جدول جو
جدول جو

معنی ارنووت - جستجوی لغت در جدول جو

ارنووت
آدم بی انصاف، قوی پیکر زورمند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارنواز
تصویر ارنواز
(دخترانه)
نوازش شده اهورا، دارنده سخن سزاوار مرکب از ارنه (سزاوار) + واز (واژه)، از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از دو دختر جمشید پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارنئوت
تصویر ارنئوت
غول بیابانی و بی تربیت. دراصل، نام قومی از نژاد هندواروپایی، ساکن کشور آلبانی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنخوت
تصویر پرنخوت
پرناز، پرغرور، متکبر، خودخواه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
آنچه از روز ازل برای انسان مقدر شده، بخت، طالع
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
شهری است به پروس (ساکس) در کنار ژرا در 280 هزارگزی جنوب غربی برلن، دارای 135000 تن سکنه. دارای دارالفنون تاریخی وکتاب خانه مکمل و انجمنهای علمی و فنی و صنایع نساجی و کاغذسازی و تکمه سازی و آبجوسازی است و گلهای آن معروفست. در سال 1808م. ناپلئون در آنجا با سزار ملاقات کرد و در آن جلسه گروهی از سلاطین اروپا حضور داشتند و بر اثر آن معاهده ای بنفع فرانسه منعقد گردید، ارقال مفازه، طی کردن بیابان. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اُ سُ)
ارسووه. نام دو شهر است در ملتقای دو نهر ((جرنا)) و ((طونا)) یکی از آن دو بر یسار جرنا واقع است و آن قدیم است و شهری است حصین و کوهها آنرا احاطه کرده اند و قریب هزار تن سکنه دارد. دیگری جدید است بنام ((اطه قلعه سی)) هم خوانده میشود و آن در 10 هزارگزی شمال شرقی ارسووای قدیم واقع است و نظر بوقوع در حدود بلاد صرب و فلاخ و مجار مستحکم است وسکنۀ آن 3000 تن است و از سال 1204 پس از منازعۀ طولانی دولت عثمانی با نمسه، بتصرف عثمانی درآمد. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود، برافروختن آتش، برانگیختن جنگ. برانگیختن فتنه و جنگ. (غیاث). برآغالیدن. اغراء. ورغلانیدن. (منتهی الأرب). انگیختن ب-ر، عطا کردن، اختلاف، خصومت: بینهما ارش، میان آن هر دو خصومت و اختلاف است، کم کردن قیمت برای عیبی در متاع
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ وَ)
پرناز. پرتکبر
لغت نامه دهخدا
درختی از تیره بید ها که یکی از گونه های سپیدار است. این گیاه در اغلب نقاط ایران بحال خودرو وجود دارد و همچنین کشت میشود پرک غرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنخوت
تصویر پرنخوت
پر ناز و متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا، قدر، نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
((~. نِ وِ))
تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قضا و قدر، قسمت، تقدیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
قدرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
Destiny, Fate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destin
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destino
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
судьба
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
Schicksal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
доля
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
تقدیر
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
ভাগ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
ชะตากรรม , ชะตากรรม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
hatima
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
運命
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
命运
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
גורל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
운명
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
takdir
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
भाग्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
bestemming
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
przeznaczenie, los
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destino
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سرنوشت
تصویر سرنوشت
destino
دیکشنری فارسی به ایتالیایی