ازایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی). بدو گفت من دخت ده مهترم ازیرا چنین خوب و گندآورم. فردوسی. چنان شاهزاده جوانرا بکشت ازیرا جهان گشت با او درشت. فردوسی. همه داد کرد و همه داد دید ازیرا که گیتی همه باد دید. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام. فردوسی. تهمتن ز پیوندشان سر بتافت ازیرا سزاوار خود کس نیافت. فردوسی. ستانی همی زندگانی مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند. منوچهری. دلم از غم همیشه ابردارد ازیرا زین دو چشمم سیل بارد. (ویس و رامین). زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافته ست از هردوان کام. (ویس و رامین). ازیرا خامۀ یزدانش خوانند رسول نامۀ یزدانش دانند. ناصرخسرو. با نیک بنیکی بکوش ازیرا بد جز که سزاوار بد نباشد. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست. سنائی. بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم بخوردن کم نگردد. مولوی. و رجوع به ازایرا شود
اَزایرا. زیرا. برای این. از برای آن. (جهانگیری). از آن جهت. بدین سبب. بدین علت. لاجرم. لهذا. (برهان). علی هذا. بنابراین: اکنون ایشان ملک بکسی دیگر دادند، ازیرا که من (بهرام گور) غایب بودم. (ترجمه طبری بلعمی). بدو گفت من دخت ده مهترم ازیرا چنین خوب و گندآورم. فردوسی. چنان شاهزاده جوانرا بکشت ازیرا جهان گشت با او درشت. فردوسی. همه داد کرد و همه داد دید ازیرا که گیتی همه باد دید. فردوسی. چو دانا توانا بد و دادگر ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. همی گفت اگر من گنه کرده ام ازیرا به بند اندر آزرده ام. فردوسی. تهمتن ز پیوندشان سر بتافت ازیرا سزاوار خود کس نیافت. فردوسی. ستانی همی زندگانی مردم ازیرا درازت بود زندگانی. منوچهری. تابناکند، ازیرا که دو علوی گهرند بچگان آن بنسب ترکه ازین باب گرند. منوچهری. دلم از غم همیشه ابردارد ازیرا زین دو چشمم سیل بارد. (ویس و رامین). زفتحش کنیت آمد وز ظفر نام ازیرا یافته ست از هردوان کام. (ویس و رامین). ازیرا خامۀ یزدانْش خوانند رسول نامۀ یزدانْش دانند. ناصرخسرو. با نیک بنیکی بکوش ازیرا بد جز که سزاوار بد نباشد. ناصرخسرو. از کردۀ خود یاد کن و بگری ازیرا بر عمر به از تو بتو کس نوحه گری نیست. سنائی. بگو دل را که گرد غم نگردد ازیرا غم بخوردن کم نگردد. مولوی. و رجوع به ازایرا شود
کره آتش که بالای کره هواست سایلی رقیق و تنک و بی وزن که طبق عقیده قدما فضای بالای هوای کره زمین را فرا گرفته است اتر یا چرخ اثیر. کره آتش فلک نار، آسمان، بعقیده برخی از فیلسوفان قدیم روح عالم، سایلی بی وزن و قابل قبض و بسط که فضا را پر کرده و در همه اجسام نافذ است اتر
کره آتش که بالای کره هواست سایلی رقیق و تنک و بی وزن که طبق عقیده قدما فضای بالای هوای کره زمین را فرا گرفته است اتر یا چرخ اثیر. کره آتش فلک نار، آسمان، بعقیده برخی از فیلسوفان قدیم روح عالم، سایلی بی وزن و قابل قبض و بسط که فضا را پر کرده و در همه اجسام نافذ است اتر
از چیز معهود یا مذکور ازین زین من هذا، مثل این مانند این: (و از آن امیرالمومنین هم از این معانی بود) (بیهقی)، برای اشاره وصف جنسی بکار میرود و غالبا پس از اسم یا صفتی که بعد از آن قرار میگیر یای نکره میاورند از این نوع از این قسم از این گونه: (از این مه پاره ای عابد فریبی م یک پیکری طاوس زیبی) (سعدی)
از چیز معهود یا مذکور ازین زین من هذا، مثل این مانند این: (و از آن امیرالمومنین هم از این معانی بود) (بیهقی)، برای اشاره وصف جنسی بکار میرود و غالبا پس از اسم یا صفتی که بعد از آن قرار میگیر یای نکره میاورند از این نوع از این قسم از این گونه: (از این مه پاره ای عابد فریبی م یک پیکری طاوس زیبی) (سعدی)