جدول جو
جدول جو

معنی ارومی - جستجوی لغت در جدول جو

ارومی
ارموی، مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
تصویری از ارومی
تصویر ارومی
فرهنگ فارسی عمید
ارومی(اُ)
رومی: الکساندر ارومی، اسکندر مقدونی
لغت نامه دهخدا
ارومی(اُ)
ارومیه. ارمیه. اورمیه. رضائیه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارومه
تصویر ارومه
ریشۀ درخت، اصل، اساس، خاندان، دودمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
فرهنگ فارسی عمید
بیماری ای که به واسطۀ اختلال عمل کلیه ها و زیاد شدن مقدار اورۀ خون تولید می گردد و عوارض آن تهوع، سردرد، بی اشتهایی، خواب آلودگی، کدورت دید، تشنج و اغما است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رومی
تصویر رومی
از مردم روم، تهیه شده در روم، زبان و خط لاتین، (صفت نسبی، منسوب به روم شرقی و مخصوصاً آسیای صغیر) اهل روم شرقی، در موسیقی گوشه ای در بیات ترک، کنایه از سفید و روشن، نوعی پارچۀ گران قیمت، کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وا)
جمع واژۀ ارویّه، به معنی بز کوهی ماده و آن جمع کثرت است بر غیرقیاس. (منتهی الارب). یاقوت گوید: اروی، و هو فی الاصل جمع ارویه و هو الانثی من الوعل و هو افعوله الا انهم قلبوا الواو الثانیه یاءً و أدغموها فی التی بعدها و کسروا الاولی لتسلم الیاء و تقول ثلاث اراوی فاذا کسرت فهی الاروی علی افعل بغیر قیاس و به سمیت المراءه. (معجم البلدان در کلمه اروی)
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
نعت تفضیلی از ری ّ و روی ̍. سیراب تر.
- امثال:
اروی من الحوت.
اروی من النعامه، لانها ترید الماء فان رائته شربته عبثاً.
اروی من النمل، لانها تکون فی الفلوات.
اروی من بکر هبنقه، هو یزید بن ثروان و هو الذی یحمق و کان بکره یصدر عن الماء مع الصادر و قد روی ثم یرد مع الوارد قبل ان یصل الی الکلأ.
اروی من حیه، لانها تکون فی القفار فلاتشرب الماء و لاتریده.
اروی من ضب ّ، چه او آب نخورد و استنشاق باد سرد او را بس باشد.
اروی من معجل اسعد، وی مردی احمق بود و در غدیری افتاد، پس پسر عموی خود اسعد را ندا کرد و گفت ویلک ناولنی شیئاً اشرب الماء و همچنین فریاد میکرد تا غرق شد و اصمعی در کتاب امثال خویش گوید اروی من معجل اسعد مشدداً و المعجل الذی یجلب الابل جلبه ثم یحدرها الی اهل الماء قبل ان ترد الابل. اصمعی لفظ مزبور را شرح کرده ولی قصۀ مثل را نیاورده است و اسعد بدین تأویل قبیله ای است. (مجمع الامثال میدانی).
الجرع اروی و الرشف انقع.
لغت نامه دهخدا
ابن الندیم در فصل اسماء الکتب المؤلفه فی المواعظ و الاّداب و الحکم للفرس و الروم آرد: کتاب اروی و ذکر دیرها و ما تکلمت به من الحکمه. (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 439)
نامی از نامهای زنان عرب، از جمله نام مادر عثمان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
لغت و لسان قدیم سوریه و کلدانیان بود که در دانیال 2:4 مذکور است. کلدانیان را عادت بود که بزبان ارمی تکلم کنند تا با زبان دیوانیان مطابق باشد، ولکن زبان مخصوص و زبان اصلی ایشان نبود و دانیال نیز کتاب خود را تا آخر باب هفتم بزبان کلدانی نوشت، اما زبان صحیح و اصلی این طایفه اکدی است که اهالی بابل بدان زبان تکلم میکردند و در زمان نبوکدنصر نزدیک بود که کلیهً متروک گردد وبسیاری آنرا فراموش کرده بودند. اما ظهور لغت سریانی که فعلاً معروف است در قرن دوم بعد از مسیح بود و آن هم تقریباً تا قرن دوازدهم نزدیک بود که متروک شودو اهالی آنرا فراموش کنند. و سریانی مذکور دارای تألیفات و تصنیفاتی است که در شعبه های دیگر لغت ارامی یافت نمیشود، خصوصاً در علم لاهوت و علاوه بر این پشیطو که ترجمه معروف توراه است بزبان سریانی است و ازدیگر ترجمه هائی که از لغت اصلی شده قدیم تر است و چون در تمام جزئیات کلمه بکلمه از زبان اصلی ترجمه شده از آن جهت آنرا پشیطو یعنی بسیط گفتند و اهالی معلوله و بخعه و جبعدین و حوالی آنها فرع این زبان را تکلم کنند و آن را سریانی گویند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ می ی / اِ رَ می ی)
أیرمی. یرمی ّ. علم و نشان که در بیابان برای راه بر پا کنند، یا نشانۀ عاد. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نعت تفضیلی از رمی. چابک تر و باقوت تر در زدن نیزه و انداختن تیر.
- امثال:
ارمی ̍ من ابن تقن، و هو رجل من عاد کان ارمی من تعاطی الرمی فی زمانه و قال یرمی بها ارمی من ابن تقن. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ارمیه. (معجم البلدان). رجوع به ارمیه شود، سست گردیدن. سست شدن (چنانکه رسن). (منتهی الارب) ، سست شدن در کار. (منتهی الارب) ، مردن (چنانکه گوسفندان). هلاک شدن از لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ ما)
گویند موضعی است و یاقوت گوید در کلام عرب بر وزن فعلی ̍ جز ارمی و شعبی که نام دو موضع است نیامده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
منسوب به ارقم، نام مردی و مشهور بدین نسبت عزیز بن طلحه بن عبدالله بن الارقم الارقمی است. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
علفی که اشخار از آن حاصل شود. شخار. اشنان. اشنه. اشنان القصارین. غاسول رومی، چشمه ای در کوه اروند (الوند). رجوع به اروند (کوه) شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
رجوع به نعیم بن مسافر... شود، ثابت ماندن و لازم گرفتن جای. (منتهی الارب). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، ترنجیدن. منقبض گردیدن، حرکت کردن: ضربه فماارمازّ، ای فماتحرک. (اقرب الموارد) ، جنبیدن لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
او راست کتابی در غریب الحدیث و آن تتمۀ کتاب ابن الجوزیست. (کشف الظنون)
ابن حامد. یکی از ائمۀ لغت عربست
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
ازدمی. نام جانوریست نامعلوم. (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ می یَ)
ارمیه. ارومی. شهری بمغرب دریاچۀ ارومیه و نسبت بدان ارموی باشد. رجوع به ارمیه شود: آزادخان... بعضی از بلاد آذربایجان هم در تحت تصرف آورده کوچ و متعلقان خود را بامتوسلان فتحعلی خان و شهبازخان در قلعۀ ارومیه که از قلاع مشهوره و در استحکام و متانت آن شهرۀ آفاق است گذاشته قلعۀ مذکوره را محل سکنا مقرر... (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 157). و رجوع به فهرست آن کتاب شود
دریاچۀ ارومیه، دریاچه ای بمغرب آذربایجان. دریاچۀ ارومیه. چیچست. دریاچۀ شاهی. دریاچۀ تلا. نسبت بدان ارموی است. رجوع به ارمیه (دریاچۀ...، شود
لغت نامه دهخدا
(اُمَ وی ی)
منسوب به ارمیه از بلاد آذربایجان و جماعتی از علماء بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). اهل ارمیه. از ارمیه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرامی. منسوب به ارام. مردم ارام.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
عودالبرق. قندول. دارشیشعان
لغت نامه دهخدا
(اَ وا)
نام دهی است بمرو. (منتهی الارب). یکی از قرای مرو بدوفرسنگی آن و ابوالعباس احمد بن محمد بن عمیره بن عمرو بن یحیی بن سلیم الارواوی بدان منسوبست. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
بادبان، شهروند رم منسوب به روم (پایتخت ایتالیا) از مردم روم رمی، منسوب به روم (آسیای صغیر) از مردم آسیای صغیر. یا رومی و زنگی روز و شب. یا رومی و هندی روز و شب، نوعی جامه، آهنگهایی که از مملکت عثمانی به ایران آمده و اغلب وزن دو ضربی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمی
تصویر ارمی
منسوب به ارم زبان منسوب به قوم ارم زبان قدیم سوریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
منسوب به ارمیه از مردم ارمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اروسی
تصویر اروسی
پوستینی که در روسیه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارومه
تصویر ارومه
ریشه درخت، اصل و اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رومی
تصویر رومی
([ع - فا]]، )
منسوب به روم، سفیدپوست، کنایه از روز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارومه
تصویر ارومه
((اُ یا اَ مَ))
بن درخت، ریشه درخت، اصل، اساس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اروسی
تصویر اروسی
عروسی
فرهنگ واژه فارسی سره
کاری را به رایگان انجام دادن
فرهنگ گویش مازندرانی
روسی، زبان روسی
فرهنگ گویش مازندرانی