جدول جو
جدول جو

معنی ارژنی - جستجوی لغت در جدول جو

ارژنی(اُ رُ ژِ)
از یونانی ارس، کوه + گنوس، نسل، مطالعه و تحقیق انفصال قشرهای زمین و مخصوصاً جبال
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارژن
تصویر ارژن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارژنگ
تصویر ارژنگ
نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده، برای مثال در جنب جمال تو بود صورت دیدار / هر نقش که صورتگر ارژنگ نگارد (خواجو - ۴۱۷)، به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ / چنان برزد که مانی نقش ارژنگ (نظامی۲ - ۲۲۳)کنایه از جایی یا چیزی که دارای نقش و نگار زیبا باشد، کنایه از نقش و نگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمنی
تصویر ارمنی
از مردم ارمنستان، ارمنستانی مثلاً کشیش ارمنی، تهیه شده در ارمنستان، از نژاد ارمن مثلاً ارمنیان جلفا، زبانی از خانوادۀ زبان های هندواروپایی که در ارمنستان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارنی
تصویر ارنی
بنمایان مرا، اشاره به آیۀ ربّ ارنی انظر الیک در سوره اعراف آیّه ۱۴۳ به معنای پروردگارا خود را به من بنما تا به تو بنگرم که جواب آمد لن ترانی به معنای هرگز مرا نمی بینی برای مثال با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم / همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم (حافظ - ۷۴۸) ، چو رسی به کوه سینا، ارنی مگوی و بگذر / که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارژن
تصویر ارژن
درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک می روید
فرهنگ فارسی عمید
(اُ دُنْ نی)
منسوبست به اردن ّو جماعتی از علماء بدان منسوبند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
مرکب از: ار + ن + ی) بنما مرا. و این اشارت است بقصۀ موسی علیه السلام: قال رب ارنی انظر الیک (قرآن 143/7) ، گفت موسی (ع) ای پروردگار من بنما مرا دیدار خود تا ببینم بسوی تو، قال لن ترانی (قرآن 143/7) ، فرمود حق تعالی که هرگزدیدن نتوانی مرا و کلمه ارنی مرکب است از لفظ ارو نون وقایه و یای متکلم و لفظ ارنی در فارسی بسکون رای مهمله نیز آمده. (از غیاث اللغات) :
موسی از این جام تهی دید دست
شیشه به کهپایۀ ارنی شکست.
نظامی.
مرغ ارنی گو ز شوق لن ترانی میکند
پیش موسی خارخار وادی ایمن گل است.
سالک یزدی.
چو رسی به کوه سینا ارنی مگوی و بگذر
که نیرزد این تمنابه جواب لن ترانی
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ نا)
ارانی. دانه ای که شیر را پنیر می گرداند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
ارزن. ارزه. ارجن. ارجنک. ارجان. درختی است با چوبی سخت که از وی کمان سازند. نوعی بادام کوهی است. درختچه ای از نوع بادام وحشی در نقاط خشک کوهستانی حوالی طهران و فارس. بادم. تنگرس. تنگس. بیو. بیف. بخورک. قسمی از درخت بادام کوهی است که در غایت تلخی باشد و آنرا ارجن نیز خوانند و در دواها بکار برند و پوست او را بر کمان وبتوی تیر بپیچند و او را تور گویند و از چوب آن عصاسازند. (جهانگیری) (برهان). لکن از قطعۀ ذیل برمی آید که ارژن نوعی از میوه های خوردنی است:
هم از خوردنیها و هرگونه ساز
که ما را بیاید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یک موبد کاردان.
فردوسی.
دی محتسبی ز راه بگذشت
بر دست گرفته چوب ارژن.
(از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
هیکل ارینی، ابن ابی اصیبعه در ذیل ترجمه جالینوس از قول او نقل کند: ففی هذا الزمان جمعت کل ما جمعته من المعلمین و ماکنت استنبطته و فحصت عن اشیاء کثیره و وضعت کتباً کثیره لأروض بها نفسی فی معان کثیره من الطب والفلسفه احترق اکثرها فی هیکل ارینی و معنی ارینی السلامه. (عیون الانباء ج 1 ص 74)
لغت نامه دهخدا
یا ارغنی معدن. یکی از ولایات سنجاق دیاربکر و آن از شمال به بتلیس و ارزنهالروم واز مغرب به خرپوت و از جنوب به حلب و از مشرق به دیاربکر محدود است. جانب شمالی آن کوهستانی و طرف جنوبی دشت است. در جنوب کوهی معظم که ناحیت مزبور را از دیاربکر مجزی کند و موسوم به قرجه داغ است. در سمت شمال کوههای بسیار است که بسلسلۀ جبال آق داغ متصل شوند. مرادچای در طرف شمال این لواء یعنی از وسط قضاء پالو گذشته در میانۀ ولایت خرپوت به فرات پیوندد و سپس از کنار سنجاق مذکور عبور کرده، آنرا از ولایت خرپوت جدا کند. شعبه ای از دجله نیز در این سنجاق جاری است و چند رود کوچک هم در جنوب سنجاق جریان دارد که به فرات ریزند. اراضی این ناحیت بسیار حاصلخیز و مناسب زراعت است محصولات عمده آنجا گندم و جو و برنج و حبوبات دیگر و پنبه است و کرم ابریشم هم تربیت می کنندو انگور و میوه های دیگر نیز بعمل می آید. این ناحیه از حیث فلاحت نخستین سنجاق دیاربکر است ولی از جهت تربیت اغنام و احشام، با وجود کثرت عدد آنها، باز بحدّسنجاق ماردین نمیرسد. جنگلهای آن کم است و در ناحیۀ اگیل و قضای پالو بعضی جنگلها هست که برای سوخت ازچوب آنها استفاده کنند. معادن بسیار دارد و معدنی که در نزدیکی مرکز لواء واقع شده مرکب است از مس و آهن و کبریت و محصول آن بسیار است. ولی چون در جوار معدن مواد لازمۀ احتراق کمیاب است، از این جهت از آن استفادۀ کافی نمیشود. سکنۀ آن قریب 10 هزار تن است که اندکی ارمنی و نصرانیان دیگر و باقی همه مسلمانان باشند و مسلمانان نیز مرکب از کرد و ترک اند. زبان عمومی ترکی و کردی است و اکثر کردان مقیم و حضری شده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). قضایی است از لواء دیاربکر و کرسی آن ارغنی مذکور است و آن واقع است در شمال دیاربکر، عدد سکنۀ آن قریب 6000 تن و اکثر مسلمانانند. ناحیۀ ارغنی مشتمل بر 35 قریه است و در آن شهری است بنام ارغنی معدن، موقع آن قرب ارغنی مذکور بمسافت 8 هزارگزی نهر دجله و دارای کان مسی وسیع است و عدد سکنۀ آن در حدود 5000 تن است و نصف آن مسلمانان اند و در آن عده ای جوامع و کنیسه ها و دکانهاو کاروانسراها و مکاتب و غیره است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
یکی از سرداران ایران بزمان یزدگرد سوم ساسانی در جنگ با عرب:
چو کلبوی طبلی و چون ارمنی
بجنگند با کیش آهرمنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
منسوب بارمن. ارمینی. ارمنستانی. ارمن. مردی از ارمنستان. ج، ارامنه:
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
بوذر کشی.
نائرۀ بیداد را بحدّی اشتداد داد که چند نفر هندو و ارمنی و مسلمان را در میدان نقش جهان اصفهان آتش افروخته سوختند. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 9). و رجوع شود بعیون الانباء ج 1 ص 78 و ایران باستان و فهرست آن و فهرست ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ارمنی، نام قومیست که در قسمت شمالی آسیای غربی و پاره ای از نقاط اروپائی مجاور آسیا متفرق و پراکنده زندگی میکنند و بشیوه و عادت جاری اقوام مغلوبه بصنعت و تجارت و امور صرافی مشغول و در شهرهای بزرگ ساکنند. فقط ارامنۀ مقیم در آسیا و مهاجرین به استانبول و حوالی آن امروز بزبان ملی خود آشنا میباشند، اما آنانکه در سرزمین آناطولی اقامت گزیده زبان دیگری غیر از زبان ترک نمیدانند و ترکی جایگزین زبان ملی آنها گشته و معلوم نیست که اینان اصلاً ارمنی و یا از اهالی قطعات قدیمۀ اناطولی مانند کاپادوکیا و فریجیا (فریکیه) بوده و بمناسبت همکیشی با ارامنه خود را ارمنی نامیده اند اگر بنظر بیاوریم که ارامنه اصولاً در حفظ زبان ملی خود بسیار ساعی میباشند احتمال فوق قوی تر خواهد بود. عده ارامنه ای که در روی کرۀ ارض زندگی میکنند به دو میلیون بالغ میشود و همگی مسیحی هستند و قسم اعظم اینان تابع مذهب مخصوص میباشند. یک فرقه از آنان هم کاتولیک و عده کمی پروتستانند. اسقف کبیر ارامنه در قریۀ اچمیادجین اقامت دارد. این قریه در کشور روسیه، در نزدیکی شهر ایروان واقع شده. علاوه بر این چهار اسقف کبیر دیگر دارند که یکی از آنان در قسطنطنیه، دوم در بیت المقدس، سوم در سیس، و چهارم در اخلاط مقیم است، کاتولیک ها هم اسقفی دارند که از جانب قسیس تصدیق و اجازه دارد. ارامنه مردمان بسیار مستعد و باهوشند و در صنعت و ایجاد طرایف و ظرایف مهارت دارند. هنروران چابکدست و دقیق در میان آنان بسیار است. بهمت و غیرت اینان صنعت چاپ و امور مربوط بطبع و نشر مطبوعات در کشور عثمانی رواج وترقی یافته قالب ریزی حروف عربیه بتوسط آنان رایج شده است و در این اواخر برای نشر معارف در زبان ملی خود کوشش فراوانی کرده و بسیار ترقی کرده اند. در تجارت و امور صرافیه هم خبره اند و در هرجا باشند گرسنه نمی مانند، فقط در پاره ای از نقاط کشور و علی الخصوص در اناطولی فعالیت صرافی و انهماکشان در امور مرابحه بضرر اهالی تمام میشود. ارامنه در تواریخ خود هجرت جدّ امجد خود حایغ (هایگ) را از بابل بحوضۀ فرات یاد کنند. بنابراین باید بگوئیم اینان هم مانند همسایگان خود یعنی کلدانیان، آسوریان و سریانیان به زمرۀ امم سامیه داخلند، شکل و سیماشان هم تا اندازه ای مساعداین فرضیه میباشد ولی معیار صحیح مردم شناسی یعنی زبان این مطلب را تصدیق و گواهی نمیکند. از نظر زبان شناسی باید بگوئیم که ارامنه از امم آریائی و از حیث نژاد به جنس ایرانی بسیار نزدیک میباشند.
قضیۀ هجرت حایغ از بابل قابل قبول است ولی در این صورت باید گفت که ارامنه از ابتدای حال تابع و منسوب بدیگر اقوام بوده و حایغ سمت جدّ اقدمی این طایفه را نداشته است. در هر حال ارامنه مانند اکراد از شعبه ایرانی امم آری هستند از زمانهای باستانی و علی الخصوص در دورۀ اشکانیان در تحت ادارۀ ایرانیان بوده و دین و اخلاق مشترک با اینان داشته اند. ارامنه در قرن چهارم میلاد نصرانیت را پذیرفته و کتابهای متعددی بزبان ارمنی درباره دین جدید خود نگاشته اند. زبان این کتابها بغایت فصیح و بلیغ میباشد و چنین مستفاد میشود که زبان ارمنی در همان زمانها به حد کمال رسیده و ادبیات کاملی داشته است و بالطبع قبل از نصرانیت آثار علمی و ادبی مهمی در این زبان تألیف کرده بودند، ولی تعصب و شور دین جدید به بهانۀ آثار و علائم کفر آن نوشته ها راچنان بباد فنا داد که امروز نمونۀ کوچکی هم از آن اوراق دیرینه در دست نیست. میان زبان قدیم ارمنی با زبان کنونی تفاوت فاحش موجود است و زبان باستانی بغایت وسیع و فصیح میباشد و زبان جدید کلمات بسیاری از السنۀ مختلفه اخذ کرده و شیوۀ ترکیب کلامش هم کاملاًتابع قواعد ترکی گشته. در باب مشابهت و مناسبات زبان ارمنی با السنۀ آریائی و مخصوصاً زبان فارسی تألیفات کثیری در زبان آلمانی و دیگر السنۀ اروپائی شده است.
- گل ارمنی، قسمی خاک سرخ رنگ که از ارمنستان آرند و بر اورام حاد طلی کنند و سود دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
منسوب به ارمینیه. (منتهی الارب). نسبت به ارمینیه ارمنی است برخلاف قیاس بفتح همزه و کسر میم. (معجم البلدان ذیل کلمه ارمینیه)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ارزن، موضعی در دیاربکر. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
چاه ارژنگ، چاهی بتوران زمین که افراسیاب بیژن را در آن بند کرد. چاه بیژن:
به پیلان گردنکش آن سنگ را
که پوشد سر چاه ارژنگ را.
فردوسی.
که یارد آنجا رفتن مگر کسی که کند
پسند بر گه شاهنشهی چه ارژنگ.
فرخی.
مخالفانش چون بیژن اندر اول کار
ز گه فتاده بچاه سراچۀ ارژنگ.
فرخی.
بیژن ار بستۀ تو بودی رسته نشدی
بحیل ساختن رستم نیو از ارژنگ.
فرخی.
نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد
نشستگاه عدوی تو در چه ارژنگ.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ نَ)
دشت ارژنه، دشتی است مشهور در فارس. (برهان). دشتی است از ملک فارس که تا شیراز سی فرسنگ است و آنرا ارجنه نیز گویند و واقعۀ ظهور امیرالمؤمنین (ع) در آن دشت و خلاص کردن سلمان فارسی از چنگ شیر (در اساطیر) معروف و مشهور است. (جهانگیری) :
سوار ارژنه را مدح گوی از دشمن
جوی مترس اگر پنجه زن چو شیر نر است.
استاد (از شعوری و جهانگیری).
و رجوع به ارژن شود
لغت نامه دهخدا
(اَژَ)
نام پهلوانی تورانی پسر زره و او بدست طوس کشته شد. (برهان). یکی از پهلوانان تورانی است و بر دست طوس بن نوذر کشته شد. (جهانگیری) :
به پور زره گفت نام تو چیست
ز گردان جنگی ترا نام کیست
بدو گفت ارژنگ جنگی منم
سرافراز شیر درنگی منم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ماری دو منتی ژو د گوزمان. کنتس دتبا، زوجه ناپلئون سوم، ملکۀ فرانسه از 1853 تا 1870 میلادی مولد گرناد بسال 1826، وفات مادرید 1920 م، پرهیزکار. (برهان). رجوع به آژیر شود
قدّیسه اژنی، وی بسال 262 میلادی شهید شد. ذکران وی در 25 دسامبر است
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
ارتنگ. ارثنگ. کتاب مانی که بتصاویر دلکش منقش بود:
بخاقان یکی نامه ارژنگ وار
نوشتند پر بوی و رنگ و نگار.
فردوسی.
هزار یک که نهان در سرشت او هنر است
نگار و نقش همانا که نیست در ارژنگ.
فرخی.
و کتابی کرد (مانی) به انواع تصاویر که آنرا ارژنگ مانی خوانند و در خزائن غزنین هست. (بیان الادیان).
به تیشه صورت شیرین بر آن سنگ
چنان برزد که مانی نقش ارژنگ.
نظامی.
ز بس جادوئیها و فرهنگ او (مانی)
بدو بگرویدند و ارژنگ او
عجب ماند از آن کار نظارگی
بعبرت فروماند یکبارگی
که چون کرده اند این دو صورت بکار
دو ارژنگ را بر یکی سان نگار.
نظامی.
صحیفه های چمن چون دماغ مانی شد
که می بزاید از او نقشهای چون ارژنگ.
نجیب الدین جرفادقانی.
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
نام دیوی از سالاران دیو سپید به مازندران گاه جنگ کیخسرو، و او را رستم بکشت:
سپرد آنچه بود (دیو سپید) از کران تا کران
به ارژنگ سالار مازندران.
فردوسی.
چو ارژنگ بشنید گفتار اوی
به مازندران شاه بنهاد روی.
فردوسی.
نه ارژنگ ماندم نه دیو سپید
نه سنجه نه پولاد غندی نه بید.
فردوسی.
ارزنی باشد به پیش حمله اش ارژنگ دیو
پشه ای باشد به پیش گرزه اش پور پشنگ.
منوچهری.
هزار لشکر داری که هر یکی ز ایشان
فزونترندز دیو سفید وز ارژنگ.
ازرقی.
از غبار سم اسبت فلکی سازد طبع
ملکی گردد با لطف تو دیو ارژنگ.
مختاری.
یک دو روز این سگدلان انگیخته در شیرلان
شورشی کارژنگ در مازندران انگیخته.
خاقانی.
و رجوع به ارتنگ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
جادوئی. طلسم:
ترا دشمن آمد بگاهت نشست
یکی گرزۀ گاوپیکر بدست
همه بند و نیرنگ و ارژنگ برد
دلارام بگرفت و گاهت سپرد.
فردوسی.
لغت نامه دهخدا
درختچه ای از دسته بادامیها از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است و در نقاط خشک و کوهستانی اطراف تهران و کرج و ارتفاعات 1300 متری و جنگلهای طالش میروید. گونه ای از آن در فارس خصوصا در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده میشود بخوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردنی
تصویر اردنی
منسوب به اردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمنی
تصویر ارمنی
منسوب به ارمن، ارمن، مردی از ارمنستان، ج آن ارامنه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارانی
تصویر ارانی
پنیرمایه مایه پنیر از دانه های گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارژنگ
تصویر ارژنگ
جادوئی، طلسم
فرهنگ لغت هوشیار
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ ژَ))
درختچه ای از دسته بادامی ها از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است. گونه ای از آن در فارس خصوصاً در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده می شود، بخورک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارژنگ
تصویر ارژنگ
((اَ ژَ))
نام کتاب مانی که دارای انواع نقش و نگار بوده و به موجب آن مانی ادعای پیغمبری داشت، نام چاهی که افراسیاب، بیژن را در آن زندانی کرد
فرهنگ فارسی معین
ارامنه در مقاطع مختلف به این منطقه مهاجرت نمودن یا کوچانده
فرهنگ گویش مازندرانی