه لایتمسّک به الاّ عند عدم ظهور النص و الاجماع و اما فی اصطلاح الاصول فقد غلب اطلاقه علی القیاس الخفی. کما غلب اسم القیاس علی القیاس الجلی تمییزاً بین القیاسین. و بالجمله لما اختلفت العبارات فی تفسیر الاستحسان مع انه قد یطلق لغه علی ما یمیل الیه انسان و ان کان مستقبحاً عندالغیر و کثر استعماله فی مقابله القیاس الجلی و علی القیاس الخفی کان انکارالعمل به عند الجهل بمعناه مستحسناً اذ لاوجه لقبول العمل بما لایعرف معناه. و بعد ما استقرّت الاّراء علی انّه اسم لدلیل متفق علیه سواء کان قیاساً خفیاً او اعم ّ منه اذا وقع فی مقابله القیاس الجلی حتی لایطلق علی نفس الدلیل من غیر مقابله فهو حجه عندالجمیع من غیر تصور خلاف.
فائده: الفرق بین المستحسن بالقیاس الخفی و المستحسن بغیره ان الاول یعدّی الی صوره اخری لان ّ من شأن القیاس التعدیه. و الثانی لایقبل التعدیه لانّه معدول عن سنن القیاس. مثلاً اذا اختلف المتبایعان فی مقدار الثمن، فالقیاس ان یکون الیمین علی المشتری فقط لانّه المنکر فهذا قیاس جلی الاّ انّه ثبت بالاستحسان التحالف ای الیمین علی کل منهما. اما قبل القبض فبالقیاس الخفی. و هو ان ّ البایع ینکر وجوب تسلیم المبیع بما اقرّ به المشتری من الثمن. کما ان ّ المشتری ینکر وجوب زیاده الثمن فیتحالفان. و اما بعد قبض المبیع فلقوله علیه السلام اذا اختلف المتبایعان و السلعه قائمه تحالفا و ترادّا فوجوب التحالف قبل القبض یتعدی الی ورثه المشتری و البایع اذا اختلفا فی الثمن بعد موت المشتری و البایع. و اما بعدالقبض فلایتعدی الی الورثه. هذا کله خلاصه ما فی العضدی و حاشیته للتفتازانی و التوضیح والتلویح و غیرهما. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از اصول فقه است نزد ابوحنیفه و پیروان او و از این رو آنان را اصحاب رأی خوانند و مثال آن جواز دخول حمام است هر چند مقدار آب و نوره که صرف کنند مجهول است وبعقیدۀ بعضی از علماء استحسان خود قیاسی است لکن خفی و غیرجلی. (مفاتیح العلوم) ، استحلاس نبات، انبوه و کرپه شدن گیاه و پوشانیدن زمین را. (منتهی الارب). پوشیدن گیاه زمین را. منفرش شدن. مفروش شدن: و ربما استحلست الأرض منه (من نبات اذخر) . (ابن البیطار)، استحلاس خوف، لازم گرفتن بیم را و از آن جدا نشدن. (منتهی الارب). ملازم شدن. متصل شدن، استحلاس ماء، فروختن آب را و ننوشانیدن آن را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُهْ)
بر پهلو خفتن در آفتاب عرق کردن را. بر پهلو خفتن در آفتاب تا عرق کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ اَ)
بسیارخوار گشتن بعد کم خواری. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ فِ)
استخنان بئر، بدبوی شدن چاه، بازی کردن، چنانکه کودک با گردو: استدی الصبی بالجوز. (منتهی الارب) ، خوی کردن اسب. (منتهی الارب). عرق کردن اسب
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ فُ)
در گوسپندان جای گرفتن و شیر آنها خوردن، طلب گردآوری چیزی کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ رَ / رِ)
پوشیده و در پرده گردیدن. (منتهی الارب). در پرده شدن. استتار. (زوزنی). نهفت گرفتن. (تاج المصادر بیهقی). اکتنان. پوشیده شدن، در پی راه فراخ تر رفتن، فراخ شدن راه، کشته شدن. یقال: استلحم الرجل، یعنی کشته شد. (منتهی الارب) ، فراگرفتن دشمن کسی را در جنگ، گوشت خواستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
علفی است که آنرا اصرغان گویند. این کلمه با معنی آن از مجعولات شعوری است. (ج 1 ص 140) ، جستن شهرها را. (منتهی الارب). در شهرها گردیدن. (تاج المصادر بیهقی) ، پیروی. (غیاث) ، پیروی کردن. از پی چیزی رفتن. درپی رفتن، از جائی به جائی رفتن. (منتهی الارب). قریه بقریه گشتن، بازکاویدن. (منتهی الارب). اقتراء. تتبع. (غیاث). جست وجوی بسیار کردن. همه را وارسیدن، مهمانی خواستن. (منتهی الارب). طلب ضیافت، ماندن فحل ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه. (صراح). (؟). ماندن گشن ناقه را تا ببیند که آبستن شده است یا نه: استقرء الجمل الناقه. (؟) ، استقراء دمل، ریم و چرک جمع کردن آن: استقری الدمل، ریم و چرک فراهم آورد. (منتهی الارب) ، (اصطلاح منطق) شناختن شی ٔ کل بجمیع اشخاص آن. اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در جزئیات آن کلی. از حال جزئیات پی بحال کلی آنها بردن.
- استقراء تام، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در تمام جزئیات آن کلی.
- استقراء کردن، تتبع کردن. شناختن شی ٔ کلی بجمیع اشخاص آن.
- استقراء ناقص، اثبات حکم کلی بوسیلۀ ثبوت آن حکم در اکثر جزئیات آن کلی.
الاستقراء، هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و انما قال فی اکثر جزئیاته لان الحکم لو کان فی جمیع جزئیاته لم یکن استقراء بل قیاساً مقسماً و یسمی هذا استقراء لان مقدماته لاتحصل الا بتتبع الجزئیات کقولنا: کل حیوان یحرک فکه الاسفل عندالمضغ لان الانسان و البهائم و السباع کذلک و هو استقراء ناقص لایفید الیقین لجواز وجود جزئی لم یستقرء او یکون حکمه مخالفاً لما استقری ٔ کالتمساح فانه یحرک فکه الاعلی عندالمضغ. (تعریفات جرجانی). الاستقراء، لغهً التتبع. من استقریت الشی ٔ، اذا تتبعته و عند المنطقیین قول مؤلف من قضایا تشتمل علی الحکم علی الجزئیات لاثبات الحکم الکلی و قولهم الاستقراء هو الحکم علی کلی لوجوده فی اکثر جزئیاته و کذا قولهم هو تصفح الجزئیات لاثبات حکم کلی لایخلو عن التسامح، لان ّ الاستقراء قسم من الدلیل فیکون مرکباً من مقدمات تشتمل علی ذلک الحکم و التصفح. فالاول تعریف بالغایه المترتبه علیه و الثانی تعریف بالسبب و المراد بالجزئی الجزئی الاضافی. ثم الاستقراء قسمان تام و یسمی قیاساً مقسماً بتشدید السین المکسوره و هو ان یستدل بجمیع الجزئیات و یحکم علی الکل و هو قلیل الاستعمال کما یقال: کل جسم اما حیوان او نبات او جماد. و کل واحد منها متحیز، ینتج کل جسم متحیز و هو یفید الیقین. و ناقص و هو ان یستدل باکثر الجزئیات فقط و یحکم علی الکل و هو قسیم القیاس و لذا عدّوه من لواحق القیاس و توابعه و هو یفید الظن ّ. کقولنا: کل حیوان یتحرک فکه الاسفل عندالمضغ. لان الانسان و الفرس و الحمار و البقر و غیر ذلک مما تتبعناه کذلک فانه یفید الظن لجواز التخلف کما فی التمساح. قال السید السند فی حاشیه شرح التجرید: لابد فی الاستقراء من حصر الکلی فی جزئیاته. ثم اجراء حکم واحدعلی تلک الجزئیات لیتعدی ذلک الحکم الی ذلک الکلی فان کان ذلک الحصر قطعیاً بان یتحقق ان لیس له جزئی آخر کان ذلک الاستقراء تاماً و قیاساً مقسماً. فان کان ثبوت ذلک الحکم لتلک الجزئیات قطعیاً ایضاً افاد الجزم بالقضیه الکلیه و ان کان ظنیاً افاد الظن بها و ان کان ذلک الحصر ادّعائیاً بان یکون هناک جزئی آخر لم یذکر و لم یستقراء حاله لکنه ادعی بحسب الظاهر ان جزئیاته ما ذکر فقط افاد ظناً بالقضیه الکلیه. لان الفرد الواحد ملحق بالاعم الاغلب فی غالب الظن و لم یفد یقیناً لجواز المخالفه - انتهی. قال المولوی عبدالحکیم هذا تحقیق نفیس یفید الفرق الجلی بین القیاس المقسم و الاستقراء الناقص و الشک الذی عرض لبعض الناظرین من انه لایجب ادعاء الحصر فی الاستقراء الناقص کما یشهدبه الرجوع الی الوجدان فمدفوع ٌ بانه ان اراد به عدم التصریح به فمسلم ٌ. و ان اراد عدمه صریحاً و ضمناً فممنوع. فانه کیف یتعدی الحکم الی الکلی بدون الحصر-انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون).
استقراء، حکمی ایجابی یا سلبی بود بر امری کلی بسبب حصول آن حکم در جزویات آن امر کلی، مانند حکم بر حیوان خردزهره بطول عمر، بسبب حصول این حکم در یک یک صنف از اصناف حیوانات خردزهره، مانند مردم و اسب و گاو و پیل و این ترتیب عکس ترتیب قیاسی است، چه ترتیب قیاسی، بل سیاقت طبیعی چنان بود که انسان و فرس و فیل حد اصغر باشند، و حیوان قلیل المراره اوسط، و طویل العمر اکبر، پس گویند انسان و فرس و فیل حیوان قلیل المرارهاند و هر حیوان که چنین بود طویل العمر بود. تا تألیف بر وضع طبیعی بود. اما چون حد اصغر و اوسط متبدل شوند، از وضع طبیعی بگردد، و بر این سیاقت شود که حیوان قلیل المراره انسان و فرس و فیل باشد، و ایشان طویل العمرند. و این استقراء باشد. پس اگر اصغر و اوسط متساوی باشند در دلالت، و آن چنان بود که جزویات محصور بود، و حکم در همه ثابت، حکم بر آن کلی صادق بود، و آن استقراء برهانی بود. و آنرا استقراء تام خوانند. چنانکه در اقسام قیاس ذکرش را کرده ایم. و اگر جزویات منتشر باشد، و حصر معلوم نه، تساوی این دوحد ظاهر نباشد، پس حکم بر کلی یقینی نتواند بود، چه ممکن بود که جزوی دیگر باشد غیر آنچه مذکور است، بخلاف جمله و حکم کلی را نقض کند. چنانکه در مثالی که گویند: حیوان در حال مضغ تحریک فک ّ اسفل کند بسبب وجود این حکم در انسان و فرس و ثور، چه این حکم به تمساح منقض گردد. و این استقراء ناقص بود، پس به این سبب استقراء مطلقاً موثوق به نیست اما فوائدش بسیار است، چه بسیار حکمهای یقینی حسی یا تجربی بتوسط استقراءاکتساب کنند، و اگرچه مستقری نداند که آن حکم به استقراء کسب کرده است، چنانکه در برهان گفته شود. و بحقیقت بنسبت با حس استقراء را بر قیاس تقدّم باشد، و اگرچه بنسبت با عقل قیاس را برو تقدم باشد. هر حکم غیربیّن که میان محمول و موضوع واسطه ای که به آن واسطه موضوع را و محمول او را بیّن باشد یافته نشود، و محمول موضوعات را بیّن بود طریق اثبات آن حکم جز استقراء نباشد. و باشد که حکمی به استقراء ثابت شود. صغری یا کبرای قیاس بود پس اگر کبری شکل اول بود، نشایدکه اصغر یکی از آن جزویات بود که مفید حکم باشد بر اوسط، چنانکه در کبری گوئیم: کل ّ ب ا از جهه آنکه ب یا ج یا د بود و هر دو ا اند، پس نشاید که اصغر ج یاد باشد بعینه، چه این بیان دوری شود، بل باید که بریکی از دو وجه بود. اول آنکه اصغر جزوی دیگر بود اوسط را که به قسمتی غیر قسمت اول حاصل شود، چنانکه ب بقسمتی دیگر یا ه یا د بود، پس ه یا د اصغر باشد و مثالش چنان بود که حیوان را به ناطق و غیرناطق قسمت کنیم. و به ماشی و غیرماشی قسمت کنیم. پس حکمی که حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق ثابت شود به استقراء، ماشی را نیز بقیاس ثابت شود بتوسط حیوان. دوم آنکه اصغرجزوی بود که در تحت یک قسم باشد، چنانکه بعضی از ناطق را بقیاس ثابت شود، و آنچه حیوان را بحسب ناطق و غیرناطق استقراء ثابت شده باشد، و اگرچه بهتر چنان بود که حکمی که بر حیوان کنند بر ناطق بتوسط حیوان باشد، و بر جزویات ناطق بتوسط ناطق چنانکه در علم برهان معلوم شود. و استقراء ناقص در جدل بسیار افتد و لیکن آنجا دعوی حصر جزویات کند، و وقوعش در جدل مغالطه نبود، اما در برهان مغالطه بود، و در استقراء چنانکه عدد جزویاتی که در تحت کلی باشد فی نفس الامر کمتر بود، و عدد آنچه حصول حکم در او معلوم باشد بیشتر بود حکم مقبول تر بود، چه به حصر نزدیکتر بود. (اساس الاقتباس ص 331)
لغت نامه دهخدا
(مُ خوَرْ / خُرْ)
واداشتن کسی را بگونه ها و روشها از رفتن. (از شرح قاموس) : استفن فرسه، حمله علی فنون من المشی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به دست آوردن، بازیافت خواستن بازیابی برداشت حاصل خواستن طلب حصول نتیجه گرفتن،جمع استحصالات
فرهنگ لغت هوشیار
گشتن خواه شدن (گشتن نرینه بارور کننده) آن مه که زپیدایی در چشم نم آید جان از مزه عشقش بی گشن همی زاید (مولانا جلال الدین)، بست خواستن گناهکاران و دادگریزان به گور یا آرامگاه پیشوا یا پیشوا زاده ای می گریختند و در آن جابست می نشستند و دست دیوانیان از آنان کوتاه می شد بست نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحرار
تصویر استحرار
پر بار شدن کشت پر بار خواستن کشت، افزونی خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحذاء
تصویر استحذاء
دم پایی خواستن، دهش خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسار
تصویر استحسار
مانده شدن ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحشاف
تصویر استحشاف
کهنه پوشی، ترنجیدن گوش (ترنجیدن کوفتگی و خشک شدن اندامی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاء
تصویر استحصاء
شمار خواست آمار خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحصاف
تصویر استحصاف
سخت روزگاری ترش زمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحضار
تصویر استحضار
بخود بار آمدن، یاد داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحطاط
تصویر استحطاط
گم خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحفاء
تصویر استحفاء
خبر پرسیدن، سوال از کسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
در زنهارآمدن، زنهار خواستن، استوانیدن (استوانی اعتماد) زینهار خواستن زنهار خواستن امان طلبیدن بزنهار کسی در آمدن، در امان آمدن خواستن، پناه بردن به، حالت کسی که مال غیر بطور مشروع نزد او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از سرگیری باز آغازی، باز دادرسی باز رسیدگی (در داد گستری)، بازآوری باز گفت (در چامه سرایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استاندن
تصویر استاندن
ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
ستودن، خوب جلوه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استجنان
تصویر استجنان
دیوانه گری، شاد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحداد
تصویر استحداد
رمگان تراشیدن (رمگان موی زهار) تیزکردن خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استحسان
تصویر استحسان
((اِ تِ))
نیکو شمردن، پسندیدن، نیکو جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین