جدول جو
جدول جو

معنی ازوش - جستجوی لغت در جدول جو

ازوش(اَ وَ)
مرد متکبر فخار. (منتهی الارب) ، جمع واژۀ زای یعنی زاء اخت راء
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زاوش
تصویر زاوش
(پسرانه)
نام ستاره مشتری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انوش
تصویر انوش
(پسرانه)
بی مرگ، جاودان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بزوش
تصویر بزوش
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، تبد، بزشم، بزوشم، تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زاوش
تصویر زاوش
زئوس از خدایان یونانیان قدیم
سیّارۀ مشتری، در علم نجوم پنجمین و بزرگ ترین سیارۀ منظومۀ شمسی، قاضی چرخ، قاضی فلک، زاووش، اورمزد، هرمز، زوش، برجیس، ژوپیتر، سعد اکبر، سعد السّعود، زواش برای مثال فلک سادس ست زاوش را / که دهنده ست دانش و هش را (سنائی۱ - ۶۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ وَ)
نامی است که در درۀ کتول گرگان به درختچۀ گوشوارک دهند و درکوه درفک و طوالش این نام را بر ’راش’ اطلاق کنند
لغت نامه دهخدا
(اُ)
به واو غیرملفوظ لغت ترکی است، بمعنی طعامی که از پیش امیران بنوکران دهند، و طعام پس مانده. (از غیاث اللغات) (آنندراج). ماحضر سفرۀ سلطنتی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام کوکب مشتری است. (برهان قاطع). نام ستارۀ مشتری است که لفظ دیگرش برجیس است. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). آقای پورداود آرد: کلمه زاوش یا زواش که در همه فرهنگها ضبط است و شعرای قدیم بمعنی مشتری استعمال کرده اند بنظر میرسد که مانند کلمات درهم و دینار و الماس و دیهیم و غیره اصلاً یونانی و از زوس Zeus (خدای بزرگ) مشتق باشد. (یشتها ج 1 ص 23 از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع) :
فلک سادس است زاوش را
که دهنده است دانش و هش را.
سنائی
لغت نامه دهخدا
بمعنی گروه مردم یا محل حیوانات درنده و آن محلی بود که بنی اسرائیل هنگام رفتن به سینا به آنجا وارد شدند. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
بلغت بربری، گنجشک است. (از دزی ص 577)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ زَ)
نزدیک رسیدن وقت کاری. ازف. نزدیک آمدن. (زوزنی). نزدیکی
لغت نامه دهخدا
(اَزْ)
ازوی ̍. بترکی صبر است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ کَ / کِ)
بشتافتن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سرکش.
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ نَ / نِ بُ)
ترنجیدن. بهم درکشیده شدن. (منتهی الارب). با هم آمدن. (تاج المصادر بیهقی). درهم گرفته شدن. فراهم آمده شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
کوهی است در افریقا اندر بلاد کزوله، طول آن ده روزه راه است و آن از بحرالمحیط خارج شود و در وی قطعات آهن یافت شود. (نخبه الدهر دمشقی ص 239)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
لشکر.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هزوس. الهۀ جنگ، نزد مردم گل، فراهم آمدی بسوی... مقبوض شدن، فراهم کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ فُ)
سخت گزیدن بتمام دهن. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
سخت. ج، ازل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دندان نیش. ج، ازم.
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
صبر: دمام، ازوی است که بر چشمخانه و پشت و پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شعوری مؤلف لسان العجم این کلمه را بنقل از مجمعالفرس به معنی برق نوشته است و ظاهراً مصحف درخش یا آذرخش است. رجوع به آذرخش شود
لغت نامه دهخدا
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازو. از وی، چنانکه گویند ازیش بستان، یعنی ازو بگیر و از وی بستان. (برهان). ازش. رجوع به ازش شود. حسین خلف این کلمه را با این معنی آورده است، شاید در بعض لهجه ها بوده است لکن من نشنیده ام
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مرد تباه چشم. (منتهی الارب). تباه چشم از علت. (مهذب الاسماء). آنکه چشمش تاریکی کند. مؤنث: دوشاء. ج، دوش. و رجوع به ادوس شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارش
لغت نامه دهخدا
(بُزْ وَ)
پشم موی و پشم بز را گویند. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) ، رفتار کردن. (یادداشت بخط دهخدا) :
با خلق راه دیگر هزمان میاز تو
یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی.
اسدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از الوش
تصویر الوش
ترکی ته خوان نان ریزه ترکی بهره بخش راش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزوش
تصویر بزوش
موی و پشم بر کرک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشوش
تصویر اشوش
خودخواه گستاخ دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوح
تصویر ازوح
سرکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازوف
تصویر ازوف
نزدیک رسیدن و بشتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مرتعی در کجور که محل، ناسنگ هم نامیده شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی