جدول جو
جدول جو

معنی ارکات - جستجوی لغت در جدول جو

ارکات
(اَ)
شهری است حاکم نشین ایالت مدرس که دارای 350000 تن جمعیت است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرکات
تصویر حرکات
حرکت ها، تغییر مکان دادن ها، جنبش ها، جمع واژۀ حرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکات
تصویر اسکات
ساکت کردن، خاموش کردن، آرام کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکات
تصویر برکات
برکت ها، فراوانی ها، افزونی ها، بسیاری ها، خجسته بودن، مبارکیها، نعمت ها، جمع واژۀ برکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
رکن، اصول، مبانی، افراد مهم، بزرگان
ارکان اربعه: مجموع عناصر اربعه شامل آب، باد، خاک و آتش
ارکان حرب: در علوم نظامی ستاد ارتش
ارکان دولت: بزرگان و سران دولت، رجال دولت، وزرا و امرا
ارکان نماز: در فقه تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ کَ)
نهری است در سنجاق دراج از ولایت اشکودره از ولایات آرناؤدستان و بمناسبت براقی و سپیدی کفهای آب آن، این نام بدان داده اند. چه ارکنت در زبان آرناؤد به معنی نقره باشد و در بسیاری از خریطه ها آنرا آرسن یا آرزن ضبطکرده اند. آب این نهر در مائلۀ شمال غربی کوه غراب که در بین ایلپصان و تیرانه واقع شده از منابع متعددسرچشمه میگیرد و نخست بطرف مغرب و صحرا و آنگاه بسوی شمال غربی جاری میشود و پس از طی مسافت قریب 80 هزار گز در شمال قصبۀ دراج دماغه ای تشکیل داده از همین جا بخلیج وندیک مصب میگیرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ کُ)
ارخون. ارکئون. ارکون. در قدیم، قاضی بزرگ جمهوریهای یونان.
لغت نامه دهخدا
ابوالقاسم (امیر...). از امرای تیموری پدر محمدقاسم میرزا، داماد سلطان میرزاحسین میرزا. (حبط ج 2 ص 298)
لغت نامه دهخدا
قوم ارلات، قومی در حدود فاریاب و میمنه. (حبط ج 2 ص 180 و 224)
لغت نامه دهخدا
(کُ فُ)
شکسته و ریزه شدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ ارض، درخت سنجد. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). ج، اراطی، اراط، ارطیات
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ)
کندزبان کردن. کندزبان گردانیدن. (منتهی الارب). گرفته سخن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ برکه. گوسپندان دوشیدنی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به برکه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
جمع واژۀ برکه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). افزایش و زیادت و نیکبختی ها. (از آنندراج). برکت ها و افزایش ها. (ناظم الاطباء) : چون کارها بدین نیکوئی رفت برکات این اعقاب را خواهد بود. (تاریخ بیهقی). طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید که برکات آن اعقاب را باقی ماند. (تاریخ بیهقی). رسولان فرستادند و گفتند که این صلح از برکات و شفقت او بود و با وی عهد کردند. (تاریخ بیهقی). برکات و مثوبات آن شاهنشاه غازی محمود و دیگر ملوک این خاندان را مدخر میشود. (کلیله و دمنه).
پس ز طاعت بده زکاتش از آنک
بزکاتست مال را برکات.
خاقانی.
دیگران هم ببرکات شما مستفید گردند. (گلستان سعدی). و رجوع به برکت شود.
- برکات الارض، گیاه زمین. (منتهی الارب) (آنندراج).
- برکات السماء، باران. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
قصبه ای است در سنجاق و قضای قیصریه از ولایت انقره (انگوریه). این قصبه قریب هشت هزارگزی شمالی قیصریه بین قزل ایرماق و شعبه آن رود قراسو واقع شده. نفوس آن در حدود 6000 تن است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسکات
تصویر اسکات
ساکت کردن، خاموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
جمع رکن، مبانی، پایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
ریزه باریدن ریزه بارش، جمع رک باران نرم و ریزه. باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاس
تصویر ارکاس
باز گرداندن نگونسار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاز
تصویر ارکاز
گنج یافتن، به کان رسیدن توپال ناب یافتن، آوای آهسته داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رکح، دماغه های کوه بینی کوه، میانسراها، پس سراها (میانسرا ساحت خانه پس سرا حیاط خلوت حیاط پشت خانه)، بنیادها، خانه های کشیشان استوانی پشت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکاب
تصویر ارکاب
برنشاندن سوار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
گناه نهادن گناه بستن، بدگفتن، درنگ کردن، مولش دادن (مولش مهلت)، پناه گرفتن، آمادن آماده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازکات
تصویر ازکات
پرکردن مشک، فربه زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
جنبشها، جنبیدنها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع درکه، اشکوب های دوزخ، تک هاته ها، فرودها ته تک، نشیب سرازیری، طبقه پایین، طبقه دوزخ جمع درکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برکات
تصویر برکات
جمع برکه برکت، فزونی ها جمع برکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتات
تصویر ارتات
زبان کندی زبان کند گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درکات
تصویر درکات
((دَ رَ))
جمع درکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرکات
تصویر حرکات
((حَ رَ))
جمع حرکت، جنبش ها، کارها، اعمال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکات
تصویر اسکات
((اِ))
خاموش کردن، زبان بستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکاک
تصویر ارکاک
باران نرم و ریزه باریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
جمع رکن، پایه ها، در نماز، تکبیره الاحرام، قیام، رکوع و سجود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارکان
تصویر ارکان
پایه ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تحرّک، حرکات
دیکشنری اردو به فارسی