جدول جو
جدول جو

معنی ازر - جستجوی لغت در جدول جو

ازر
موضعی در جنوب غربی خلیج فارس: شهرستان آنرا (بحرین را) هجر گفته اند اردشیر بابکان ساخت و در زمان سابق آنرا بالحسا و قطیف و ازر و الاره و فروق و بینونه و سابون و دارین و غابه از ملک عرب شمرده اند اکنون جزیره بحرین داخل فارس است و از ملک ایران. (نزهه القلوب جزو 3 ص 137)
لغت نامه دهخدا
ازر(اُ)
جای بستن ازار. محل بستن بند تنبان
لغت نامه دهخدا
ازر(اُ زُ)
جمع واژۀ ازار
لغت نامه دهخدا
ازر(اِ)
اصل.
لغت نامه دهخدا
ازر(سِ)
احاطه. احاطه کردن، صافی از چیزها. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). هرچه صاف و بیغش باشد. آب صاف. (غیاث اللغات). آب صافی. (مهذب الاسماء) : نصل ازرق، پیکان نیک روشن. (منتهی الارب). سیف ازرق، تیغی سخت روشن. (مهذب الاسماء) ، کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد. (غیاث اللغات). گربه چشم. (منتهی الارب) (زوزنی) (مجمل اللغات) (دستور اللغه) (تاج المصادر بیهقی). کبودچشم. زاغ چشم. سبزچشم. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء). کاس:
چشم تو گر بد سیاه و جانفزا
گر نماند او جانفزا ازرق چرا.
مولوی.
، نابینا. (منتهی الارب). اعمی. مؤنث: زرقاء. ج، زرق، مجازاً آسمان، سپهر (بمناسبت رنگ کبود آن) :
با اهل هنر جهان بکین است
مرد هنری از آن غمین است
آن کو ببر خرد مهین است
زین ازرق بیخرد کهین است.
ابوالفرج رونی.
- ازرق آسمانجونی، کبود آسمانی.
- چرخ ازرق، آسمان.
- خرقۀ ازرق یا جامۀ ازرق،جامۀ صوفیان که برنگ ازرق بود و کلمه زرق به معنی شید و هم زراقی را برای صوفی دروغین و مرائی از آن ساخته اند:
چندان بمان که خرقۀ ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پیر ژنده پوش.
حافظ.
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
- گل ازرق، گل کبود. نیلوفر:
هر طرف کآفتاب بردارد
گل ازرق در او نظر دارد.
نظامی.
و رجوع به گل ازرق شود
لغت نامه دهخدا
ازر
پیرامون، نیرو، ناتوانی، پشتیبانی
تصویری از ازر
تصویر ازر
فرهنگ لغت هوشیار
ازر
از بادهای شبانه روزی منطقه ی خزر جنوبی که شب هنگام از کوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازرق
تصویر ازرق
کبود، نیلگون، آبی، خط هفتم جام شراب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
پسرعموی کیافخرالدین و کیاویشتاسپ، رؤسای خاندان جلال، که مدتی کوتاه پس از مرگ فخرالدوله حسن، در مشرق مازندران حکومت میکرد. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 46 از ظهیرالدین) ، زمین کندن پس بناگاه به آب شور رسیدن. (منتهی الارب) ، ازعاق قدر، بسیار نمک کردن دیگ را، شتاب رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
مخفف آزرم. شرم. حیا، آزمند کردن. (منتهی الارب). طمع کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، فرمانبرداری کردن. گردن نهادن. رام شدن، ازعام ارض، برآمدن اول نبات آن. از زمین برآمدن و روئیدن اول گیاه، ازعام امر، دست دادن کار، ازعام لبن، خوش شدن گرفتن شیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَرَ)
موضعی در انزان، کوه هزارجریب. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 123)
لغت نامه دهخدا
خلیجی در بحرالروم: از آن (دریای روم) خلیجی بناحیت شمال کشاند نزدیک رومیه، طول آن پانصدمیل و آنرا ازرش میخوانند. (مجمل التواریخ و القصص ص 473). ابن رسته کلمه را ((اذریس)) (ص 85) و ابن خردادبه ((ادریس)) (ص 231) آورده اند. (مجمل التواریخ ص 473 ح 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
خط چهارم از هفت خط جام جم. (برهان). خط چهارم از جام باده:
باده در جام تا خط ازرق
شعله در بحر اخضر اندازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
محدث. ابونواس ذکر او در این شعر آورده است:
حدثنی الازرق المحدّث عن
عمرو بن شمر عن ابن مسعود
لایخلف الوعد غیر کافره
و کافر فی الجحیم مصفود.
(عیون الاخبار ابن قتیبه جزء 5 ص 140)
جدی قدیم از اجداد عرب در جاهلیت، نسب وی بعمالقه (از عرب بائده) پیوندد و منازل بنی الازرق در حجاز است و بدین ازرق، منسوبست ازرقی صاحب تاریخ مکه. (الاعلام زرکلی)
یشکری. ابن عبدربه از او روایت کند. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 115)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
آبی است در طریق حاج شام در پائین تیماء، نام شهری که ازرمیدخت بناکرده است. (برهان). یاقوت گوید که این شهر بنام ملکۀ اواخر عهد ساسانی نامیده شده و آن شهرکی است قرب قرمسین (کرمانشاه) و من از کسی آنرا بتقدیم راء بر زاء شنیده ام و گویا درست همان باشد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نیلگون. (غیاث اللغات). کبود. (غیاث اللغات). آبی. زاغ. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب، کرکم.
منجیک یا بهرامی.
بر صنم دیگر، پارۀ یاقوت ازرق آبدار بود بوزن چهار صد و پنجاه مثقال. (ترجمه تاریخ یمینی ص 413).
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ رِ)
بز. معز، ازآف. خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
گربه. قط. سنّور. هرّ، برکندن از جای خود کسی را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
هیئت ازارپوشی. (منتهی الارب) ، روشن گردیدن پیکان و سنان، برگردیدن چشم و ظاهر شدن سپیدی او. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ زَ ری ی)
ابراهیم بن احمد. متوفی به سال 993 هجری قمری او را دیوانی است. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
(اُ زُ ری ی)
منسوب به ازر جمع ازار و سمعانی گوید شاید منسوب الیه بفروش ازار اشتغال داشته است و منتسب بدان ابوالحسین سعدالله بن علی بن محمد الازری الحنفی است. (انساب) ، کندامویه برآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). موی ریزۀ زرد برآوردن چوزه. (منتهی الارب). موی اول برآوردن جوزه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ازرنگ
تصویر ازرنگ
خیار، خیار سبز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق فام
تصویر ازرق فام
کبود رنگ نیلگون به رنگ ازرق کبود رنگ نیلگون آسمان گون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق چشم
تصویر ازرق چشم
آنکه چشم کبودوزاغ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق جامه
تصویر ازرق جامه
آن که جامه کبود نیلگون در بر دارد ازرق پوش، صوفی ازرق پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق تتق
تصویر ازرق تتق
کبود تاژ، آسمان به گواژ (گواژ طعنه) چادر کبود و نیلگون، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
کبودجامه ازرق جامه کبود جامه آن که لباس ازرق پوشد ازرق پوش، صوفی ازرق پوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرقاق
تصویر ازرقاق
کبود شدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرنگ کوهی
تصویر ازرنگ کوهی
گیاهی از تیره کدوئیان خرخیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازریام
تصویر ازریام
شاشبند
فرهنگ لغت هوشیار
کبود نیلی، کبودچشم زاغ چشم سبز چشم، نابینا کور، از ویژه نام ها، بازشکاری، دشمن آشکار کبود نیلگون، کبود چشم زاغ چشم سبز چشم کسی که سیاهی چشم او مایل به کبودی یا سبزی یا زردی باشد، نابینا کور اعمی، آسمان سپهر، دنیا، خط چهارم از هفت خط جام جم و جام باده. یا جامه ازرق. جامه صوفیان که برنگ کبود بود. یا چرخ ازرق. آسمان سپهر یا خرقه ازرق. جامه صوفیان یا گل ازرق. گل کبود نیلوفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازره
تصویر ازره
بچشم، بدیده (از طریق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق پوش
تصویر ازرق پوش
آنکه لباس نیلگون پوشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرق
تصویر ازرق
((اَ رَ))
کبود، نیلگون، کبود چشم، نابینا، خط چهارم از هفت خط جام جم
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان یخکش بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی