جدول جو
جدول جو

معنی ازلیمام - جستجوی لغت در جدول جو

ازلیمام(گِ)
ازلئمام. زود برگشتن. (منتهی الارب) ، قحط. ج، ازم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقلیما
تصویر اقلیما
(دخترانه)
نام دختر آدم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از المام
تصویر المام
مرتکب گناهان کوچک شدن، فرود آمدن امر به کسی، نزدیک شدن کودک به سن بلوغ، در علوم ادبی معنی یا مضمونی را از شعر کسی گرفتن و با عبارت دیگر بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ اَ)
کلان سال شدن. پیر شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
باریشوع، یا علیمیای جادوگر، پیغمبر کاذبی بود. (قاموس کتاب مقدس ذیل الیماس و باریشوع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بر وزن مه سیما نام دختر آدم علیه السلام است. (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم) : حوا از آدم بار گرفت و پسری و دختری بیاورد پسر را قابیل نام کرد و دختر را اقلیما و سخت باجمال بود. (قصص الانبیاء ص 24). رجوع به اقلیمیا شود، پنهان شدن از بیم غریم یا از ترس سلطان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زیارت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، دشخوار شدن کار بر کسی. (تاج المصادر بیهقی) ، جامه در خود پیچیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیچیده شدن چیزی بر چیزی. (تاج المصادر بیهقی) ، التفات کردن، سستی و درنگی کردن. (منتهی الارب). درنگی کردن. (اقرب الموارد) ، در گفتار بحجت درماندن. (اقرب الموارد) ، فربه شدن. (منتهی الارب). فربه و نیرومند گردیدن. (اقرب الموارد) ، توانا گردیدن. (منتهی الارب) ، به خون آلوده گشتن. (اقرب الموارد) ، بازداشتن کسی را از چیزی، بازداشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تکبر نمودن. (منتهی الارب). تکبر کردن.
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ دِهْ)
سیاه شدن. (زوزنی). سیاه شدن آدمی و خر
لغت نامه دهخدا
فراهم آمدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شی شِ)
گرد آمدن قوم، ستان خفته پاها بلند داشتن، بر پهلو خفتن و پاها دراز کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برگشتن رنگ و گونه. گونه برگشتن. تغیر لون. بگردیدن رنگ: اسلهم ّ لونه، تغییر یافت گونۀ وی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
کلانسال گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دیزه گردیدن به رنگ. به رنگ دیزه گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ کَ / کِ)
بریدن
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
سیاه گون گردیدن. (منتهی الارب). سیاه شدن روضه. (تاج المصادر بیهقی). سیاه نمودن کشت و گیاه از غایت سیرابی. سیاه نمودن نبات از سیرابی. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ)
استئمام. بمادر گرفتن. بمادر خواندن
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ نَ / نِسَ)
سخت سیاه شدن. (منتهی الارب). سیاه شدن آدمی و خر. (تاج المصادربیهقی) ، جمع واژۀ ادیم، جمع واژۀ ادام
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ازرئمام. زاده شدن بچه.
لغت نامه دهخدا
(گِ نَ وَ)
رجوع به ازلیمام شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
برپای ایستادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برپای بایستادن. (زوزنی) (از قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ زْ / زِ)
آمیخته شدن گیاه تر به گیاه خشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
اطرخمام. (اقرب الموارد). رجوع به اطرخمام شود، افکندن چنانکه پلیدی خویش را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، تنگ ساختن دهانۀ چاه را. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب) ، بند کردن و قفل کردن در را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ پَ)
زرد شدن گیاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زرد شدن گیاه یا درآمیختن سیاهی سبزی آن به زردی. از اضداد است. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط).
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ کُ)
سخت به خشم شدن. (منتهی الأرب). سخت خشمناک شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ خوا / خا)
سخت و استوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صلابه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، خاموش کردن. لازم و متعدیست. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). خاموش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اسکات، اصمات چیزی را، آنرا مصمت قرار دادن. (از قطر المحیط). آکنده میان کردن. (تاج المصادر) (زوزنی) ، اصمات زمین، رسیدن آن به آخر دو سال. (از قطر المحیط). رسیدن زمین به آخر دو سال و کشته نشدن. (منتهی الارب). رسیدن مر زمین را آخر دو سال در کشته نشدن، یقال: اصمتت الارض اصماتاً. (ناظم الاطباء) ، بند آمدن زبان. بند گردیدن زبان مریض، درست کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، یکرنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
- اصمات صفیر، در تداول تجوید، یکی از صفات حروفست. حرف سین متصف به شش صفت: همس، رخاوت، انفتاح، انخفاض، اصمات صفیر... است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گِ خوا / خا)
زلم. پر کردن حوض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
همیشگی ها اسری ها، جمع ازلیه (ازلی) همیشگی ها آنچه آغاز و اول ندارد آنچه ابتدا ندارد آنچه ابتدا ندارد آنچه علت ندارد و مسبوق بسابقه نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازریام
تصویر ازریام
شاشبند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیمام
تصویر ارزیمام
جوش و خروش خشم سخت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار) گونه ای از منگیا به زمان کاناگری (جاهلیت) پیش از اسلام که با تیرهای بی پر بازی می شده و اسلام آن را بر انداخته تیرهای قماربی پر که در جاهلیت با آن بازی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المام
تصویر المام
فرود آمدن، بالندگی فرود آمدن فرو آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از از لیمام
تصویر از لیمام
زود بر گشتن، فراروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المام
تصویر المام
((اِ))
به حد بلوغ رسیدن، گناه صغیره کردن، فرود آمدن امر بر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اپتیمام
تصویر اپتیمام
بهینه
فرهنگ واژه فارسی سره