جدول جو
جدول جو

معنی ازدی - جستجوی لغت در جدول جو

ازدی(اَ)
ابوالقاسم عبدالله بن محمد ازدی بصری نحوی. کتاب النطق و کتاب الاختلاف از اوست. (ابن الندیم) ، ازراع ناس، قدرت یافتن مردم بر زراعت. (منتهی الارب)
او راست: الدرر المکلله فی الفرق بین الحروف المشکله فی اللغه. (کشف الظنون)
ابن ظافر. رجوع به ابن ظافر ازدی و معجم المطبوعات (ابن ظافر الازدی) شود، بند بکردن پیراهن را. (تاج المصادر بیهقی). تکمه ساختن. دگمه بر جامه گذاشتن
عبدالغنی. رجوع بعبدالغنی بن سعید و الاعلام زرکلی شود، ازراق ناقه، سپس انداختن ناقه بار خود را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ازدی(اَ)
منسوب به ازد و گروهی از علماء بدین نسبت شهرت دارند. رجوع بعیون الاخبار ج 6 ص 284 و 289 و 302 شود
لغت نامه دهخدا
ازدی(اَ)
لوطبن یحیی. رجوع بلوطبن یحیی و الاعلام زرکلی شود، منقطع کردن بول بر کسی. (زوزنی). قطع کردن بول و گمیز برکسی: لاتزرموا ابنی (حدیث) ، ای لاتقطعوا علیه بوله
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ازدر
تصویر ازدر
درخور، سزاوار، شایستۀ، برای مثال زنهار دهد خصم قوی را چو ظفر یافت / هر چند نباشد بر او ازدر زنهار (فرخی - ۸۹)، شایسته، سزاوار، برای مثال خدای داند کآنجا چه مایه مردم بود / همه در آرزوی جنگ و جنگ را ازدر (فرخی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابدی
تصویر ابدی
آنچه فنا و زوال نمی پذیرد و همیشه باقی است، جاودانی، پاینده، نابودنشدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکدی
تصویر اکدی
مربوط به اکد، از مردم اکد، زبانی از خانوادۀ زبان های حامی - سامی که در بین النهرین رایج بوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احدی
تصویر احدی
مؤنث واژۀ احد، یک، یکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
یدها، دست ها، کنایه از قدرت ها، جمع واژۀ ید
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
اسحاق بن ابراهیم الوازدی مکنی به ابومحمد که از ابوحفص بن حفص الباهلی و سعید بن هاشم الکاغذی وجز آنان روایت کند و از او بکر بن مسعود بن الحسن بن الورادالفرنکدی و جز وی روایت دارد. (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
منسوب به وازد از دهکده های سمرقند
لغت نامه دهخدا
منسوب به یزدگرد ازمردم یزد، آنچه دریزدبافته یاساخته شود: چادرشب یزدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها جمع ید دستها دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایزدی
تصویر ایزدی
منسوب به ایزد خدایی الهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهدی
تصویر اهدی
راهدان تر راهبرتر رهدان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندی
تصویر اندی
امیدواری، تعجب و شگفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکدی
تصویر اکدی
منسوب به اکد هر چیز مربوط و متعلق به اکد، زبان مردم اکد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعدی
تصویر اعدی
دشمن تر، ستمکار تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
عمل دزدیدن سرقت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود آنکه ابتدا ندارد، قدیم، دیرینه، ابدی، که همیشه بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدب
تصویر ازدب
ترکی مگیر و مکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدف
تصویر ازدف
زالزالک زعرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازدق
تصویر ازدق
راست تر
فرهنگ لغت هوشیار
صمغ (مطلق)، صمغ درخت ارجنگ صمغ بادام کوهی که از آن حلوا پزند. یا ازدوی تازی. صمغ عربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازفی
تصویر ازفی
شتاب و شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکی
تصویر ازکی
پاکیزه وپر هیزکارتر پاکیزه وپرهیزکارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازمی
تصویر ازمی
منسوب به ازم و گروهی بدان نسبت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازید
تصویر ازید
زائد تروبیشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچکس، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدی
تصویر ابدی
جاودانی، پایندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدی
تصویر ابدی
((اَ بَ))
جاوید، باقی، نامی از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احدی
تصویر احدی
((اَ حَ))
یک تن، هیچکس، کسی، منسوب به احد، مربوط به خدای یگانه، فرقه ای از سپاهیان پادشاه هند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ازلی
تصویر ازلی
((اَ زَ))
منسوب به ازل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دزدی
تصویر دزدی
سرقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچ کسی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابدی
تصویر ابدی
همیشگی، جاوید
فرهنگ واژه فارسی سره