جدول جو
جدول جو

معنی ارکون - جستجوی لغت در جدول جو

ارکون
دهقان، کشاورز بزرگ، رئیس و پیشوا، قاضی بزرگ، مهتر ترسایان، پیشوای مسیحی
تصویری از ارکون
تصویر ارکون
فرهنگ فارسی عمید
ارکون(اَ)
حصنی منیع به اندلس از اعمال شنتمریه. و یاقوت گوید تا زمان وی در دست مسلمانان بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ارکون(اَ)
بیونانی حاکم و افسر اعلی. (آنندراج). رجوع به ارخون و ارکئون و ارکنت شود، مبیّن افکار گروهی: روزنامۀ شوری ارگان حزب اجتماعیون بود
لغت نامه دهخدا
ارکون(اُ)
کشاورز بزرگ. (منتهی الأرب) : ارکون القریه، مهتر ده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ارکون
یونانی تازی گشته فرمانروا، پیشوا، بزرگ ده رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی ارکاون ارکووء ن ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارغون
تصویر ارغون
(دخترانه)
مخفف ارغنون (نام سازی است)، یکی از سلاطین مغول (ارغون شاه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارکین
تصویر ارکین
(پسرانه)
آزاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارکئون
تصویر ارکئون
ارکون، دهقان، کشاورز بزرگ، رئیس و پیشوا، قاضی بزرگ، مهتر ترسایان، پیشوای مسیحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغن، ارغنن
نوعی اسب تند و تیز و تندرو، برای مثال هزار اسپ دیگر به زرین ستام / از ارغون و از تازی تیزگام (اسدی - ۳۶۳)، تو را چه نالۀ کوس و چه نالۀ ارغن / به روز جنگ چو باشی نشسته بر ارغون (قطران - ۲۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
رکن، اصول، مبانی، افراد مهم، بزرگان
ارکان اربعه: مجموع عناصر اربعه شامل آب، باد، خاک و آتش
ارکان حرب: در علوم نظامی ستاد ارتش
ارکان دولت: بزرگان و سران دولت، رجال دولت، وزرا و امرا
ارکان نماز: در فقه تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی که پیش از کار کردن به مزدور می دهند، بیعانه، پیش بها، برای مثال منم درد تو را با جان خریدار / که ارمون داده ام جان را به بازار (لطیفی- مجمع الفرس - ارمون)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ارغن. (جهانگیری). ارغنون. (شعوری). مخفف ارغنون. (برهان). رجوع به ارغن و ارغنون شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
دختر حائض. (منتهی الارب). بی نماز. قاعده شده. ناپاک، پنجمین پادشاه از شاخۀ دوم سلسلۀ اشکانیان ارمنستان در 68 میلادی (ایران باستان ص 2636 از سن مارتن)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناحیۀ قدیم شمال شرقی اسپانیاکه امروزه شامل ایالات هوئسکا، سرقسطه و تروئل میشود: و مدینه طمریس و مدینه یاقه و مدینه سنجیلی و مدینه ارغون و غرنتاله و اربونه علی البحر الرومی و هذه جمله ما فتحه المسلمون فی صدرالاسلام. (نخبهالدهر دمشقی ص 246). و الاقلیم الخامس یمرّ علی طلیطله و سرقسطه و ما فی سمتها الی بلاد ارغون التی فی جنوبها برشلونه. (نفح الطیب ج 1 ص 68 س 14). و رجوع به اراگن شود، در آمیخته و مشتبه شدن هر چیزی. (منتهی الأرب). بهم آمیختن شیر غلیظ و رقیق. (کنزاللغات) ، شک بردن در رأی و تدبیر خود که چگونه صدور یابد. (کنزاللغات). المرغادّ، الشاک فی رأیه لایدری کیف یصدره، والمصدر من المرغادّ الارغیداد. (تاج العروس)
غروق ارغون، موضعی است. (حبط ج 2 ص 182)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
رئیس شاهزاده و سردار و مهتر و امام و مقتدای ترسایان. (آنندراج). ارکنت. این کلمه اصلاً بقضاه جمهوری های قدیم یونان اطلاق میشده است. رجوع به ارکنت شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
گلابی و امرود است و ارمون هم گویند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بیعانه. بیعانه ای که قبل از تسلیم متاع بفروشنده دهند. پیش مزد. ربون. اربان
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بزبان ترک نام نوعی از ترکان باشد. (جهانگیری). نام قومی است از اتراک ترکستان. (شعوری). قبیله ای از ترکان. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوکر مولانا قطب الدین که از جانب امیر تیمور، آنگاه که متوجه روم بود، جهت استخلاص اموال شیراز و افراغ محاسبات آن ولایت تعیین شد و مولوی بدان جانب شتافته ببهانۀ نثار و پیشکش مبلغ سیصدهزار دینار کپکی از رعایا و محترفات بستاند و مولانا صاعد که در آن اوان از فارس آمده بود، این صورت را بعرض رسانیده حکم شد که شیخ درویش اللهی آن جناب را دوشاخه دزدلانه کرده بشیراز برد و آن وجوه را از وی ستانده بصاحبان مال رساند و نوکرش ارغون را که با مردم تعظم کرده بود از حلق بیاویزد و شیخ درویش متوجه شیراز گشته چون بمقصد رسید ارغون را بر دار اعتبار کشید. (حبط ج 2 ص 169)
ملک. رجوع به ارسلان ارغون و تتمۀ صوان الحکمه شود، سست و فروهشته گردیدن. (منتهی الأرب) ، فرونشستن خشم: ارفأن ّ غضبه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
گوی در آسیا که آرد از آسیا در آن ریزد و گرد شود
لغت نامه دهخدا
غرّنده، (سفر تثنیه 2: 24) رودی است در طرف شرقی بحرالموت و در قدیم حدودموآبیان و عمونیان و پس از آن حدود موآبیان و اموریان و اخیراً حدود موآبیان و سبط راوبین را جدا میکرد. (سفر اعداد 21: 13 و یوشع 13: 16). و اکنون آن را الموجب گویند. طول وی تخمیناً پنجاه میل است و در بحرالموت جاری است. آب آن در فصل زمستان بسیار، ولی درقلب الاسد نزدیک به خشکی میرسد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ ارض (در حالت رفع)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از ارخون یونانی بمعنی رئیس، ارکون. ارخون. در قدیم قاضی بزرگ جمهوری های یونان.
لغت نامه دهخدا
(رَ)
قریه ای است از سواد بخارا. (انساب سمعانی) (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارهون
تصویر ارهون
دختر دشتان (دشتان حائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریون
تصویر اریون
ورمم غده بناگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
جمع رکن، مبانی، پایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاون
تصویر ارکاون
رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی، ارکاون، ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکئون
تصویر ارکئون
رئیس و مهتر و قاضی بزرگ، مطلق نصرانی و مسیحی، ارکاون، ارکئون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارکون
تصویر جارکون
پارسی تازی گشته جار گونت از گیاهان بسباسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
جمع رکن، پایه ها، در نماز، تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود
فرهنگ فارسی معین
((اِ))
نوعی ساز که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را به وسیله انبان در آن ها می دمیدند، ارغنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغون
تصویر ارغون
اسب تند و تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
پایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره