جدول جو
جدول جو

معنی اریدو - جستجوی لغت در جدول جو

اریدو(اِ)
یکی از شهرهای قدیم شنعار در جنوب عراق عرب کنونی، در دهنۀ فرات، که مردم آن ائه رب النوع آب و دریا را ستایش میکردند. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 118)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردو
تصویر اردو
اردوگاه، هر گونه سفر کوتاه شبانه روزی گروهی که به منظور گردش علمی، ورزشی و مانند آن برگزار می شود، در ورزش محلی که ورزشکاران در طول برگزاری مسابقات و یا مدت کوتاهی قبل از آن در آنجا اقامت می کنند، محل اقامت سپاهیان، محل اقامت شاه و همراهانش در سفر یا شکار، گروهی از سپاهیان با تمام لوازم که به جانبی فرستاده می شوند، کنایه از گروه بزرگی از مردم، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که در پاکستان و هند رایج است
فرهنگ فارسی عمید
(اِ زْ زُ)
اریجو. نام یکی از رؤسای جمهور وندیک بنام دوج از سال 1632 تا 1645 میلادی ریاست داشته و آنگاه که کریت (اقریطش) تحت محاصرۀ عثمانیان درآمد، برای نجات آن جد و جهد میکرد و در همین اثنا بدرود زندگانی گفت. (قاموس الاعلام ترکی).
لغت نامه دهخدا
(اَرْ ری دِ)
آرّیده. برادر نامشروع اسکندر و مادر اورقاصه ای بنام آرینّا بود. و او پس از اسکندر داعیۀسلطنت داشت. و اوریدیس دختر سینان و زن اریده نیز همین دعوی داشت. مل آگر که دشمن پردیکاس و مورد نفرت او بود، پس از ختم مجلس مشورت، دست اریده را گرفته شتابان او را بقصر برد و سربازان بدواً اریده را فیلیپ نامیده، پس از آن پادشاهش خواندند. این رأی رأی عامه بود ولی بزرگان این عقیده را نپسندیدند، بنابراین پی تون خواست نقشۀ پردیکاس را مجری دارد و پیشنهادکرد که پسر رکسانه پادشاه گردد و پردیکاس و لئوناتوس، که هر دو از خانوادۀ سلطنتند، قیم او باشند، همه این پیشنهاد را پذیرفته بدان عمل کردند ولی مل آگر، که از جان خود میترسید، از مجلس بیرون رفته با اریده برگشت و با نطقهای مؤثر مردم را طرفدار او کرد چنانکه سربازان او را پادشاه خوانده جامۀ اسکندر را بر او پوشیدند و مل آگر جوشن و اسلحه خود را برداشته در صف هواخواهان او قرار گرفت. پیاده نظام در این موقعبنای شادی و شعف را گذارده، زوبین ها را بسپرها زد وگفت کسانی که بخواهند تاج را بشخصی دهند که از آن او نمیباشد، معدوم خواهند گشت. نام فیلیپ سربازان را بوجد آورده بود، زیرا برای فیلیپ پدر اسکندر ستایش بزرگ داشتند. (کنت کورث، کتاب 10، بند 7). قضایای بعدرا دیودور و ژوستن و کنت کورث چنین نوشته اند، دیودور گوید (کتاب 18، بند 2) : در این سال (یعنی در سالی که مطابق 323 قبل از میلاد است) پس از فوت اسکندر اغتشاش و هرج و مرج بزرگی در ممالک او روی داد، زیرا او اولادی نداشت و هر یک از رجال و سردارانش میخواست جانشین او گردد. بنابراین فالانژ پیاده نظام آریده پسر فیلیپ وبرادر اسکندر را، که ناقص العقل بود، بسلطنت خواند، ولی اشخاصی از نظامیان، که مورد احترام بودند، سواره نظامی را، که موسوم بدسته هتربود، با خود همراه کرده در ابتداء خواستند با پیاده نظام بجنگند، ولی بعد هیأتی از محترمترین اشخاص لشکر انتخاب کرده بریاست مل آگر نزد فالانژ پیاده نظام فرستادند. او مأموریت داشت، که با مذاکره پیاده نظام را باطاعت درآورد ولی مل آگر بجای اینکه مأموریت خود را انجام دهد، فالانژ را بسیار ستوده و پیاده نظام را بر ضد مخالفین آن تحریک کرد. در نتیجه، مقدونیها مل آگر را رئیس خود خوانده با اسلحه بقصد مخالفین خود حرکت کردند دستۀ قراولان مخصوص از بابل بیرون آمدند، تا با پیاده نظام طرف شوند و نزدیک بود جنگ درگیرد، ولی در این وقت اشخاصی که در قشون اسکندر وجاهت داشتند، بمیان افتاده با سخنان نرم و با موعظه از جنگ مانع گشتند. بعد همه قرار دادند، که اریده پادشاه باشد و پردیکاس نائب السلطنه، پس از آن مهمترین دوستان اسکندر و سران سپاه مقدونی ایالات را بین خودشان تقسیم و به اریده بیعت کردند.
روایت ژوستن: این نویسنده قضایا را مشروحتر از دیودور ذکر کرده و گوید (کتاب 13، بند 2- 4) : فوت اسکندر باعث خوشوقتی رجال و سرداران او شد وموجب نگرانی آنها هم نیز، زیرا در میان آنها کسی نبود، که دیگران با طیب خاطر مطیع او شوند، و هیچیک خود را کمتر از دیگری نمیدانست از طرف دیگر همه روزه بخودسری سربازان میافزود و هیچیک از رجال اسکندر نمیتوانست پیش بینی کند، که نظامیان با که همراه خواهند بود. در این احوال پردیکاس عقیده داشت، که باید منتظرشد تا رکسانه بزاید و شاید پس از آن و ارث اسکندر معلوم گردد، ولی مل آگر میگفت: لزومی ندارد منتظر وضعحمل رکسانه شویم. اگر مقصودتان این است، که پادشاهی داشته باشید، چند پادشاه در آسیای صغیر اکنون موجودند. اگر طفلی را بخواهید پادشاه کنید در پرگام (فرغامس) هراکل پسر اسکندر را، که از برسین تولد شده خواهید یافت و هر گاه بخواهید پادشاه مردی باشد، اریده برادر اسکندر در اردو حاضر است و سربازان او را، جهت اینکه رئوف است و پسر فیلیپ، دوست دارند. دیگر اینکه رکسانه پارسی نژاد است و مقدونیه نمیتواند پادشاه خود را از میان مردمی انتخاب کند، که با شمشیر آن را به اطاعت درآورده. اسکندر نمیخواست، که او پادشاه شود، زیرا تا نفس آخر اسم این طفل را نبرد. چنین بود عقیدۀ مل آگر ولی بطلمیوس با انتخاب اریده به سلطنت مخالفت کرده گفت، او لایق پادشاهی نیست، زیرا مادرش در لاریس زن بدعملی بود و دیگر اینکه اریده سخت ناخوش است، اگر او پادشاه شود، فقط به اسم اکتفا کرده اختیارات را به دیگران خواهد داد. پس بهتر است از سرداران کسی را به سلطنت انتخاب کنیم، که از حیث لیاقت از همه به اسکندر نزدیکتر باشد، مملکت را اداره و حدود آنرا حفظ کند، نه این که تابع شخصی پادشاه نما یا محبوبین نالایق باشد. در نتیجۀ مشورت عقیدۀ پردیکاس اکثریت یافت و قرار دادند که منتظر وضع حمل رکسانه شوند و اگر او پسری آورد، آن پسر را پادشاه خوانده لئوناتوس، کراتر، آن تی پاتر و پردیکاس را قیم های او بدانند. پس از آن چهار تن مذکور فی المجلس به پادشاه آینده با قسم بیعت کردند. سواره نظام با رأی اکثریت موافقت کرد، ولی پیاده نظام از این جهت، که آن را در انتخاب پادشاه شرکت نداده بودند، مخالف این عقیده شدو اریده برادر اسکندر را فیلیپ نامیده به پادشاهی برگزید. وقتی که این خبر به سواره نظام رسید، آت تال و مل آگر را مأمور کردند، که پیاده نظام را با نصایح آرام کنند، ولی آنها پنداشتند، که با راضی داشتن پیاده نظام بر نفوذ و قدرتشان خواهند افزود بنابراین مأموریتشان را فراموش کرده طرفدار پیاده نظام شدند. تحریک اشخاص زرنگ و تردست آتش شورش را تیزتر کرد و بالاخره شورش بقدری قوت یافت، که پیاده نظام اسلحه برداشته بقصر یورش برد، تا سواره نظام را مضمحل گرداند. سواره نظام از قصر فرار کرده بخارج بابل رفت و در سنگرها قرار گرفته بنوبت خود، پیاده نظام را سخت تهدید کرد. در این احوال آت تال خواست پردیکاس را بکشد، تا مخالفین نابود گردند، ولی او کسانی را، که حمله کردند از پای درآورد و پس از آن دیگران جرئت نکردند به او نزدیک شوند. بعد پردیکاس جرئت و جسارت غریبی بروز داده تقریباً تنها بمیان پیاده نظام درآمد و سربازان را جمع کرده به آنها نمود، که اگر سؤقصد برضدّ او اجرا میشد، چه عواقبی وخیم برای آنها میداشت. او بسربازان گفت: ((شما برضدّ کیان اسلحه برداشته بودید. آیا این اقدام شما بر ضدّ پارسیهابود یا بر ضدّ دشمنانی دیگر. نه شما میخواستید هموطنان، برادران و کسانی را که شریک مرارت ها و مشقات شما بودند، بکشید. شما میخواستید شعف و شادی بزرگی برای دشمنان خودتان تدارک کنید چه لذتی به آنان دست میداد، وقتی که میدیدند، همان سربازانی که آنها را مغلوب ساخته اند، اینک یکدیگر را نابود میکنند و ارواح خارجی هائی را، که در میدانهای جنگ افتاده اند، شاد میدارند)). پس از این نطق پیاده نظام آرام شد و حاضر گشت، که عقیدۀ پردیکاس را پیروی کرده او را رئیس خود بداند. بعد سواره نظام به پیاده نظام نزدیک شده پذیرفت، که به اریده بیعت کند و اگر رکسانه پسری آورد، او را پادشاه قسمتی از مملکت بدانند. همه این ترتیب را پذیرفتند. در این وقت نعش اسکندر را هم در میان جمعیت گذارده بودند، تا بنمایند که او هم این قرارداد را تصدیق میکند. پس از آن آن تی پاتر والی مقدونیه و یونان گردید، کراتر رئیس مستحفظین خزانه شد و مل آگر و پردیکاس به اداره کردن مملکت و فرماندهی لشکر معین گشتند. بعد پردیکاس، که کینۀ سران شورشیان را به دل داشت، اعلام کرد، که روز دیگر همه در موقع مراسم قربانی برای راحت روح اسکندر حاضر شوند و آن روز، بی اینکه مل آگر را قبلاً آگاه کرده باشند، از پیش تمامی گروهان ها گذشته از سربازان آنهائی را، که شورش طلب میدانست، یکایک طلبید و در خفا آنان را بدست جلادان سپرد. پس از مراسم قربانی پردیکاس ایالات را بین رؤسا تقسیم کرد تا اولاً آنها را از خود راضی کرده در تحت اوامرخود درآورد. ثانیاً به این بهانه آنها را از مرکز حکومت دور کند. تقسیم ممالک بقرعه صورت گرفت و حکم قرعه چنین بود (بعد ژوستن اشخاص و ایالات را می نامد).
روایت کنت کورث - مورخ مذکور گوید (کتاب 10، بند 7 و 8) : پردیکاس از هیجان سربازان ترسیده امر کرد درب اطاقی را، که نعش اسکندر را در آن گذارده بودند، ببندند. بر اثر این حکم بین نظامیانی، که طرفدار پردیکاس بودند از یک طرف و مل آگر و پیاده نظام از طرف دیگر، نزاع درگرفت و نزدیک بود جدالی روی دهد و حتی چند تن زخمی شدند، ولی در این وقت قدیمترین سربازان مقدونی کلاهخودها را برداشتند، تا بهتر شناخته شوند و از پردیکاس خواهش کردند، که زد و خورد را موقوف بداردو با پادشاه و جمعیتی، که عده اش بیشتر است، طرف نشود. پس از آن مل آگر می خواست که سربازان در اطراف نعش اسکندر بمانند، ولی آنها، از ترس این که مبادا در دامی افتند، از یکی از درهای قصر بیرون رفته خود را به فرات رسانیدند. در این احوال سواره نظام مقدونی، پردیکاس و لئوناتوس را پیروی کرد. در ابتدا پردیکاس میخواست از شهر خارج شود، ولی به این ملاحظه که تصور نکنند، او روابط خود را با سایر قسمتهای قشون قطع کرده، در شهر بماند. در این احوال مل آگر بگوش اریده فیلیپ پادشاه جدید همواره می خواند، که مادامی که پردیکاس زنده است، سلطنت او استوار نیست. بالاخره او اصرار را بجائی رسانید، که به پادشاه پیشنهاد کرد چند تن فرستاده پردیکاس را احضار کند و وقتی که او آمد، توقیفش کرده بکشد و اگر نیامد، فرستادگان مأمور باشند، که او را نابود گردانند. فیلیپ چنین عقیده ای نداشت، ولی چون غالباً خاموش بود، سکوت را مل آگر برضایت حمل کرده، اشخاصی را نزد پردیکاس فرستاد تا او را نزد شاه بیاورند. پردیکاس در این موقع قوت قلب غریبی نشان داده فقط با پانزده تن نزد فرستادگان آمد و آنها را بندگان مل آگر خوانده طوری جسورانه حرف زد، که مأمورین ترسیده فرار کردند بعد پردیکاس نزد لئوناتوس رفت، تا از کمک او قوتی یابد. مقدونیها از اقدام مل آگر سخت متنفر شده خواستند از او انتقام بکشند و او چون از قصد آنها آگاه شد، نزد اریده فیلیپ رفت و پرسید، که آیا این حکم پادشاه نبود، که پردیکاس را بیاورند، پادشاه جواب داد، که این حکم را من به اصرار مل آگر پذیرفتم و چون پردیکاس زنده است، نباید این قضیه را باعث شورش قرارداد. پس از آن اریده فیلیپ امر کرد، که مجلس مشورت منحل گردد. اگرچه در این وقت پادشاهی، که بتواند زمام امور را بدست گیرد نبود ولی چون فیلیپ را پادشاه میدانستند، باز ظاهراً درباری بود وسفرای مقیم بابل و سرداران و صاحبمنصبان در آن جا جمع میشدند. در این احوال خبر رسید، که پردیکاس با سواره نظام از شهر بیرون رفته و راه آذوقه را بشهر بسته است. بر اثر این وضع در شهر قحطی و گرسنگی پدید آمدو چون مردمی بسیار از ناامنی حول و حوش بشهر آمده بودند مقدونیها ترسیدند که مبادا شورشی در شهر برپا شود و قرار دادند، رسولانی نزد سواره نظام فرستاده زمینه ای برای صلح تدارک کنند. رسولان، که بریاست پارساس نام تسالیانی بودند، جواب آوردند، که سواره نظام میگوید: مادامی که مقصرین شورش را بما تسلیم نکرده اند، ما اسلحه را زمین نخواهیم گذاشت. پیاده نظام، همینکه این بشنید، اسلحه برداشت و پادشاه، چون دید که جنگ داخلی دارد شروع میشود، بمیان جمعیت آمده گفت: برای احتراز از اینکه شما بجان یکدیگر بیفتید لازم است باز رسولانی بفرستید تا شاید این دفعه کار صلح انجام یابد. در این موقع او تاج خود را برداشته بدست راست گرفت و گفت، من طالب این سلطنت نیستم، اگر کسی در میان شما هست، که بهتر از من میتواند امور را اداره کند، تاج را بردارد. این حرف پادشاه و اشکهائی، که از چشمان او سرازیر گشت باعث شد، که جمعیت برقت آمده گفت: هر آن چه خواهی بکن. بعد رسولانی نزد سواره نظام رفته زمینۀ صلح را فراهم کردند. آشتی پیاده نظام با سواره نظام عملی گشت و قرار دادند، که مل آگر رفیق پردیکاس در اداره کردن مملکت باشد. پردیکاس ظاهراً روی موافقت نشان داد، ولی در باطن میکوشید که مل آگر را نابود سازد، زیرا میدانست، که اوشخصی است ماجراجو و آرام نخواهد نشست. بالاخره یکی از سربازان را تحریک کرد که بلند شکایت کند از اینکه مل آگر همدوش پردیکاس گشته. این خبر به مل آگر رسید واو برآشفته با تشدد نزد پردیکاس رفت و سخت از سربازمزبور شکایت کرد. پردیکاس چنان وانمود که از این قضیه خیلی متأسف است و بعد گفت اشخاصی که این سرباز را بچنین اقدامی تحریک کرده اند، باید مجازات شوند. و برای اجرای این امر مراسم ((پاک کردن)) باید اجرا گردد. مراسم پاک کردن موافق عادات مقدونی چنین بود که سگی را کشته روده های آنرادر دشتی بدو طرف میانداختند و بعد پیاده نظام و سواره نظام در دشت حاضر میشدند و بقیۀ مراسم پاک کردن بعمل می آمد. مل آگر با شادی این پیشنهاد را پذیرفت و تشریفات پاک کردن در روز معین بعمل آمد. بعد اریده فیلیپ بتحریک پردیکاس با گروهانی بطرف پیاده نظام رانده گفت تمام اشخاصی که باعث شورش شده بودند باید مجازات شوند چون تمام لشکر و فیلهای جنگی حاضر بودند پیاده نظام نتوانست اندک مخالفتی نشان دهد و پردیکاس از موقع استفاده کرده سیصد نفر را یکایک خواند و آنها ازصف بیرون آمدند. بعد او در همانجا حکم کرد آنها را بپای فیلها انداختند. از برای مل آگر این پیش آمد بکلی غیر مترقب بود، زیرا در یک آن تمام اشخاصی که برای او کار کرده بودند، نابود شدند. در این روز کسی برضد مل آگر اقدامی نکرد و او در جای خود بماند، ولی فهمید که دشمنانش در قصد او هستند و کسی را که او پادشاه کرده، آلت اجرای مقاصد بدخواهان اوست. بنابراین از جان خود هراسناک گشته بمعبدی پناه برد، ولی پناهگاهی در آن معبد هم نیافت، زیرا او را گرفته کشتند. نتیجه: از آنچه تا اینجا ذکر شد چنین برمی آید، که پس از منازعاتی که چند روز طول کشیده، دو تن را برای سلطنت انتخاب کرده اند: اریده فیلیپ برادر نامشروع اسکندر و نیز پسری را که فرض میکردند رکسانه خواهد آورد. پردیکاس هم نایب السلطنه و قیم دو پادشاه گردید. از جریان وقایع نیز پیداست، که سلطنت اریده فیلیپ موقتی بوده یعنی تا وقتیکه رکسانه بزاید. بنابراین با وجود اینکه بعضی سرداران اسکندر برای پیشرفت خیالات خود میخواسته اند پسر رکسانه پادشاه نشود، اکثریت بپسراو تمایل داشته و بالاخره این تمایل غلبه کرده اگر این وضع ادامه مییافت و اشخاص جاه طلب پسر رکسانه را تلف نمیکردند، میشد گفت، که سلسلۀ سلطنت مقدونیه بسلسلۀ مقدونی و ایرانی تبدیل می یافت ولی، چنانکه بیاید، منازعات بجنگهای داخلی بین سرداران اسکندر مبدل گردید و خانوادۀ اسکندر بکلی نابود شد چنانکه احدی که بتخت نزدیک باشد، نماند و از سرداران هم هر یک درمملکتی والی و بعد رئیس مستقل یا پادشاه گردید. اینها در تاریخ به دیادک ها یا جانشینان موسوم گشتند. (ایران باستان صص 1954- 1966 و 1994)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان اسفند بخش مرکزی شهرستان سراوان. واقع در 57هزارگزی جنوب خاوری سراوان و کنار راه فرعی کونک به سراوان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
زبان اردو، نام زبانی که اکنون در پاکستان و هندوستان رایج است. اساس این زبان مختلط است. السنۀ هند و آریائی و فارسی هیچیک نمیتوانند ایجاد زبان مزبور را بخود منحصر دانند. از جهت لغات و صرف و نحو، اردو از این دو زبان استفادۀ بسیار کرده است و فی الحقیقه لسان مذکور اثریست از اختلاط دو ملت هندو و مسلمان. با حملۀ مهاجمین مسلمان از جانب ایران، عناصر اولیۀ این زبان در هند ایجاد گردید. در زمان سلطنت سلطان محمود غزنوی و پسر وی مسعود، بسیاری از هندوان مانند تلک و ناتها و غیره در دربار غزنین خدماتی انجام دادند. یک لشکر هندی تحت فرمان سوندرارائو در زمان محمود در غزنین مقیم بود. آخرین پادشاهان غزنوی، غزنین را ترک گفتند و در پنجاب اقامت گزیدند و تا پایان سلطنت غزنویان در آنجا ببودند. بدین وجه در یکزمان هم در غزنه و هم در لاهور مسلمانان و هندوان با یکدیگر ارتباط یافتند. گروهی از بزرگان و نجبای منتسب بدربار مسعود که در نتیجۀ هجوم سلاجقه وطن خویش را ترک گفتند ناگزیر شدند در لاهور اقامت گزینند. تماس دائم بین مسلمانان و هندوان در زبان تخاطب دو ملت مزبور مؤثر گردید. اردو کلمه ایست ترکی به معنی لشکرگاه و سپاه. چون در لشکر سلطان، ایرانیان و ترکان و هندوان با هم میزیستند، زبان آنان که ترکیبی از زبان این سه قوم بود بنام زبان ((اهل اردو)) یا بنحو اختصار زبان ((اردو)) خوانده شد. در آن زمان سلاطین مسلمان هند بزبان فارسی که زبان درباری بود، سخن میگفتند ولی زبان رایج میان مردم همان زبان هندی بود که از پراکریت و آنهم از سانسکریت مشتق بود. زبان فارسی با این زبان رایج میان مردم هند درآمیخت و از این اختلاط، زبان اردو پدید آمد. نه تنها بسیاری از لغات فارسی در زبان اردو وارد گردیده بلکه شعر اردو، نثر اردو، سبک نگارش، مصطلحات و کنایات، صرف و نحو وخصایص زبان فارسی نیز در اردو دیده میشود. نخستین شاعر و نویسندۀ بزرگ فارسی هند که کلمات هندی در اشعار خود آورده امیرخسرو (653- 725 هجری قمری) است و اوملمعاتی کرده است که یک مصراع آنها فارسی و مصراع دیگر هندی است و این سبک مدتی دراز پس از امیرخسرو مورد تقلید بود و این نوع شعر را ((ریخته)) میگفتند. ریختن بمعانی متعدد آمده است اما از آنگاه که امیرخسرو بترکیب قوافی فارسی و هندی موفق گردید کلمه ((ریخته)) بعنوان اصطلاحی موسیقی و معرف اشعاری مختلط از مصراعهای فارسی و هندی که در یک موضوع سروده شده باشد، استعمال گردید. بعدها همه شعب شعر اردو بنام ((ریخته)) نامیده شد و سپس زبان اردو، که مدتها هندی یا هندوئی خوانده میشد، بنام ((ریخته)) و پس از زمانی به ((اردو)) موسوم گردید و همین نام اخیر همه جا شایعشده و تا امروز باقی مانده است. با آنکه زبان اردو در دوآب (نواحی دو شط گنگ و جمن) و دهلی و نواحی آن نشأت یافته، معهذا در دکن بعنوان زبان ادبی استعمال شد. نخستین کسانی که از اردو حمایت و تشویق کردند گروهی از علمای صوفی بودند. چنانکه بودا زبان سانسکریت را ترک گفت و زبان پالی را برای تبلیغ پیام خویش مناسب دید این صوفیان نیز دو زبان فارسی و عربی را که جنبۀ ادبی داشتند یکسو نهادند و برای آنکه در قلوب عامه بیشتر تأثیر کنند، زبان اردو را انتخاب کردندو چون این فرقه در سیاحت خود بنواحی دکن مانند دولت آباد، گلبرگه، احمدآباد، بیجاپور، پتن (گجرات) و غیره رسیدند، برای بومیان این بلاد بزبانی که خود از دهلی ارمغان آورده بودند، وعظ کردند. بعض آنان مانند ((سیدمحمد بنده نواز)) (که در سال 800 هجری قمری بدکن آمد و مقبرۀ او در گلبرگه است) منظومه ها و رسایلی به این زبان نوشتند و تلامذۀ این فرقه نیز سیرت آنان راتعقیب و کتب بسیار بدان زبان تألیف کردند. استعمال جمله های فارسی و عربی در تخاطب و بکاربردن خط فارسی این زبان را از زبان هندی ((اخص ّ)) امتیاز می دهد.
معراج العاشقین بنده نواز بتصحیح عبدالحق در حیدرآباد دکن به سال 1900 میلادی بطبع رسیده است. علاوه بر بنده نواز بسیاری از صوفیان، اردو را در نظم ونثر خود بکار برده اند از جمله ((میراجی)) مشهور به شمس العشاق (متوفی به سال 902 هجری قمری) که یکی از زهاد بیجاپور و از علاقمندان و شاگردان بنده نواز بوده و نیز پسر و جانشین او ((شاه برهان جانم)) (متوفی به سال 990 هجری قمری) و پسر او ((امین الدین اعلی)) (متوفی بسال 1076 هجری قمری) مؤلفاتی بنظم و نثر بزبان اردوی دکنی باقی گذاشته اند که ارزشی دارند. همچنین بنظر میرسد که در گجرات نیز صوفیان اردو را ترویج کرده باشند. ((شاه علی محمدجان)) (متوفی به سال 973 هجری قمری) شاعر و صوفئی ارجمند بود و مجموعۀ اشعار او بنام جواهرالاسرار مشهور است. شاعر صوفی دیگر، ((شیخ خوب محمد)) ، ناظم مثنوئی است موسوم به خوب ترنگ (که در سال 986 هجری قمری بنظم درآمده است). سه مرکز بزرگ اردو در دکن وجود داشت: گلکنده، پایتخت شاهان قطب شاهی، بیجاپور، پایتخت شاهان عادل شاهی و احمدآباد (گجرات) و باید دانست زبانهائی که در این سه مرکز تکلم میشده با یکدیگر اختلافات جزئی و محلی داشته اند. سلاطین قطب شاهی مروجین علم و صنعت بودند سلطان محمدقلی قطب شاه (989- 1020 هجری قمری) که کلیات وی مجموعۀ عظیمی را تشکیل میدهد، خود شاعر بود و دو جانشین او: سلطان محمد قطب شاه (1020- 1035) و سلطان عبداﷲ قطب شاه (1035- 1083) و همچنین تاناشاه (1053- 1098) که آخرین پادشاه این سلسله بود شعرای فصیح بودند و عادت داشتندکه به اردو شعر بگویند. گویندگان دیگر که در عهد قطب شاهی مشهور بودند از اینقرارند:
1- وجهی، که داستان عشقی محمدقلی قطب شاه را در مثنوی خود به نام قطب و مشتری، منظوم به سال 1018 ه. ق. آورده است. 2- شهاب الدین قریشی، گویندۀ بهوگ بال. 3- شیخ احمدشریف، ناظم مثنوئی در باب طب. 4- غوّاصی، گویندۀ سیف الملوک و بدیع الجمال (1035 هجری قمری) و طوطی نامه (1049 هجری قمری). 5- ابن نشاطی، ناظم پهول بن (1076 هجری قمری). 6- رضی قطب، مترجم تحفه النصایح یا پنداکا تحفه. 7- طبعی، ناظم بهرام و گلندام. 8- واله، گویندۀ طالب و موهنی. 9- مظفر، ناظم ظفرنامۀ عشق (چهار تن اخیر در عهد سلطنت عبداﷲ قطب شاه بودند). 10- فیض، گویندۀ رضوان شاه روح افزا. 11 و 12- شاهی و میرزا که هر دو مراثی می ساختند. 13- نوری از مردم حیدرآباد و گروهی دیگر در زمان ابوالحسن تاناشاه شهرت یافتند. پادشاهان عادل شاهی نیز حامیان بزرگ علوم و صنایع محسوب می شدند. در زمان محمد عادل شاه (1035-1067 هجری قمری) چهار شاعر نامی بود:
1- حسن شوقی، ناظم فتح نامۀ نظام شاه (که در آن شرح جنگ تالی کوت را آورده است) و میزبانی عادل شاه. 2- مقیمی (میرزا مقیم خان) ناظم فتح نامۀ یک هری (داستان فتح عادل شاه) و منظومۀ عشقی مهیار و چندربهان. 3- رستمی (کمال خان) ، ناظم مثنوی عظیم خاورنامه (شرح جنگهای علی (ع)) که به سال 1059 هجری قمری هجری کرده است. 4- مالک خشنود، ناظم جنت سنگهار، (داستان بهرام) که آنرا به سال 1055 پرداخته است. ابراهیم عادل شاه دوم (988- 1035) بجهت ذوق موسیقی که داشت به جگت گرو مشهور گردید و او مؤلف کتاب معروف نورمس در باب موسیقی هندی است. در زمان این پادشاه زبان هندی (و بتعبیر اصح اردوی دکنی) بجای فارسی، زبان دربار گردید و علی عادل شاه دوم (1067- 1083) بخصوص بزبان اردو علاقه نشان داد. بین مؤلفینی که در زمان سلطنت این پادشاه بزبان اردوی دکنی کتاب تألیف کرده اند، کسان ذیل را میتوان نام برد:
1- ملانصرتی، مؤلف گلشن عشق و علی نامه. 2- ایاغی (محمدامین) مؤلف نجات نامه (1076) و شمایل نامه. 3- سیدبلاقی، مؤلف معراج نامه (1065).
در زمان سکندر عادل شاه شعرای ذیل شهرت یافتند:
1- شاه امین الدین اعلی (مذکور در فوق). 2- عبدالمومن از مردم بیجاپور، گویندۀ عشق نامه (که بمقابلۀ ((مهدی موعود)) سیدمحمد جونپور سروده شده). 3- هاشمی، گویندۀ یوسف زلیخا، وی مشهورترین و بزرگترین، شاعر این عصر است و او کور مادرزاد بود و شاید ایجاد ((ریختی)) یعنی اشعار بزبان عامه با مصطلحات زنان را بتوان مدیون وی دانست. همین نوع شعررا بعدها رنگین (ذکر وی در ذیل بیاید) توسعه داده است. نخستین کتابهای منثور اردو، بلهجۀ دکنی تألیف شده است. علاوه بر حکم زّهاد (مانند شاه راجو، سید قتال، سیدمحمد بنده نواز و شاه امین الدین اعلی) چند رسالۀ مختصر در باب تصوف از آنان بجا مانده است ولی از جنبۀ ادبی ارزشی ندارند و نیز کتب جسیم و ارجمندی در باب ادبیات و حکمت الهی بدین زبان تألیف شده است از جمله شرح شرح تمهید. این کتاب را سید میرا حیدرآبادی (متوفی به سال 1074 هجری قمری) از کتاب تمهیدات فارسی تألیف قاضی عین القضاه همدانی (متوفی به سال 553 هجری قمری) بزبان اردوی دکنی ترجمه کرده است. وجهی شاعر مذکور، مؤلف کتابی است بنثر که ارزش ادبی بسیار دارد و آن موسوم است به ((سب رس یا حسن و دل)) این کتاب تعبیریست از روابط جمال و احساسات عاشقانۀ قلب و آن کاملاً بنثر مسجعتحریر یافته. سال تألیف 1045 است. کتاب منثور و بزرگ دیگر بنام ((ترجمه شمایل الاتقیاء)) است که آنرا میرا یاقوت در حدود سال 1080 هجری قمری از کتاب فارسی تألیف رکن عمادالدین، تلمیذ روحانی خواجه برهان الدین (متوفی بسال 732 در دولت آباد) ترجمه کرده است. در این زبان ابتدائی همچنانکه لغات عربی و فارسی با لغات هندی اختلاط یافته اند، مؤلفین کوشیده اند هم از اساطیر هندی و هم از اساطیر اسلامی در تألیف خود استفاده کنند. بعض این کتب ترجمه تألیفات نویسندگان و منظومه های شعرای ایرانی است و برخی مقتبس از اساطیر عامیانۀ سانسکریت و هندی و آداب و رسوم عامۀ هندوانست و از آن جمله است: نل و دمن، یا مثنوی معروف به گلشن عشق اثر نصرتی، داستان عشقی مدمالتی و منوهر یاداستان کامروپ کامتا. درتألیفات صوفیه، لغات سه زبان فارسی و عربی و هندی بای نحو کان استعمال شده و شعرا نیز از این سه زبان کنایات و تعبیرات لازم را اقتباس کرده اند. با ذکر مطالب مذکوره باید گفت که پس از قبول رسم الخط فارسی (یاعربی) بنیاد واقعی زبان اردو استوار گردید. پدماوت تألیف ملک محمد جائسی (947 هجری قمری) با آنکه بزبان هندی عصر خویش تحریر شده و فقط عده محدودی لغات فارسی و عربی در آن دیده میشود، معهذا بخط فارسی نوشته شده. مؤلفات منثور و منظوم بزبان اردوی دکنی بیک سبک تألیف شده و قسم اعظم منظومه ها با اوزان و بحور فارسی پرداخته شده است. ملک محمد که زبان خالص هندی عصر را با حروف فارسی تحریرکرده کاملاً اختلاط فرهنگ هندی و فرهنگ اسلامی را در آن عهد میرساند. نویسندگان پس از وی قدمی فراتر نهادند و توحید بین سه زبان مذکور را بیشتر تحکیم کردند. شعر به زبان اردوی جدید از عصر محمدشاه (1131- 1161هجری قمری) آغاز گردید، ولی دکنی (1099- 1159 هجری قمری) اورنگ آبادی نزد استادانی که آنگاه در دهلی بودندتلمذ کرد و از ایشان در شعر خویش الهام یافت. این گوینده غث ّ و فساد از سخن اردو دور کرد و در استعمال لغات و عبارات ظریف ساعی بود. عناصر هندی و فارسی ازقبیل فعل و فاعل بنسبت متساوی در شعر او استعمال شده است. معاصر او ((سراج)) نیز شاعری بزرگ است و زبانی که او بکار برده از زبان ((ولی)) مصفی تر است. عصر ((کلاسیک)) شعر اردو با ((میر)) (1137- 1225 هجری قمری) آغاز میشود. شعر میر، انعکاس کامل زندگانی خود اوست. غزلها و مثنویات وی بهترین بخش ادبیات اردو محسوبست وی بدعوت نواب آصف الدوله به لکنهو مهاجرت کرد و تا پایان عمر آنجا ببود. ((سودا)) (1125- 1195 ه. ق.) معاصر میر، شاعری هنرمند بود ولی ارزش او کمتر از میر است. وی اهاجی مطول کرده است و معهذا باید اورا در ردیف اساتید محسوب داشت. شعر لطیف ((خواجه میر درد)) (1133- 1199 هجری قمری) انعکاسی است از آئین تصوف عصر گوینده. ((میرحسن)) (متوفی به سال 1201) از علاقمندان میردرد، سیر جامعۀ عصر خویش را در اشعارمجسم کرده است و مثنوی معروف وی (سحرالبیان) که در آن بشرح احساسات بشری و صحنه های طبیعت پرداخته، مشهورترین مثنوی بزبان اردو است.
اکنون به عصر ((رنگین)) و ((انشاء)) (متوفی 1233) میرسیم. ایندو مانند سودا و میر و میرحسن به لکنهو مهاجرت کردند. در این عصر لکنهو مرکز ظرفا بود و لطایف افکار و احساسات ایشان بالطبع در شعر شعرا تأثیری بسزا داشته است. رنگین را عموماً مبدع حقیقی ((ریختی)) دانسته اند و آن نوعی شعر است که فقط از زن گفتگو کند و بزبان و اصطلاحات و تعبیرات زنان بیان شود. رنگین با استعمال لغات هندی عامیانه تمایل داشته و اشعار او مشحون بکنایات خارج از موازین ادبست. ((انشاء)) شاعریست که در عصر انحطاط ظهور کرد. وی حیات را ملعبه میداند و در اشعار او اغلب احساسات مزوّر تشریح شده است ولی باید دانست که او در شعر استاد فن است و آثار وی موجب ظرافت و لطافت شعر اردو گردیده است و بنابراین انشاء در ادبیات اردو هم اثر نیک و هم اثر بد دارد. منظومۀ ((دریای لطافت)) او شاهد مهارت گوینده در زبان اردو است.
((نظیر)) (متوفی به سال 1830 میلادی) را باید شاعر هند دانست و نیکوترین اشعار او، اغانئی است که در بارۀ موطن خود سروده و پیران و جوانان و اغنیا و فقرا را توصیف کرده است. در بسیاری از منظومه های وی در باب طیور و جانوران مانند ((قوی مسکین)) ((بچه خرس)) ((سنجاب کوچک)) از عادات و آداب جامعه انتقاد میشود. سبک او گاهی از قواعد شعری دور و اشعار وی ناقص است.
((ذوق)) (متوفی به سال 1272 هجری قمری) یکی از طرفداران شعرای فارسی است که مدیحه سرائی را بهنری عالی تبدیل کرده اند. قصایدی که او در مدح آخرین پادشاه سلسلۀ مغول کرده است در ادبیات اردو مشهور است ولی وی در غزل چندان دست ندارد. در این عصر از تاریخ ادبی اردو، بنظر میرسد که شعر در طی مدارج ترقی خود متوقف مانده آثار منظوم این عصر بیشتر دارای جنبۀ تقلیدی و عاری از لطف و هنر و تکرار الفاظ و افکار پیشینیان بود. در این هنگام غالب ظهور کرد. غالب (1212- 1286 ه. ق.) پیشوای نهضت جدید در شعر اردو گردید و هیچیک ازشعرای اردو زبان در ابتکار و قدرت تخیل بپایۀ او نمیرسد. وی نخستین کسی است که افکار فلسفی را وارد شعر اردو کرده و از این جهت شعر او مجموعه ایست از حکمت و عرفان. گفتار او آراسته و فصیح و بلیغ و خوش آهنگ است. غالب زبان فارسی را بمنزلۀ زبان ادبی بکار برده است. مشهورترین مراثی فارسی در باب شهادت حضرت حسین یعنی هفت بند محتشم کاشانی سرمشق شعرای مرثیه گوی هند شده و از آن میان ((انیس)) (1216- 1290) و ((دبیر)) (1217- 1291) را میتوان نام برد. علاقۀ مذهبی و ارزش ادبی اشعار این دو موجب شده است که آنان در ادبیات اردو مقامی شامخ بدست آرند. عصر انحطاط لکنهو، در تاریخ ادبیات اردو عصرتوقف محسوب میشود، شعرا هم در مضامین و هم در سبک فاقد ابتکارند و اشعار آنان از تعبیرات زائد مشحون است. ((آتش)) و ((ناسخ)) دو استاد فن این عهدند ولی شایستۀ آن نیستند که در ردیف اساتید شعر اردو منسلک گردند و تمام هنر شعری طرفداران و تلامذۀ آندو در بکار بردن صنایع لفظی است. مثنوی ((دیاشنکرنسیم)) (1811- 1843 میلادی) که در همین عهد تألیف شده، اگر به افراط صنایع لفظی در آن بکار نمیرفت منظومۀ کامل بشمار می آمد. مثنویات مختلف ((شوق)) انعکاس اخلاق فاسدۀ جامعۀ عصر است. گویندۀ مزبور از دربار واجد علی شاه، آخرین سلطان اود ملهم است. پس از ((داغ)) (1831 -1905 میلادی) و ((امیر)) (1828- 1900 میلادی) میتوان گفت که اساس شعر کلاسیک که ((میر)) بجا گذاشته بود واژگون گردید. اشعار این دو شاعر معرف انحطاط شعر است. در همین زمان انحطاط، افکاری جدید از مغرب به هندوستان ساری شد و بر اثر آن سنن قدیمه تغییر یافت و علوم جدیده جانشین معلومات پیشینیان گردید و بجای سبک (کلاسیک) که مصنوع و مسجع بود، سبک بسیار ساده و طبیعی را پذیرفتند. بعباره اخری این هنگام، عصر تجدد و احیای ادبیات اردو بشمار میرود. ((محمد حسین آزاد)) (متوفی به سال 1910 میلادی) معّرف خصایص ادبی عصر مزبور است. وی نخستین گوینده ایست که از منابع غربی استفاده کرده. آزاد لغت شناس و استاد نثر مسجع است. ولی شاعری بزرگ محسوب نمیشود. معاصر او ((حالی)) (متولد در پانی پت به سال 1253 و متوفی به سال 1332 هجری قمری) است. عهد صباوت و شباب وی در دهلی گذشت و آن زمان سلطنت مغول هندوستان بسرعت بسوی زوال میشتافت و بنابراین امور اجتماعی و سیاسی نیز راه انحطاط می پیمود. حالی شاهد انحطاط سلسلۀ مذکور بود و مشاهدات او تأثیری عمیق درذهن وی بجای گذاشت. هر چند ((حالی)) در تحقیقات ادبی تلمیذ و جانشین ((غالب)) و ((شیفته)) است ولی از جهت افکار، وی خلف شعرای بزرگ عهد جاهلیت عرب میباشد. نخستین آثار شعری او بسبک معمول عصر بود ولی بتدریج افکار جدید در ذهن او مؤثر گردید. وی بتدقیق و مطالعه در امور جامعه و محیط خویش پرداخت. بر اثر مساعی مشکورۀ سر سیداحمدخان در علیگره افکار متمدنین غربی در تمدن و فرهنگ مسلمانان هند ساری شد. ((حالی)) طلیعۀ این نهضت بود. وی در مسدس خود تاریخ گذشته را مجسم و حیات ملی مسلمانان هند را بخوبی تشریح کرد. ((حالی)) نه تنها شاعریست بزرگ، بلکه وی یکی از معبران ادبیات انگلیسی در ملت هند است. درین زمان اکبرحسین (1846- 1921 میلادی) بدفاع فرهنگ شرقی پرداخت و قریحۀ انتقادی خود را در ردّ طرفداران اروپا و جنون ایشان بکار برد و حتی اساتید علیگره را مورد انتقاد قرار داد. وی معتقد بود که اسلام و تمدن اسلامی در معرض خطری عظیم از جانب مادیت غربی واقع شده است و از اینرو شعر خویش را در راه رفع این خطر بکار برده است.
در شعر اردوی جدید، سه شخصیت ممتاز وجود دارند: غالب، حالی واقبال. قدرت تخیل و افکار فلسفی غالب موجب آن گردیده که خرق سنن قدما کند ولی بدبینی در آثار او غالب است. حالی همچون کسی است که خود را در انقاض فرهنگ قدیم تنها می بیند و بر آنها میگرید و از آتش حسرت تجدید عمارت آنها میسوزد. اقبال نه قدرت تخیل غالب را دارد و نه تأثرات عمیقۀ حالی را ولی دارای حدت تفکر و وجد و حال و قدرت خلاقه است. نخستین اشعار او در موضوع وطن پرستی سروده شده ولی بعدها وی تمایلی شدید بوحدت مسلمین نشان داد. او مسلمانان را دعوت کند که دین را اساس وحدت خویش قرار دهند و معتقد است روزی برسد که اسلام نه تنها آسیا، بلکه همه جهان را نجات بخشد. اقبال هنر خویش را در شعر فارسی بیش از شعر اردو بکار برده است زیرا وی معتقد بود که زبان فارسی برای تبلیغ افکار او در ممالک اسلامی، مناسبتر است. پیشتراز نثر اردو بحث کردیم. نخستین آثار منثورۀ اردو نیز به زبان دکنی تألیف شده ولی اغلب آنها در باب مذهب و مواضع مختلفه نگارش یافته جز سب رس (1045 هجری قمری) که بنثر مسجع تحریر شده، هیچیک ارزش ادبی ندارد. در هندوستان شمالی، تا عصر مابعد انقلاب، مؤلفین کتب و مکاتبات خود را بزبان فارسی مینوشتند. شاه رفیعالدین دهلوی (1163- 1233 هجری قمری) و شاه عبدالقادر (1157- 1230 هجری قمری) هر دو قرآن را بزبان اردو ترجمه کرده اند، ولی ترجمه های آنان تحت اللفظی است. شالدۀ نثر اردو در فرت ویلیام کالج کلکته که لردولسلی در 1800م. تأسیس کرد، نهاده شد. در میان السنه ای که در آنجا تدریس میشد زبان های فارسی، هندوستانی و اردو مقامی شامخ داشتند. در میان نویسندگان اردو میری امن مؤلف باغ و بهار یا قصۀ چهار درویش (1801- 2م.) و میرشیرعلی افسوس مؤلف آرایش محفل (1805 میلادی) شایان ذکرند. ترجمه ها و تألیفی که از طرف فرت ویلیام کالج منتشر میشد در اردو مؤثر گردید. نویسندگان اردوافکار خود را بزبان ساده تشریح کردند و سبک قدیم راکه مبتنی بر نثر مسجع و مقفی و مشحون به اصطلاحات و تعابیر فارسی و عربی بود، بر کنار نهادند ولی بیشتر این نوشته ها، افسانه و داستان بود. سرسیداحمدخان (1817- 98م.) بمعاصرین خود فن تحریر مواضیع جدّی و علمی را بزبانی سهل آموخت. مجلۀ او بنام تهذیب الاخلاق تقریباً در ادبیات اردو انقلابی ایجاد کرد. بهمین دلیل استادان نثر اردو یا مستقیماً تحت تأثیر سرسیداحمدخان یا کسانی هستند که با کالج دهلی، که در آنجا اردو در تدریس بکار میرفت و کتب بزبان اردو ترجمه میشد، رابطه داشتند. از بزرگان نثر اردوی جدید کسان ذیل را میتوان نام برد: محمد حسین آزاد از مردم دهلی، خواجه الطاف حسین حالی، نذیر احمد (1831- 1912م.) ، شبلی نعمانی (1857- 1914م.). داستان نویسی (رمان) در اردو از عصر رتن ناته سرشار (1847- 1902م.) آغاز گردید. وی مؤلف ((فسانۀ آزاد)) است که در این کتاب آثار اصلیۀ جامعۀ لکنهو را در عصر خویش مجسم کرده است. داستانهای عبدالحلیم شرر (1860- 1926م.) بیشتر جنبۀ تاریخی دارد ولی در تجسم، ضعیف است. تا این عهدجز چند داستان نذیر احمد هیچ داستانی بزبان اردو تألیف نشده بود بنابراین رمانهای شرر بدون شک ذوقی ادبی در مردم ایجاد کردند ولی ارزش دیگر ندارند.
با ورود انگلیسیان بهند، ذوق نوشتن نمایشنامه در مردم تحریک شد و پارسیان هند در این راه پیشقدم شدند و بالنتیجه عده ای از نویسندگان بتحریر نمایشنامه پرداخته اند ولی تاکنون حتی یک نمایشنامه شایان ذکر نوشته نشده است. جوانان تربیت شدۀ عصر اخیر بیشتر بزبان مادری خود علاقه نشان دادند و آن زبان را با ترجمه های آثار اروپائیان در فنون و علوم مختلفه تکمیل کردند. انجمن ترقی اردو در ارونگ آباد دکن و دانشگاه عثمانیه ٔحیدرآباد دکن با دارالترجمه وی امروزه نخستین مؤسسات تکامل اردو بشمار آیند. در سنوات اخیر مجلات و روزنامه های متعدد بزبان اردو انتشار می یابد.
مآخذ: تاریخ ادبیات هندی و هندوستانی تألیف گارسن دطاسی (چ 2، 3 مجلد، 1870م.). دائرهالمعارف بریتانیا، مقالۀ ((هندوستان، زبان و ادبیات)). تاریخ ادبیات اردو تألیف سکسینه (اﷲآباد. 1927م.). طرحی از زبانشناسی هند تألیف سرگریرسن. (ج 9، قسمت اول). تاریخ مختصر ادبیات اردو تألیف ت. گراهام بیلی. (اکسفرد 1931م.). فهرست نسخ هندی در کتاب خانه دیوان هند تألیف بلوم هارت (1926م.). تأثیر زبان انگلیسی در زبان اردو، تألیف لطیف (لندن 1924 میلادی).
آثاری که بزبان فارسی تألیف شده: نکات الشعرا تألیف میرتقی (1752 میلادی). مخزن نکات تألیف قائم (1754م.). تذکرۀ شعرا تألیف میرحسن (1775 میلادی). دریای لطافت تألیف سید انشاء (1807 میلادی). آثارالصنادید تألیف سید احمد.
آثاری که به اردو تألیف شده: گلشن هندتألیف لطف علی (1801 میلادی). مقدمه بر باغ و بهار تألیف میرامن (1802 میلادی). محبوب الزمن تألیف عبدالجباردر دو مجلد (1870 میلادی). آب حیات تألیف آزاد. شعرالهند تألیف عبدالسلام در دو مجلد. شعر و شاعری تألیف حالی (1896). خم خانه جاوید تألیف سری رام در چهار مجلد (ناتمام از 1908 بطبع آن آغاز شده). آب بقا تألیف جعفر علی (1918). سیرالمصنفین تألیف یحیی در دومجلد (1924- 1928). جلوۀ خضر تألیف صفیر بلگرامی. دکن مین اردو (اردو در دکن) تألیف هاشمی (1926). ارباب نثر، تألیف سیدمحمد (1927) - اردوکی اسالیب بیان (اسالیب بیان در اردو) (1927). و اردو شاه پاری (1929) تألیف قادری. اردوی قدیم تألیف شمس اﷲ (1927) تألیف ه. م. شیرانی (1928) و مخصوصاً نامۀ سه ماهۀ اردو که توسط انجمن ترقی اردو منتشر میشود. رجوع بمقالۀ اردو بقلم عبدالحق در دائرهالمعارف اسلام شود
مجموع سپاهیان با تمام لوازم آن که بجانبی گسیل دارند. مجموعۀ قشون و لوازم او در سفر. (شعوری). لشکر پادشاهی. (غیاث اللغات) : و شما آنجا رسولان به اردو فرستید و شرط خدمت بجای آرید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 598). در مراجعت به اردوی قاآن با مسارعت بجانب قوناق و ایمیل که اردوی قدیم کیوک خان بود. (جهانگشای جوینی). در تمامت ممالک کلیسای محدث ساختند و بر در اردوی تقوز خاتون همواره کلیسا زده... (رشیدی).
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کرسی قضائی است بهمین اسم در لواء طرابزون و در آن عده ای خانه ها و دکانها و مخازن و یک حمام و دو جامع و شش مکتب است وآن در مغرب طرابزون بمسافت 45 ساعت راه بری و 85 میل بحری واقع است. قضاء اردو دارای باغها و بیشه های بسیار است و آنرا پنج ناحیه و 249 قریه و سکنۀ آن مسلمانان و چرکسیان و رومیان و ارمنیان باشند. (از ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود
قصبۀ کوچکی است در سنجاق جسرشعور ولایت حلب. (قاموس الاعلام ترکی). و آن در عهد ابوالمظفر صلاح الدین یوسف تخریب شد. (حبط ج 1 ص 406)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کاخک بخش جویمند شهرستان گناباد، دارای 135 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن میوه جات، زعفران و شغل اهالی زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
به یونانی نوعی از ذراریح است و در گندم تولد یابد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریدو
تصویر پریدو
لاتینی ک زبر جد (جواهرات سلطنتی ایران) از گوهرهای گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سپاه بسیجیده، لشگرگاه، نام زبان مردم پاکستان و هند مجموع سپاهیان با تمام لوازم که بجانبی گسیل دارند مجموع قشون و لوازم او در سفر، لشکر گاه اردوگاه، محلی که ورزشکاران یا پیشاهنگان برای تمرین یا تفریح گرد آیند، زبان معمولی در پاکستان و بخشی از هندوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکاریدوز
تصویر اسکاریدوز
فرانسوی کرم زدگی از بیماریها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
زبان مردم پاکستان و بخشی از هندوستان، که مرکب از فارسی، عربی و هندی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اردو
تصویر اردو
((اُ))
گروهی سپاهیان با تمام لوازم که به سویی فرستاده شوند، لشکرگاه، محل لشکر، محلّی که ورزشکاران یا دانش آموزان برای تمرین یا تفریح مدتی معین به آنجا می روند
فرهنگ فارسی معین
اردوگاه، لشکرگاه، سپاه، قشون، لشکر، زبان اردو، پیک نیک، گردش دسته جمعی، گردش علمی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فراوان، جمعیت زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی