جدول جو
جدول جو

معنی ارمود - جستجوی لغت در جدول جو

ارمود
(اَ)
امرود. (برهان). رجوع به امرود شود، احدی. کسی: ما به ارمی، نیست در آن کسی و نه اثری و نه نشانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارمود
امرود
تصویری از ارمود
تصویر ارمود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارموی
تصویر ارموی
مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی که پیش از کار کردن به مزدور می دهند، بیعانه، پیش بها، برای مثال منم درد تو را با جان خریدار / که ارمون داده ام جان را به بازار (لطیفی- مجمع الفرس - ارمون)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرود
تصویر امرود
گلابی، میوۀ آبدار شیرین و مخروطی شکل به اندازۀ سیب، مرود، امبرود، انبرود، مل، کمّثری، لکل
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
زری باشد که پیش از کار کردن بمزدور دهند و آنرا بعربی عربون و اربون خوانند. (جهانگیری) (برهان). مزدی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند. سیمی که پیش از کار از بابت مزد به مزدور دهند. ربون. پیش مزد. بیعانه که بعربی اربون گویند و ظاهراً اربون را بتصحیف ارمون خوانده اند. (رشیدی) :
منم درد ترا با جان خریدار
که ارمون داده ام جان را ببازار.
لطیفی (از شعوری) ، نام خضر پیغمبر. (برهان) (غیاث). قیل هو الخضر علیه السلام، والصحیح انه من انبیاء بنی اسرائیل. (شرح قاموس) ، بعضی گویند نام حضرت الیاس علیه السلام. (غیاث) ، نام حضرت علی علیه السلام، نام بیت المقدس، نام بلیان بن ملکان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ / کِ)
درویش شدن. (تاج المصادر بیهقی). محتاج و درویش شدن. (منتهی الأرب) ، حسرت. (جهانگیری) (برهان) (اوبهی) : ارمان حسرت خوردن بود. (صحاح الفرس) ، امید. رجاء:
نه امّید آن کایچ بهتر شوی تو
نه ارمان آن کم تو دل نگسلانی.
منوچهری.
، رنج. (فرهنگ اسدی). رنج بردن. (برهان) (اوبهی). رنجگی. (فرهنگ اسدی) :
به ارمان و اروند مرد هنر
فرازآورد گنج زرّ و گهر.
فردوسی.
، پشیمانی. (سروری) (برهان) (اوبهی). پشیمان شدن. (شعوری). دریغ. افسوس. (برهان) ، دست رس (؟) :
هر زمان مرتبتی نو دهد او را بر خویش
هر دو روزی بمرادی دهد او را ارمان.
فرخی.
- ارمان خوار و ارمان خور، حسرت خورنده. (برهان) (آنندراج). حسیر. آرزوکننده. (السامی).
- ارمان خورانیدن، تحسیر. (تاج المصادر بیهقی).
- ارمان خوردن، لهف. (دهار). اسف. حسر. حسره. (تاج المصادر بیهقی). حسرت بردن. تحسّر. (دهّار). تلهّف. (دهّار) (تاج المصادر بیهقی).
شواهد نظمی که برای این کلمه آمده است چنانکه آرمان ظاهراً همه برای یک معنی است که تقریباً کمال مطلوب یا غایت امل و نظایر آن باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یکی از قرای کرمینیه از اعمال سمرقند بر طریق بخارا و بدان منسوب است ابواحمد محمد بن محفوظ ارفودی، متوفی در حدود سنۀ 380 هجری قمری (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
صاحب آرام. آرام گرفته. (برهان). و مؤلف برهان گوید: مخفف آرمیده مند است (!)
لغت نامه دهخدا
ابن قبطم بن مریم (یا اشمون بن قفط). یکی از ملوک نخستین قبط بود که نخستین بار نوروز را در میان قبطیان معمول کرد. (از بلوغ الارب ج 1 ص 51). و در نخبهالدهر دمشقی اشمون بن قفط است. و گویا یکی از دو کلمه محرف دیگری است. رجوع به فهرست نخبهالدهر و ص 266 آن کتاب شود، مخلوط گردیدن. (منتهی الارب). و رجوع به اشمطاط و اشمئطاط شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در پهلوی ارموت و انبروت. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). در آستارا آرموت. در منجیل، هومرو. در شفارود، اومبرو گویند. (ازجنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238). گلابی. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از گلابی. (ناظم الاطباء). کمثری. (منتهی الارب) (دهار). پروند. (برهان قاطع). میوه ای است در ملک خراسان بغایت شیرینی ونازکی و خوشبوی بشکل نبات می شود و آنرا به پستان نوبرآمده تشبیه کنند. (از مؤید الفضلاء) :
برفتم به رز تا بیارم کنشتو
چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو.
علی قرط.
شاه میوه: آبی و امرود... طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
کدو برکشیده طربرودرا
گلوگیر گشته به امرود را.
نظامی.
شکل امرود تو گویی که بشیرینی و لطف
کوزه ای چند نباتست معلق بر بار.
سعدی.
طبق امرودی در دست او بود... خواجه از وجه حل آن امرود پرسیدند. (انیس الطالبین). امرودها را در جایی خالی مساز. (انیس الطالبین). از میان امرودها یکی امرود را به آن یوسف دادند. (انیس الطالبین). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم).
شد نار ترش شحنه و نارنج میرآب
تالانه لشکری شد و امرود میر گشت.
بسحاق اطعمه.
سیب و امرود بهم مشت زده
فندق از خرمی انگشت زده.
جامی.
و رجوع به گلابی شود
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
رجوع به نعیم بن مسافر... شود، ثابت ماندن و لازم گرفتن جای. (منتهی الارب). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، ترنجیدن. منقبض گردیدن، حرکت کردن: ضربه فماارمازّ، ای فماتحرک. (اقرب الموارد) ، جنبیدن لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مُ)
ارمز. هرمز. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اجمود. بلغت هندی کرفس است
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
او راست کتابی در غریب الحدیث و آن تتمۀ کتاب ابن الجوزیست. (کشف الظنون)
ابن حامد. یکی از ائمۀ لغت عربست
لغت نامه دهخدا
شهری است از ولایت غوزرات در مقاطعۀ برواخ جزو حکومت بمبئی هندوستان. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آجمود. اجموده. اجواین خراسانی. و در بعض کتب طبی بمعنی کرفس گرفته اند. (مؤید الفضلاء). کرفس را گویند. (برهان قاطع) (شعوری). و در بعض کتب بمعنی کهورا آمده. اجمود ظاهراً هندی است، جمع واژۀ جانی و آن جمعی نادر است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهگیلویه شهرستان بهبهان در 2 هزارگزی جنوب باختری قلعۀ رئیسی مرکز دهستان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 100 تن شیعه اند که به لری و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، برنج، گردو، پشم و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و حشم داری، و صنایع دستی قالیچه، قالی و پارچه بافی برای چادر است و راه مالرو دارد و ساکنان آن از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
غرموت. رجوع به غرموت شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
ثمرالغضا. (اقرب الموارد) ، بزبچۀ کوهی. (منتهی الارب). ذکر الوعول. (اقرب الموارد). تکۀ کوهی. (منتهی الارب). ج، قرامید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مأخوذ از ’رمد’ عربی که بجای ’ارمد’ به کار رفته است:
مهر رخشا لیک از او مرمود جوید اجتناب.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(اُمَ وی ی)
منسوب به ارمیه از بلاد آذربایجان و جماعتی از علماء بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). اهل ارمیه. از ارمیه
لغت نامه دهخدا
تصویری از قرمود
تصویر قرمود
بارتاخ میوه تاغ، تکه کوهی بزبچه کوهی، گوزن مردابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرمود
تصویر غرمود
غذا و خوراک اسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرود
تصویر امرود
گلابی
فرهنگ لغت هوشیار
درویشی بی چیزی، شیردهی دام، دام میری، دردناک کردن ارماس به خاک سپردن به گور سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمزد
تصویر ارمزد
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمند
تصویر ارمند
صاحب آرام، آرام گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمون
تصویر ارمون
پولی را گویند که پیش از کار کردن بگیرند یا بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
منسوب به ارمیه از مردم ارمیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارود
تصویر ارود
آهسته کار پوشیده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمزد
تصویر ارمزد
((اُ مُ))
اهورامزدا، سیاره مشتری، اولین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
گلابی، مرو، مرود
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن امرود به وقت خود، چون سبز و شیرین بود، دلیل آن که مال حلال یابد. اگر به گونه زرد بود بیماری است. اگر بیند امرود می خورد و زرد بود، دلیل که بیمار شود که نه به هنگام او بود. اگر امرود به گونه سبز باشد، یا سرخ چون به طعم شیرین باشد مال است. اگر ترش و ناخوش بود اندوه است. محمد بن سیرین
خوردن امرود در خواب بر پنج وجه است. اول: مال حلال، دوم: توانگری، سوم: زن، چهارم: یافتن مراد، پنجم: منفعت. اگر بیند پادشاه امرود می خورد، دلیل که از مردی بزرگوار، به همانقدر که خورده، نفع یابد.
امرود سبز و شیرین به وقت خود دید یافتن مراد است. اگر بیند امرود را همی خورد، دلیل برمنفعت است.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آرمان، آرزو، افسوس، عیب و نقص
فرهنگ گویش مازندرانی