جدول جو
جدول جو

معنی ارگنا - جستجوی لغت در جدول جو

ارگنا
روستایی از دهستان گلیجان قشلاقی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارگان
تصویر ارگان
عضو، اندام، سازمان، نهاد، تشکیلات، نشریه ای متعلق به یک حزب یا گروه خاص که بیان کنندۀ اندیشه ها و اهداف آن حزب سیاسی است
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
بنی ارتنا، دولت کوچکی از بقایای دولت مغول. وقتی که آخرین فرد سلالۀ هلاکو ابوسعید وفات کرد یکی از ولاه او موسوم به تمرتاش بن چوپان در دیار روم اعلان استقلال کرد و پس از انتقال او بمصر، یکی از سرداران او در اناطولی بسمت نیابت او بر جای ماند و سیواس را مرکز حکومت خویش قرار داد و دولتی کوچک مشکل ساخت و چند تن از نسل او در آنجا فرمان راندند لکن نام آنان ضبط نشده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
نامی است مغولی، از جمله نام سرداری مغول که پس از مرگ سلطان ابوسعید خود را مستقل شمرد. رجوع به جامعالتواریخ رشیدی ج 2 تعلیقات بلوشه ص 31 و 37 و رجوع به کلمه ارتنا (بنی...) شود
لغت نامه دهخدا
(اُ گَ)
اورگنج. گرگانج. شهری است از خراسان که در سرحد ماوراءالنهر واقع شده است. (برهان) (جهانگیری). جرجانیه، پای تخت خوارزم. (غیاث) :
بروم و مصر و به ارگنج اضطراب افتد
همه بحد عراق و بسرحد گرگان.
عمادالدین یوسف فضلوی.
رجوع به ایران باستان ص 147 و تاریخ مغول (جرجانیه) شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از یونانی ارگانن، عضو. کارمند.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف و علامت اختصاری ((اخبرنا)) باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
درختی در جنگلهای ایران و برای ساختمان جنگلی بکار رود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
اندام، کارمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنا
تصویر ارنا
نام درختی در جنگلهای ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارگان
تصویر ارگان
((اُ))
کارمند، عضو، اندام، نشریه ای که بیان کننده اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد، ترجمان (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
نشریه، اعضا، پرسنل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
وگرنه
فرهنگ گویش مازندرانی
روییدن، رشد کردن
دیکشنری اردو به فارسی