جدول جو
جدول جو

معنی ازینجا - جستجوی لغت در جدول جو

ازینجا
(اَ)
مخفف از اینجا. از این مکان.
لغت نامه دهخدا
ازینجا
ازینجا از این مکان، از این سبب برای این بدین علت: (از اینجا چنین کرد که پیروز آید)
تصویری از ازینجا
تصویر ازینجا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امینا
تصویر امینا
(دخترانه و پسرانه)
امین (عربی) + ا (فارسی) مورد اعتماد، امین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الینا
تصویر الینا
(دخترانه و پسرانه)
بخشنده، بزرگ، محترم، پرورش دهنده گوسفندان پروار، مرکب از الین عربی به معنی بزرگ یا گوسفند پر دنبه + الف فاعلی فارسی، نام روستایی در نزدیکی رودیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استنجا
تصویر استنجا
پاک کردن موضع بول و غایط با آب، کلوخ یا چیز دیگر، رها شدن، خلاص شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اینجو
تصویر اینجو
در دورۀ ایلخانان مغول، زمین کشاورزی متعلق به دولت یا پادشاه، هرکسی که خاص پادشاه و از متعلقان و منسوبان او باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ازیرا
تصویر ازیرا
از برای این، برای این، ازاین جهت، برای مثال بگو دل را که گرد غم نگردد / ازیرا غم به خوردن کم نگردد (مولوی۲ - ۲۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
جای نمایش، محل بازی هنرپیشگان، تآتر، جای بازی ومحل بازی، خواه قمار باشد یا لعب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
دهی است از دهستان سهرورد بخش قیدار شهرستان زنجان، در 29 هزارگزی شمال باختری قیدار و 6 هزارگزی راه عمومی، در محلی کوهستانی واقع و سردسیر است. سکنۀ آن 373 تن شیعه و ترکی زبانند. آب آن از چشمه سار و محصولات آن غلات دیمی، انگور و میوه ها و شغل مردم زراعت، گله داری، قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ)
رجوع به از اینکه شود، که نقش اژدها دارد:
درفشش ببین اژدهاپیکر است
بر آن نیزه بر، شیر زرین سر است.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
من ثم ّ.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موادی آلی و از مشتقات آمونیاک می باشند که در آنها بجای یک یا چند هیدروژن آمونیاک یک یا چند ئیدروکربور قرار گرفته است. اگر یک ئیدروکربور بجای یک هیدرژن قرار گرفته باشد امین حاصل را نوع اول واگر بجای دو هیدرژن دو ئیدروکربور قرار گرفته باشد آنرا امین نوع دوم و در صورتی که بجای سه هیدرژن سه ئیدروکربور قرار گیرد آنرا امین نوع سوم می خوانند:
امینهایی که ئیدروکربور آنها از نوع معطر است امین معطر خوانده می شوند. امینها خواصی شبیه به آمونیاک دارند، اسیدها را خنثی می کنند و بصورت محلول در آب اثر قلیایی دارند، اثر قلیایی محلول امینهای خطی از آمونیاک بیشتر و اثر قلیایی امینهای معطر از آمونیاک کمتراست. (از کتب رسمی شیمی)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
آراسته شدن. زینت گرفتن. ازدیان. آراسته گردیدن. (منتهی الارب) ، جانوری اساطیری بشکل سوسماری عظیم دارای دو پر، که آتش از دهان می افکنده و پاس گنجهای زیرزمین میداشته است. برغمان. برسان. تنّین. (ربنجنی) (مفاتیح) (صراح). اژدر. اژدرها. (اوبهی). ثعبان. (دهار) (نصاب) :
به نخجیر شد شهریار دلیر
یکی اژدها دید چون نره شیر
ببالای آن موی بد بر سرش
دو پستان بسان زنان در برش
کمان را بزه کرد و تیر خدنگ
بزد بر بر اژدها بی درنگ.
فردوسی.
به بزم اندرون آسمان وفاست
به رزم اندرون تیزچنگ اژدهاست.
فردوسی.
سوی میسره نامبردار شیر
زواره که بد اژدهای دلیر...
فردوسی.
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به.
فردوسی.
ولیکن چو جان و سر بی بها
نهد بخرد اندر دم اژدها
چه پیش آیدش جز گزاینده زهر
کش از آفرینش چنین است بهر.
فردوسی.
چه پرهیزی از تیزچنگ اژدها
که گر زآهنی زو نیابی رها.
فردوسی.
همی گفت اگر اژدهای دژم
بیاید که گیتی بسوزد بدم.
فردوسی.
سر پایه ها [ی تخت] چون سر اژدها
ندانست کس گوهرش را بها.
فردوسی.
هزبر جهانسوز و نراژدها
ز دام قضا هم نیابد رها.
فردوسی.
بیامد بسان یکی اژدها
کزو شیر گفتی نیابد رها.
فردوسی.
برآمد بر این روزگار دراز
کشید اژدها را بتنگی فراز.
فردوسی.
بدو گفت شنگل که چندی بلاست
بر این بوم ما بر یکی اژدهاست
بخشکی و دریا همی بگذرد
نهنگ دم آهنج را بشکرد
توانی مگر چاره ای ساختن
از او کشورهند پرداختن.
فردوسی.
یکی اژدها بود بر خشک و آب
بدریا گه و گاه در آفتاب...
فردوسی.
دل اژدها را خرد بشکرد.
فردوسی.
روز رزم از بیم او در دست و در پای عدو
کندها گردد رکیب و اژدها گردد عنان.
فرخی.
مخالفان تو موران بدند و مار شدند
برآر زود ز موران مارگشته دمار
مده زمانشان زین بیش و روزگار مبر
که اژدها شود ار روزگار یابد مار.
مسعود رازی.
بسپاریم دل بجستن جنگ
در دم اژدها و یشک نهنگ.
عنصری.
اگر بر اژدها و شیر جنگی
بجنباند عنان خنگ زیور...
عنصری.
چه کند کار جادوی فرعون
کاژدهائی شد این عصای کلیم.
ابوحنیفۀ اسکافی.
زن و اژدها هر دو در خاک به
وزین هر دو روی زمین پاک به.
اسدی.
کنون آمده ست اژدهائی پدید
کز آن اژدها مه دگر کس ندید
از آنگه که گیتی ز طوفان برست
ز دریا برآمد بخشکی نشست
گرفته نشیمن شکاوند کوه
همی دارد از رنج گیتی ستوه
میان بست بایدش بر تاختن
وز آن زشت پتیاره کین آختن...
درآمد بدان دره آن نامدار [گرشاسب]
یکی کوه جنبان بدید آشکار
بر آن پشته بر، پشت سایان بکین
ز پیچیدنش جنبش اندر زمین
چو تاریک غاری دهن پهن و باز
دو یشکش چو شاخ گوزنان دراز
بدود و نفس در دو چشمش ز نور
درفشان چو در شب ستاره ز دور
ز تف ّ دهانش دل خاره موم
ز زهر دمش باد گیتی سموم
گره در گره خم دم تا بپشت
همه سرش چون خار موی درشت
پشیزه پشیزه تن از رنگ نیل
ازو هر پشیزی مه از گوش پیل
گهی چون سپرها فکندیش باز
گهی همچو جوشن کشیدی فراز
تو گفتی که بد جنگئی در کمین
تنش سربسر آلت جنگ و کین
همه کام تیغ و همه دم کمر
همه سر سنان و همه تن سپر
چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ
بفرسنگ رفتی چکاچاک سنگ.
اسدی.
زآرزوی حسی پرهیز کن
آرزو ایرا که یکی اژدهاست.
ناصرخسرو.
و مر شجاعت را بر این مثال صورت کرده اند، چو نخجیری باقوت سر او چون سر شیری که آهن میخاید، پای وی چون سر اژدهائی که آتش میدمد. (نوروزنامه). نظر در قعر چاه افکند [مرد] اژدهائی سهمناک دید... در کام اژدها قرار خواهد گرفت... بیچاره حریص در دهان اژدها خواهد افتاد... اژدها را بمرجعی مانند کردم که بهیچ تأویل از آن چاره نتوان کرد. (کلیله و دمنه).
زرق سیماب و رسن هرگز کجا ماند بجای
چون برآید ناگه از دریای قدرت اژدها.
سنائی.
جوشان چو اژدها و ز آسیبشان بکوه
در سنگ سال و مه چو کف اژدها نهان.
عبدالواسع جبلی.
دستش بنیزه ای که علی الروس اژدهاست
اقلیم روس را بتعدّا برافکند.
خاقانی.
تا ترکشت اژدهای موسی
بنمود مجوس مخبران را.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 34).
در روم ز اژدهای تیرت
زهر است نواله قیصران را.
خاقانی.
بده جام فرعونیم کز تزهّد
چو فرعونیان زاژدها می گریزم.
خاقانی.
شه چو در رهگذر بلا را دید
اژدها شد چو اژدها را دید.
نظامی.
از نوی انگور بود توتیا
وز کهنی مار شود اژدها.
نظامی.
روز و شب از قاقم و قندز جداست
این دلۀپیسه پلنگ اژدهاست.
نظامی.
، در کتابها اژدها را شبیه کروکدیل نقش میکنند و در صحرای تخت جمشید قسمی بزمجۀ بزرگ یافت میشود و معرکه گیران هم نوعی سوسمار بزرگ بنام کرتنکله در بساط خویش زنجیر کرده بمردم نشان دهند.از این بیت خسروی نیز همین معنی مستفاد میشود (بمناسبت مروارید) :
این حقه نابسوده مروارید
اژدها بر گذار تو به کمی.
و هاکس مؤلف قاموس کتاب مقدس آنرابا نهنگ یکی داند و گوید: اژدها (حزقیال 29: 3 و 32: 2) حیوانی است از جنس سوسمار، طولش 15 قدم و بواسطۀ ششهای خویش تنفس کند و بر زیر آب ماندن توانا و قادر است و بدخلق و زورمند و بدنش با پولکهای درشت که هر گونه تیر و نیزه و حربه را متحمل تواند شد، پوشیده شده است، و فکینش دارای دندانهای دراز و تیز است و چون حیوانی یا انسانی در آبی که نهنگ در آن است افتد فوراً نهنگ وی را در زیر آب کشیده در آنجا میخوردو البته مشابهات این حیوان با صفات مذکورۀ لویاتان پوشیده نخواهد ماند (ایوب 41) و نهنگ در آبهای نیل فوقانی بسیار و در ایام فراعنه نیز در آبهای مصر موجود بوده است لکن اکنون وجود ندارد. بعضی گویند که قسمی از آنها در آبهای زرقاء که در جنوب کرمل واقع است، یافت میشود، سر علم و رایت. (برهان) .علم اژدهاپیکر. (جهانگیری). ایرانیان باستان صورت اژدهائی بر سرنیزۀ خود میکردند و رومیان نیز در عصر طرایانوس (تراژان) آنرا از ایران تقلید کردند:
در سایۀ اژدهای رایت
روید بدل گیاه ارقم.
سیف اسفرنگی.
اژدهای علم عزم ورا بهر عدو
عقرب از پیش دوان نیشش در دنبال است.
سلمان ساوجی.
گشاده دهان اژدهای علم
که شیر فلک را درآرد بدم.
؟
، مجازاً، اسب درشت اندام و قوی:
تهمتن بپوشید ببر بیان
نشست از بر اژدهای دمان.
فردوسی.
، شمشیر:
به آوردگه رفت چون پیل مست
پلنگی بزیر اژدهایی بدست.
فردوسی.
یکی اژدها بود در چنگ شیر
بدست علی ذوالفقار علی.
ناصرخسرو.
،
{{اسم خاص}} مخفف اژی دهاک. ضحاک. (برهان) :
ابر کتف ضحاک جادو دو مار
برست و برآورد ز ایران دمار
سر بابت از مغز پرداختند
مر آن اژدها را خورش ساختند.
فردوسی.
بجای سرش زان سر بی بها
خورش ساختند از پی اژدها.
فردوسی.
که گر اژدها را کنم زیر خاک
بشویم شما را سر از گرد و خاک.
فردوسی.
فریدون چنین پاسخ آوردباز
که گر چرخ، دادم دهد از فراز
ببرم پی اژدها را ز خاک
بشویم جهان را ز ناپاک پاک
بباید شما را کنون گفت راست
که آن بی بها اژدهافش کجاست
بر او خوبرویان گشادند راز
مگر کاژدها را سر آید بگاز.
فردوسی.
ز یک میل کرد آفریدون نگاه
یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه...
بدانست کان خانه اژدهاست
که جای بزرگی و جای بلاست.
فردوسی.
بر آن محضر اژدها ناگزیر
گواهی نوشتند برنا و پیر.
فردوسی.
همه شهر دیده بدرگاه بر
خروشان بر آن روز کوتاه بر
که تا اژدها را برون آورید [فریدون]
ببند کمندی چنانچون سزید.
فردوسی.
بدان تا جهان از بد اژدها
بفرمان و گرزمن آید رها.
فردوسی.
همانست کز گوهر اژدهاست
و گرچند بر تازیان پادشاست.
فردوسی.
یا لعاب اژدهای حمیری
بر درفش کاویان خواهم فشاند.
خاقانی.
- دوش اژدها، ضحاک:
چه مایه کشیدیم رنج و بلا
ازین اهرمن کیش دوش اژدها.
فردوسی.
ورجوع به اژدهادوش شود.
، (اصطلاح نجوم) تنین. اژدر. رجوع به کلمه ثوابت در همین لغت نامه شود،
{{صفت، اسم}} شجاع و دلاور. (جهانگیری) (برهان) (شعوری) :
همیدون به دل گفت دیو سپید
که از جان شیرین شدم ناامید
گر ایدونکه از چنگ این اژدها [رستم]
بریده پی و پوست یابم رها
نه مهتر نه کهتر ز نام آوران
ببینند رویم بمازندران.
فردوسی.
اگر شاه کاوس یابد رها
تو رستی ز چنگ بد اژدها [رستم]
وگرنه بیارای جنگ مرا
بگردن بنه پالهنگ مرا.
فردوسی.
شه چو در رهگذر بلا را دید
اژدها شد چو اژدها را دید.
نظامی.
، خشمگین. (شعوری). قهرآلوده. (برهان)، پادشاه ظالم (عموماً). (جهانگیری) (برهان)، نوعی آتشبازی. (آنندراج) :
چو آن پرفسون برد افسون بکار
ز دم اژدها ریخت تخم بهار.
وحید (در وصف آتشباز).
، دیو:
نشاید کزین پس چمیم و چریم
دگر خویشتن تاج را پروریم
که شاه جهان در دم اژدهاست
بر ایرانیان بر چه مایه بلاست.
فردوسی.
- اژدهای پرنده در کتاب اشعیا 14: 29 و 30: 6 آمده است و مؤلف قاموس مقدس گوید: باید دانست که تشبیهی که در این آیه کرده است از روی مجاز است و حقیقهً مقصود افعیهای صحرائی است که در سرعت جریان و حمله مشهورند. (قاموس کتاب مقدس).
- مثل اژدها، پرخوار.
- ، شوخ دیده
لغت نامه دهخدا
(یَ)
چنجولی. تاب. دودأت (السامی فی الاسامی). رسنی دو تا از سقف فروهشته که بر میان آن رسن بنشینند و پای فروهلند و بباد زور خویش همی آید و میشود:
زتاک خوشه فرو هشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازینج بازیگر.
بوالمثل (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
و رجوع به بازپیچ و بادپیچ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
الاکلنگ و آن چوبی است که میان آن را بر بلندی استوار کنندو دو کودک بر دو سر چوب نشینند، چوب گاهی از یکسو بالا رود و گاه از سوی دیگر. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بانگ و بانگ هی هی جهت راندن حیوانات، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، در مآخذ دیگری دیده نشد
لغت نامه دهخدا
این مکان، این موضع، این محل، ایدر، هنا، هیهنا:
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار،
دقیقی،
همان طوس و نوذر در آن بستهید
کجا پیش اسب من اینجا رسید،
فردوسی،
بماندم اینجا بیچاره راه گم کرده
نه آب با من یک شربه نه خرامینا،
بهرامی،
پای او افراشتند اینجا چنانک
تو برزگون راژها افراشتی،
لبیبی،
چون و چرا بجوی که بر جاهل
گیتی چو حلقه تنگ از اینجا شد،
ناصرخسرو،
دانید که اینجا نیز گریزگاهی نیست، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 101)،
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که در پیش دارم مهمی عظیم،
سعدی،
گره تا میتوانی باز کن ازکار محتاجان
چو بیکاران بناخن گردن خود را مخار اینجا،
صائب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آطن. آتن. اثینه. اثینیه. اثینس. (عیون الانباء ج 1 ص 43) ، گذشتن بشتاب. دویدن. (تاج المصادر) ، افروختن، بگناه دلالت کردن. بمعصیت خواندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازیرا
تصویر ازیرا
زیرا برای این از برای آن از آن جهت بدین سبب بدین علت بنابراین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینما
تصویر اینما
هر جا هر کجا هرجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینجو
تصویر اینجو
ترکی زمین واگذاری، بر نام شاه خوارزم زمین خالصه (ایلخانان مغول)
فرهنگ لغت هوشیار
هم اینجا مقابل همانجا: جای غزل گفتن بهارهمینجاست حیف که مسکین ملک دماغ ندارد. (بهار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازی جا
تصویر بازی جا
تاثر، جای نمایش
فرهنگ لغت هوشیار
رستن رهایی یافتن، شستن جای پلید و نجس را که بول و غایط در آن بوده است و سنگ و کلوخ بدانجا مالیدن، یا سنگ استنجاء. سنگی که بوسیله آن بول و غایط را از جایی پاک کنند سنگی که بدان تطهیر میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از اینجا
تصویر از اینجا
ازینجا از این مکان، از این سبب برای این بدین علت: (از اینجا چنین کرد که پیروز آید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از آنجا
تصویر از آنجا
برای آن، بدآن جهت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینجا
تصویر اینجا
این مکان این موضع این محل، در این هنگام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینجا
تصویر اینجا
این مکان، این محل، در این هنگام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتینا
تصویر اتینا
((اَ تَ یا تِ))
حشرات کوچک، کنایه از آدم فرومایه، خرج بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازیرا
تصویر ازیرا
حرف ربط مرکب، زیرا، از آن جهت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینجو
تصویر اینجو
زمین خالصه ایلخانان مغول
فرهنگ فارسی معین
ایدون، این مکان، این موضع
متضاد: آنجا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از اینها
تصویر اینها
These
دیکشنری فارسی به انگلیسی
دهکده ای از ناحیه گیلخواران قائمشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از اینها
تصویر اینها
эти
دیکشنری فارسی به روسی