دهی است از دهستان بساکوه بخش کلات شهرستان درگز در 97 هزارگزی جنوب خاوری کلات. دره و سردسیر است. سکنۀ آن 200 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان بساکوه بخش کلات شهرستان درگز در 97 هزارگزی جنوب خاوری کلات. دره و سردسیر است. سکنۀ آن 200 تن شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
قریه ای است به افریقیه، و بین آن و قصرالافریقی، یک منزل است. (معجم البلدان) ، یکی از آلات موسیقی بادی که حجم آن بزرگ است و غالباً در کلیساها نوازند. در انجیل اختراع ارگ را به ژوبال نسبت کرده اند. - ارگ بربری (بربری تحریف است از باربری و آن نام سازندۀ آلات موسیقی بود) ، قسمی از آلات موسیقی قابل حمل که بوسیلۀ استوانه ای که در آن تعبیه شده نواخته میشود و با دسته ای بحرکت می آید. رجوع به ارغنون بربری شود
قریه ای است به افریقیه، و بین آن و قصرالافریقی، یک منزل است. (معجم البلدان) ، یکی از آلات موسیقی بادی که حجم آن بزرگ است و غالباً در کلیساها نوازند. در انجیل اختراع ارگ را به ژوبال نسبت کرده اند. - ارگ بربری (بربری تحریف است از باربری و آن نام سازندۀ آلات موسیقی بود) ، قسمی از آلات موسیقی قابل حمل که بوسیلۀ استوانه ای که در آن تعبیه شده نواخته میشود و با دسته ای بحرکت می آید. رجوع به ارغنون بربری شود
نام محلی بوده است در سیستان، بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ سیستان محمد بن علی بن لیث با حسین بن علی بن حسین مرورودی سردار احمد بن اسماعیل آنجا جنگ کرده است، رجوع به تاریخ سیستان ص 290 و 291 شود
نام محلی بوده است در سیستان، بنا بنوشتۀ مؤلف تاریخ سیستان محمد بن علی بن لیث با حسین بن علی بن حسین مرورودی سردار احمد بن اسماعیل آنجا جنگ کرده است، رجوع به تاریخ سیستان ص 290 و 291 شود
بلغت تنکابن سعداست و گرههای ریشه گیاهی را نیز به این اسم خوانند. و آن مدور و بسیار لذیذ و شیرین و بقدر نخودی میباشد و برگش باریکتر از برگ کراث است و زیاده بر سه عدد نمی باشد و بی ثمر و بی گل و در ریگزارهای حریم آبها میروید. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به سعد شود
بلغت تنکابن سُعْداست و گرههای ریشه گیاهی را نیز به این اسم خوانند. و آن مدور و بسیار لذیذ و شیرین و بقدر نخودی میباشد و برگش باریکتر از برگ کراث است و زیاده بر سه عدد نمی باشد و بی ثمر و بی گل و در ریگزارهای حریم آبها میروید. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به سُعْد شود
در اساطیر یونانی نام یکی از پادشاهان قدیم آتن، پسر پاندین و پدر سکرپ. مورخان زندگانی او را از 1525 تا 1460 قبل از میلاد نوشته اند. (لغت نامۀ تمدن قدیم)
در اساطیر یونانی نام یکی از پادشاهان قدیم آتن، پسر پاندیُن و پدر سِکرُپ. مورخان زندگانی او را از 1525 تا 1460 قبل از میلاد نوشته اند. (لغت نامۀ تمدن قدیم)
از لغت اوستائی آرمئیتی (ارم - متی) به معنی فروتنی و بردباری و سازگاری و همین کلمه است که با ترکیب با ((سپنتا)) به معنی مقدس در اوستا ((سپنتا آرمتی)) و در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس و آن نام دوازدهمین ماه است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 78-84)
از لغت اوستائی آرمئیتی (ارم - متی) به معنی فروتنی و بردباری و سازگاری و همین کلمه است که با ترکیب با ((سپنتا)) به معنی مقدس در اوستا ((سپنتا آرمتی)) و در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس و آن نام دوازدهمین ماه است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 78-84)
نام قلعتی بوده است به آن طرف کردستان و نام دیگر آن قلعۀ مختصر میباشد: در وقتی که امیر تیمور گورکان از عراق عرب بجانب دیاربکر در حرکت آمد و بموجب فرمان واجب الاذعان با سپاهی جلادت نشان متوجه اردوی کیهان پوی گشت و از کردستان گذشته بقلعۀ مختصر که آنرا خرماتو گویند رسید. (از حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 459)
نام قلعتی بوده است به آن طرف کردستان و نام دیگر آن قلعۀ مختصر میباشد: در وقتی که امیر تیمور گورکان از عراق عرب بجانب دیاربکر در حرکت آمد و بموجب فرمان واجب الاذعان با سپاهی جلادت نشان متوجه اردوی کیهان پوی گشت و از کردستان گذشته بقلعۀ مختصر که آنرا خرماتو گویند رسید. (از حبیب السیر ج 3 چ خیام ص 459)
بغایت سرخ شدن چنانکه بسیاهی مایل باشد. (کنزاللغات). برنگ رمکه ای شدن شتر. برنگ رمکه گردیدن شتر. (منتهی الأرب). سخت سرخ شدن اشتر چنانکه با سیاهی زند. (زوزنی).
بغایت سرخ شدن چنانکه بسیاهی مایل باشد. (کنزاللغات). برنگ رمکه ای شدن شتر. برنگ رمکه گردیدن شتر. (منتهی الأرب). سخت سرخ شدن اشتر چنانکه با سیاهی زند. (زوزنی).
اوگوست مارتن ژولین. (1873- 1930 میلادی) مستشرق بلژیکی. وی از سال 1900 میلادی به تدریس در دانشگاه لیژ پرداخت و مقارن زمان مرگش استاد زبان و تاریخ عبری، عربی، فارسی و ترکی در آن دانشگاه بود. او نشان شیر و خورشید از ایران و نشان ستاره از افغانستان داشت. او راست: داستانهای فارسی. نمایشنامه های ملکم خان. رستم و سهراب. ترجمه خسیس (از آخوندزاده). ترجمه سلامان و ابسال و یوسف و زلیخای جامی. (از دایره المعارف فارسی)
اوگوست مارتن ژولین. (1873- 1930 میلادی) مستشرق بلژیکی. وی از سال 1900 میلادی به تدریس در دانشگاه لیژ پرداخت و مقارن زمان مرگش استاد زبان و تاریخ عبری، عربی، فارسی و ترکی در آن دانشگاه بود. او نشان شیر و خورشید از ایران و نشان ستاره از افغانستان داشت. او راست: داستانهای فارسی. نمایشنامه های ملکم خان. رستم و سهراب. ترجمه خسیس (از آخوندزاده). ترجمه سلامان و ابسال و یوسف و زلیخای جامی. (از دایره المعارف فارسی)
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی