جدول جو
جدول جو

معنی اساس - جستجوی لغت در جدول جو

اساس
پی، بنیاد، پایه، شالوده
تصویری از اساس
تصویر اساس
فرهنگ فارسی عمید
اساس
شهری است به ترکستان. (حبیب السیر جزو 4 از ج 2 ص 127)
لغت نامه دهخدا
اساس
(اِ)
جمع واژۀ اس ّ و اس ّ و اس ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اساس
(اَ)
پی. پایه. بنیاد. (منتهی الارب). (مهذب الاسماء). شالده. بن. پیکره. شالوده. بنیان. نهاد. اصل. اس ّ. بنیاد و بیخ عمارت و بناء. (غیاث). بنیاد عمارت. (مؤیدالفضلاء). بن دیوار. ج، اسس. (منتهی الارب). بنوره. بنوری:
تا تو بولایت بنشستی چو اساسی
کس را نبود با تو در این باب سپاسی
زین دادگری باشی و زین حق بشناسی
پاکیزه دلی، پاک تنی، پاک حواسی.
منوچهری.
الحمد ﷲ الذی انتخب امیرالمؤمنین من اهل تلک المله التی علت غراسها و رست اساسها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 299). سپاس مر خدای را که برگزید امیرالمؤمنین را از اهل این ملت که بلند شد نهالش و قرار گرفت اساسش. (تاریخ بیهقی ص 308).
تا اساس تنم بجای بود
نروم جز که بر طریق اساس.
ناصرخسرو.
همتت را چو چرخ باد علو
دولتت را چو کوه باد اساس.
مسعودسعد.
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
خاقانی.
گویم که چهار اساس عمرت
چون سبع شداد باد محکم.
خاقانی.
لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطۀ وجوداو که بازداشت... (ترجمه تاریخ یمینی ص 7).
- اساس کردن و بستن و نهادن و گستردن و کشیدن و انداختن و برآوردن، بنیاد نهادن:
ای برادرزادۀ صدری که دولت را اساس
از زمین کاشغر تا بحر قسطنطین نهاد.
معزی.
آنکه اساس توبرین گل نهاد
کعبۀ جان در حرم دل نهاد.
نظامی.
زمینی که دارد بر و بوم سست
اساسی برو بست نتوان درست.
نظامی.
لیک اساسی که نوش برکشند
از لقب خاص بزیور کشند
سهل بود تا که ز روی قیاس
زآب و گل من چه توان کرد اساس.
امیرخسرو.
بکوی کس رخ زردی نمی بریم که فقر
اساس کلبۀ ما را ز کهربا انداخت.
واله هروی، خشمگینی، رقت قلب، اسارت، بندگی، عدم صلاحیت زمین رستن گیاه را
لغت نامه دهخدا
اساس
(اَ)
نامی است که باطنیه به علی علیه السلام دهند. (بیان الادیان) ، مردن فرزند مادر و پدر را. (منتهی الارب) ، اساف الخارز، اثأی فانخرمت الخرزتان. (اقرب الموارد) ، درفش سطبر زده دوخت پس تباه گردیدند هر دو درز. (منتهی الارب) ، شکافتن و باز کردن، چنانکه درز دوخته را: اساف الخرزه، باز کرد درز دوخته را، باشمشیر شدن. (تاج المصادر بیهقی).
- امثال:
اساف حتی لایشتکی السواف ، در حق کسی گویند که از کثرت توالی هموم خوگر حوادث و سختیها گردیده باشد. (منتهی الارب).
، سخن تباه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
اساس
پی، بنیاد، شالوده، یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان
تصویری از اساس
تصویر اساس
فرهنگ فارسی معین
اساس
بنیاد، پایه، شالوده، زیرساخت
تصویری از اساس
تصویر اساس
فرهنگ واژه فارسی سره
اساس
اصل، بن، بنیان، بنیاد، پایه، پی، زمینه، شالوده، قاعده، کنه، ماخذ، مبنا، محور، مناط، نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اساس
از توابع شهرستان پل سفید سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اساسی
تصویر اساسی
بنیادی مثلاً کار اساسی، اصلی مثلاً تفاوت اساسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
قانون اساسی، قانونی که اساس وپایه حکومت مملکتی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسه
تصویر اساسه
پارسی است و آرش آن نگریستن به گوشه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
از بن از ریشه از پایه از بن از پای بست از پایه از اصل از بنیاد: این ساختمان اساسا خرابست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
بنیادین، اصولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
بنیادین، بنیادی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
Essentially
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
Constitutional, Essential, Fundamentally, Radical
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
constitutionnel, essentiel, fondamentalement, radical
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
essentiellement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
конституционный , основной , фундаментально , радикальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
constitucional, essencial, fundamentalmente, radical
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
esencialmente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
constitucional, esencial, fundamentalmente, radical
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
essenzialmente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
costituzionale, essenziale, fondamentalmente, radicale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
essencialmente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
本质上
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
verfassungsmäßig, wesentlich, grundsätzlich, radikal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
宪法的 , 必要的 , 基本地 , 激进的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
zasadniczo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
konstytucyjny, zasadniczy, zasadniczo, radykalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
суттєво
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اساسی
تصویر اساسی
конституційний , основний , фундаментально , радикальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
wesentlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اساسا
تصویر اساسا
по существу
دیکشنری فارسی به روسی