جدول جو
جدول جو

معنی ازکام - جستجوی لغت در جدول جو

ازکام(نِ)
بازکام گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مبتلی بزکام کردن کسی را: ازکمه اﷲ. (از منتهی الارب) ، آنکه بر پیشانی اثر شکستگی یا زائد از شجّه دارد. (منتهی الارب) ، آنکه ران و سرونش لاغر باشد. لاغرسرین. (مهذب الاسماء). مرد سبک سرین. مؤنث: زلاّء. (منتهی الارب) ، گرگ لاغرسرون. گرگ لاغر و سبک سرین و او از کفتار و گرگ زاید. (منتهی الارب). و آنرا ارسح نیز گویند: الأزل ّ ارسح یتولّد بین الذئب و الضبع.
- امثال:
اخل الیک ذئب ازل ّ، یقال للرجل اخل الیک، ای الزم شأنک. قال الجعدی:
و ذلک من واقعات المنون
فاخلی الیک و لاتعجبی.
و تقدیر المثل الزم شأنک فهذا ذئب ازل ّ. یضرب فی التحذیر للرجل و یروی اخل الیک، ای کن خالیاً. یقال اخلیت، ای خلوت و اخلیت غیری یتعدی و لایتعدی و قال عنی (؟) مالک العقیلی:
اتیت مع الحداث لیلی فلم ابن
فاخلیت فاستعجمت عند خلائی.
ای خلوت، و قوله الیک صاماً، الیک امرک و شأنک فان هذا ذئب ٌ ازل و الازل الذی لالحم علی فخذیه و ورکیه و ذلک اسرع له فی المشی. (مجمع الامثال میدانی).
، (اصطلاح عروض) فاع چون از مفاعیلن خیزد بسبب افتادن دو ((سبب)) آخر، آنرا ازل ّ خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران ص 37)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احکام
تصویر احکام
محکم کردن، استوار کردن، محکم بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احکام
تصویر احکام
آداب و رسوم، قوانین، مقررات، برای مثال ای دل برو مقلد احکام شرع باش / کز یمن آن به عالم تحقیق وارسی (ابن یمین - ۵۲۰)، حکم
احکام نجوم: طریقه ای از غیب گویی یا پیش بینی حوادث از روی اوضاع کواکب که آن ها را در کارها و زندگانی مردم مؤثر می دانستند
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دَ اَ)
برگ برآوردن گرفتن درخت: ازنم الشجر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَرْ وَ)
قطعکردن کلام کسی را. بریدن سخن کسی.
لغت نامه دهخدا
(کُهْ بُ)
ازخام لحم، گندیدن و تباه شدن گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
انبوهی کردن. (غیاث اللغات از منتخب)
لغت نامه دهخدا
(گَ گَ)
مغزدار شدن استخوان: ازهم العظم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ خوا / خا)
زلم. پر کردن حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
گنگ گردانیدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ زلم و زلمه و زلم. تیرهای قمار بی پر که در جاهلیت بدان بازی میکرده اند: یا ایها الذین آمنوا انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان، فاجتنبوه لعلکم تفلحون. (قرآن 90/5). و رجوع به زلم و زلم شود
لغت نامه دهخدا
دانستن چیزی را و دریافتن. (از منتهی الارب). شناسیدن. (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اژکان. (مؤید الفضلاء). رجوع به اژکان شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
ازکاک بر امری، اصرار کردن و ستیهیدن بر آن: ازک ّ علی الشی ٔ. (از منتهی الارب). چیره شدن بر، زمانی که آنرا ابتدا نباشد. (منتهی الارب) (غیاث اللغات ازکنز). اوّل اوّلها. مقابل ابد. عبارتست از استمرارو امتداد وجود در ازمنۀ مقدر غیرمتناهی در جانب گذشته، چنانکه ابد عبارت از استمرار وجود است در ازمنۀ مقدر غیرمتناهی در جانب آینده. (تعریفات جرجانی). ازل، بفتح الف و زای معجمه، دوام وجود در زمان گذشته باشد، چنانچه ابد دوام وجود در زمان آینده است، همچنان که سابقاً در معنی کلمه ابد ذکر گردید و در شرح طوالع در بیان حدوث اجسام گفته است که ازل ماهیتی است که اقتضاء عدم مسبوقیت بغیر کند و همین معنی منظور است از آنچه گفته اند که: ازل نفی اولیت باشدو پاره ای دیگر گفته اند که: ازل استمرار وجود در زمانهای مقدرۀ غیرمتناهیه باشد در طرف زمان گذشته - انتهی. در صورتی که معنی آخرین عین معنی اولین است. متصوفه گفته اند: اعیان ثابته و بعض از ارواح مجرده ازلیه میباشند و فرق بین ازلیت آن اعیان و ارواح با ازلیت مبدع حقیقی آن است که ازلیت مبدع جل شأنه صفتی است سلبی بنفی اوّلیت به معنی افتتاح وجود از عدم زیرا او عزّاسمه عین وجود باشد. و ازلیت اعیان و ارواح دوام وجود آنهاست با دوام ابداع کننده آنها و در عین حال با افتتاح وجود از عدم، برای آنکه وجود غیر از اعیان و ارواح باشد. کذا فی شرح الفصوص للمولوی الجامی فی الفص ّ الاول. (کشاف اصطلاحات الفنون). ج، آزال: هرچند در ازل رفته بود که وی (موسی) پیغمبری خواهد بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 201).
از برای یک بلی کاندر ازل گفته ست جان
تا ابد اندردهد مرد بلی تن در بلا.
سنائی.
دروازۀ سرای ازل دان سه حرف عشق
دندانۀ کلید ابد دان دو حرف لا.
خاقانی.
سفیدروی ازل مصطفی است کز شرفش
سیاه گشت به پیرانه سر سر دنیا.
خاقانی.
بر سر همت بلافخر از ازل دارم کلاه
بر تن عزلت بلاسعی از ابد برّم قبا.
خاقانی.
در ازل آن کعبه بود قبلۀ دین هدی
تا ابد این کعبه باد قبلۀ مجد و ثنا.
خاقانی.
خیز که استاده اند راهروان ازل
بر سر راهی که نیست تا ابدش منتها.
خاقانی.
باقی بمان که تا ابد از بخشش ازل
ملک زمانه بر تو مقرر نکوتر است.
خاقانی.
شاهنشهی است احمد مرسل که ساخت حق
تاج ازل کلاهش و درع ابد قبا.
خاقانی.
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش بهمه عالم زد.
حافظ.
ناامیدم مکن از سابقۀ روز ازل
تو چه دانی که پس پرده که خوبست و که زشت.
حافظ.
در ازل ایزد فدای جان تو کرده ست
هرچه بگیتی در آفرینش جانست.
؟
، همیشه. (مهذب الاسماء).
- توفیق ازل، تأیید الهی در ازل:
این نکرد الاّ بتوفیق ازل این اعتقاد
و آن نکرد الا بتأیید ابد آن اختیار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(شُ / شِ)
پر کردن مشک. (منتهی الارب). پر کردن مشکیزه. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مردم بددل و بداندرون را گویند. (برهان). ازگات
لغت نامه دهخدا
پاکیزه گردانیدن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
امیدوار کردن، بشتاب راندن. (منتهی الارب) ، فرستادن بیوک را ب خانه شوی. فرستادن عروس ب خانه شوهر. (منتهی الارب). زن به خانه شوهر فرستادن. زفاف. (تاج المصادر بیهقی) ، زن بخانه آوردن، شتاب رفتن شترمرغ، یا تیز رفتن آن، شروع کردن شترمرغ بدویدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یاری دادن در بار بستن. (منتهی الارب). یاری دادن در بار کردن. (ناظم الاطباء). یاری دادن بر بار بستن. (تاج المصادر بیهقی). یاری دادن کسی را در بستن بار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ عکم، بمعنی تنگ که باربا آن بندند و لنگۀ بار. و منه یقال فی المثل: ’هماعکما عیر’، ای عدلاه. یضرب للمثلین. (از اقرب الموارد). جمع واژۀ عکم، تنگ بار. (آنندراج). جمع واژۀ عکم، بمعنی باربند و تنگ بار. (منتهی الارب). و رجوع به عکم شود
لغت نامه دهخدا
(نُ هََ نِ)
پاداش دادن کسی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فروخوراندن چیزی بگلو. (تاج المصادر بیهقی). فروخورانیدن کسی را زقوم یا عام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابکام
تصویر ابکام
جمع بکیم، گنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرام
تصویر ازرام
بریدن باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازعام
تصویر ازعام
امیدوارشدن، فرمانبرداری، آزمندکردن، جور در آمدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازقام
تصویر ازقام
فرو خوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکاء
تصویر ازکاء
گوالیدن (نموکردن)، پاکیزه گردانیدن، هده ستاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکات
تصویر ازکات
پرکردن مشک، فربه زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکان
تصویر ازکان
گمان کردن، درست در آمدن گمان، یاد دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار) گونه ای از منگیا به زمان کاناگری (جاهلیت) پیش از اسلام که با تیرهای بی پر بازی می شده و اسلام آن را بر انداخته تیرهای قماربی پر که در جاهلیت با آن بازی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
محکم کردن، استوار کردن فرمانها، دستورالعملهای شرعیه فرمانها، دستورالعملهای شرعیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احکام
تصویر احکام
((اَ))
جمع حکم، رأی ها، دستور ها، مجموعه دستورالعمل های شرعی، آداب، رسم ها، مجموعه قوانین و مقرراتی که به اراده محکوم علیه قابل تغییر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احکام
تصویر احکام
((اِ))
محکم کردن، استوار کردن، استواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احکام
تصویر احکام
فرمان ها، دستورها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابکام
تصویر ابکام
گنگان
فرهنگ واژه فارسی سره