جدول جو
جدول جو

معنی ازیلی - جستجوی لغت در جدول جو

ازیلی
(اَ)
شهری است در مغرب، اندر بلاد بربر، پس از طنجه در زاویۀ خلیجی که بسوی شام کشد و بر آن سوری است متعلق بدماغه ای که در دریا پیش رود. سور مزبور زیباست و شراب اهالی از چاه هائی با آب خوشگوار است. ابن حوقل گوید: راه برقه بازیلی، از کنار بحرالخلیج تا دهانۀ بحرالمحیط است و سپس از سمت چپ ببحرالمحیط متمایل شود. (معجم البلدان). و مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ازیلی قصبه ای است در اقصای مغرب بغاز سبته
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازلی
تصویر ازلی
مربوط به ازل، برای مثال سعادت ازلی با تو روز و شب همبر/ خدای عزوجل با تو گاه و بیگه یار (مسعودسعد - ۲۳۲)ویژگی آنچه ابتدا نداشته و همیشه بوده و خواهد بود، خداوندی، الهی مثلاً حکمت الهی
فرهنگ فارسی عمید
شهر قدیم کامپانی روبروی ’کاپو’ در ساحل ’ولتورن’، در حوالی این شهر بود که ’انیبال’ که توسط ’فابیوس’ محاصره شده بود، گاوها را که از شاخهای آنها شعله های آتش برمیخاست در سپاه رومی درافکند و نظم آن سپاه را بهم زد، (سال 216 قبل از میلاد)
لغت نامه دهخدا
(برْا / بِ)
پایتخت جدید برزیل، در نجدهای داخلی که از سال 1955 میلادی بساختن آن شروع کرده اند و 141000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ فارسی معین) (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
مؤسس یکی از مکاتب فلسفی و مذهبی اسکندریه معروف بهمین نام، این مسلک توسط اولیای گنوستیکی نشو ونما گرفت، رجوع به ایران در زمان ساسانیان، تألیف کریستنسن، ترجمه رشید یاسمی ص 57 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
عنوان اشراف شهر اریتره یکی از شهرهای یونان قدیم. (تمدن قدیم ص 459) ، منحوس. (ناظم الاطباء). نحس. نامبارک. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری).
- باژگونه تیم، کنایه از خانه خراب و دنیا:
ترس تو بس نجات تو و درد تو شفاست
ناجی راستی شوی ای باژگونه تیم.
خاقانی.
- باژگونه رفتن، از سوی مخالف رفتن:
باژگونه رفت و بیزاری گرفت
با چنین دلدار کین داری گرفت.
مولوی.
پس همی گفتند با خود در جواب
باژگونه می روی ای کج خطاب.
مولوی.
- باژگونه شدن، وارونه شدن.
- ، منقلب شدن. برگردانیده شدن. برگردیدن.
- باژگونه نورد، معکوس و وارونه نوردنده. و کاخ باژگونه نورد کنایه از دنیا نیز هست:
تا بدین کاخ باژگونه نورد
نفریبی چوزن، که مردی مرد.
نظامی (هفت پیکر ص 51).
تو زان ره که شد باژگونه نورد
بخواه از خدا حاجت و باز گرد.
نظامی.
- خواب باژگونه دیدن، خواب بد که تعبیر آن معکوس باشد و در مثل گویند خواب زن معکوس است:
دروغی نگوییم در هیچ باب
بشب باژگونه نبینیم خواب.
نظامی.
- نعل باژگونه، نعل وارونه. و نعل وارونه زدن کنایه از رد گم کردن و فریب دادن حریف است:
همه نعل مرکب زنم باژگونه
بوقتی کز این تنگ جا می گریزم.
خاقانی.
باژگونه نعل از ده تا رباط
چشمها را چارکن در احتیاط.
مولوی.
لیک نعل باژگونه بود سخت
پیش پای هر شقی و نیکبخت.
مولوی
لغت نامه دهخدا
نوعی از سوسمار امریکای مرکزی که مشابه به ایگوان است و دارای یک ستیغپشتی فلس دار میباشدو نیمه آبزی است
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ایالات ایتالیا که در قدیم جزء قلمرو ناپل محسوب میشد، این ناحیه در شمال خلیج تارانت واقع شده و جمعیت آن در حدود 545000تن است، سلسلۀ جبال آپنین تا مرزهای این ایالت امتداد یافته و مساحت آن قریب به 10676 کیلومتر مربع و مرکز آن شهر پوتیچه است، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1196 و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ج 1 ص 139 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام قدیمی دفاتر شاهی و دواوین قدیمی در دربار هخامنشی (مشتق از کلمه بازیلیکوس یونانی = شاه) کتزیاس مورخ معروف یونانی هنگامی که در دربار شوش اقامت داشت، علاوه بر تحقیقاتی که میکرد، بمدارک دولتی نیز دسترسی داشت. همواین مدارک را ’بازی لی کای دیفترای’، یعنی دفاتر شاهی مینامد. (از اینجا معلوم است که لغت دفتر از کلمات خیلی قدیم است). رجوع به ایران باستان ج 1 ص 73 شود
لغت نامه دهخدا
کلمه یونانی بمعنای شاه و ملک که در دورۀ اشکانیان جزء اسامی پارسی نیز آمده و ترکیبات آن مورد استعمال قرار گرفته است، رفیق، مصاحب، (ناظم الاطباء)، رجوع به پاژنامه شود
لغت نامه دهخدا
محرم بن عارف بن حسن، مکنی به ابواللیث، از علماء قرن دهم هجری، او راست: هدیه الصعلوک فی شرح تحفهالملوک در فقه حنفی که در رمضان سال 979 هجری قمری تألیف آن را به پایان رسانید، (از معجم المطبوعات ج 1 ص 343)
احمد بن محمد ابی البرکات الزیلی السیواسی، مکنی به ابوالثناء، وی در سال 974 هجری قمری مشهور گشت، او راست: زبدهالاسرار، (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
زخم و زیلی مترادف و تابع زخم و زیلی به معنی زخمدار و زخمناک و دارای زخمهای بسیار است، (از فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایل که نام طایفه و محلی است، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
پیرو صبح ازل یعنی میرزایحیی نوری (متوفی 1330 هجری قمری). پسر میرزا عباس نوری معروف به میرزا بزرگ، صبح ازل رئیس فرقۀ اقلیت بابیۀ معروف به ازلیان بوده است. رجوع بصبح ازل و رجوع بوفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی در مجلۀ یادگار سال پنجم شمارۀ 4 و 5 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ازل. (غیاث اللغات). که اول ندارد از حیث زمان. آنکه ابتدا ندارد. (مؤید الفضلاء). هرگزی. قدیم. دیرینه. مقابل ابدی، دیرینه شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آمدن روزگار بر کسی. (منتهی الارب) ، انکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آنکه میان هر دو ران وی دوری بود. (منتهی الارب). آنکه رانهایش از یکدیگر دور بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زَ لی ی)
منسوب به هزیله که نام زنی است. (سمعانی). (هزیله نام چند زن صحابی است). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هَُ زْ زَ لا)
کار شعبده باز که در شعبده های خویش چابک دست باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لی ی)
ابیل. سر زاهدان نصاری:
و ما ابیلی ّ علی هیکل
بناه و صلّب فیه و صارا.
(از جوالیقی) ، فصیح تر. افصح: هو ابین من فلان
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نامی از نامهای زنان عرب
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ لا)
جماعت از هر چیزی. (منتهی الارب). اجفلی ̍
لغت نامه دهخدا
شهری است (به ناحیت مغرب) بزرگ و یکی باره دارد سخت استوار و بازپس ترین شهری است که از وی باندلس روند. (حدود العالم). ظاهراً این صورت تصحیفی از اریوله است. رجوع به اریول و اریوله شود. و شاید ازیلی باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
حسام الدین اصیلی. از عالمان معاصر خواجه بهاءالدین نقشبندی در بخارا بود. صاحب انیس الطالبین آرد: در وقت ایشان (خواجه بهاءالدین) مقدم علماء بخارا مولانا حسام الدین اصیلی و مولانا حمیدالدین شاشی بودند. (انیس الطالبین نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 187)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اصیله یا اصیلا، شهری در مغرب اقصی در ساحل اقیانوس اطلس بفاصله چهل وچهار کیلومتر از جنوب غربی طنجه. (از ریحانه الادب).
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای اسپانیا، بین سبته و بحر المحیط. (حلل السندسیه ج 1 ص 54)
لغت نامه دهخدا
نامی است که کتزیاس به محل ضبط سالنامه ها و مکاتیب اطلاق کرده و بپارسی امروز دفاتر شاهی باید گفت، (از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 903 و ج 2 ص 1466)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازقلی
تصویر ازقلی
انبوه، سپاه، گروزه (جمعیت)، فراخوانی همگانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایلی
تصویر ایلی
ترکی فرما نبرداری تیره ای بندگی اطاعت فرمانبرداری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازلی
تصویر ازلی
((اَ زَ))
منسوب به ازل
فرهنگ فارسی معین
ابدی، جاودانه، دیرین، دیرینه، قدیم
متضاد: ابدی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاوی که برای شخم تربیت شده باشد، رام
فرهنگ گویش مازندرانی