نعت تفضیلی از رخیص. ارزانتر. - امثال: ارخص من التراب. ارخص من التمر بالبصره. ارخص من الزبل. ارخص من قاضی منی، و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده. (مجمعالأمثال میدانی).
نعت تفضیلی از رخیص. ارزانتر. - امثال: ارخص من التراب. ارخص من التمر بالبصره. ارخص من الزبل. ارخص من قاضی مُنی، و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده. (مجمعالأمثال میدانی).
مخفف ((اگر من)) باشد در محاورات. (برهان) : ای دل بهوای ارمن ار من باشم خالی نکنم ز دل حزن زن باشم وی چرخ اگر بحیله بیرون نکنم گاو تو از آن خرمن خر من باشم. طغرل سلجوقی
مخفف ((اگر من)) باشد در محاورات. (برهان) : ای دل بهوای ارمن ار من باشم خالی نکنم ز دل حزن زن باشم وی چرخ اگر بحیله بیرون نکنم گاو تو از آن خرمن خر من باشم. طغرل سلجوقی
ارمنستان. ارمینیه. ارمنیه. ولایتی است از کوهستان آذربایجان و مولد شیرین مشهور آنجا بوده و ابریشم ارمنی منسوب بدانجاست. (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). سرزمین ارمنستان بین آذربایجان و قفقاز و آسیای صغیر. این نام در کتیبۀ بیستون داریوش بزرگ بصورت ارمین آمده. (ایران باستان ص 1452، 1571، 1596) : از ادبا عالمی فرست به ماچین وز امرا شحنه ای فرست به ارمن. فرخی. رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی. خاص کن این ملک جهان بر عموم هم ملک ارمن و هم شاه روم. نظامی. لشکر شام و ارمن و دیاربکر و خراسان و خوارزم و دیگر مواضع را که چشم بر دیار و امصار عراق نهاده بودند و گردن طمع یازیده منقار بازگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 12). ور بحق دانسته ای جای نشست و خاست را خواه در ارمن نشین و خواه در ابخاز خیز. کاتبی. و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 78 و حبط ج 2 ص 371 و 376، 416 و ایران باستان ص 2290 و 2291 و جهانگشای جوینی چ لیدن ص 170 و 177 و ارمنستان و ارمنیه شود.
ارمنستان. ارمینیه. ارمنیه. ولایتی است از کوهستان آذربایجان و مولد شیرین مشهور آنجا بوده و ابریشم ارمنی منسوب بدانجاست. (برهان قاطع) (مؤید الفضلاء). سرزمین ارمنستان بین آذربایجان و قفقاز و آسیای صغیر. این نام در کتیبۀ بیستون داریوش بزرگ بصورت اَرمین َ آمده. (ایران باستان ص 1452، 1571، 1596) : از ادبا عالمی فرست به ماچین وز امرا شحنه ای فرست به ارمن. فرخی. رضوان ملک خسرو مالک رقاب اوست ارمن بهشت عدن شد از کوثر سخاش. خاقانی. خاص کن این ملک جهان بر عموم هم ملک ارمن و هم شاه روم. نظامی. لشکر شام و ارمن و دیاربکر و خراسان و خوارزم و دیگر مواضع را که چشم بر دیار و امصار عراق نهاده بودند و گردن طمع یازیده منقار بازگرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 12). ور بحق دانسته ای جای نشست و خاست را خواه در ارمن نشین و خواه در ابخاز خیز. کاتبی. و رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 78 و حبط ج 2 ص 371 و 376، 416 و ایران باستان ص 2290 و 2291 و جهانگشای جوینی چ لیدن ص 170 و 177 و ارمنستان و ارمنیه شود.
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
پشمینه ای باشد پوشیدنی. (برهان). پشمینه ای است ستبر. جامۀ پشمینه. صوف: بملک رخت سقرلاط پادشاه آمد امیرارمک و صوف مربعش دستور. نظام قاری. تا بهر عید نوروز هر نوع جامه دوزند اطلس بران دانا، ارمک بران کامل. نظام قاری. آدمی راباید ارمک بر بدن ورنه جل بر پشت خود دارد حمار. نظام قاری. امیران ارمک، سلاطین اطلس گزیده ز سنجاب و ابلق مراکب. نظام قاری. ارمک و قطنی و عین البقر و رومی باف ملۀ میلک و لالائی بی حد و شمار. نظام قاری.
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
جزیره ای است بدریای یمن. (منتهی الأرب) ، ساکن. بی جنبش. مقابل گردنده و جنبنده و متحرک: که پذرفت خسرو ز یزدان پاک ز گردنده خورشید و ارمنده خاک که تا من بوم شاه در پیشگاه مرا باشد ایران و گنج و سپاه نخواهم ز دارندگان باژ روم نه لشکر فرستم بدان مرز و بوم. فردوسی. خداوند گردنده چرخ بلند خداوند ارمنده خاک نژند. فردوسی. چو کشتی شد ارمنده روی زمین کجا موج خیزد ز دریای چین. فردوسی. چو رساند مرا بدان قومک طالع سعد و بخت فرخنده تا بدان مندگان رسم بکری خر بیار ای غلام خربنده که چو من در نشاط این سفرند منده از سفریانی ارمنده. سوزنی
مرد مختلف رنگ. (منتهی الأرب). اربش، بیوۀ بدبخت و فقیر، محتاج و درویش و بیچاره. (منتهی الأرب). مرد بی توشه. مسکین. (آنندراج). مفلس. ج، ارامل، ارامیل، ارامله. (منتهی الأرب) ، سال کم باران. (کنزاللغات). سال کم نفع. (منتهی الأرب) ، سال بی باران. (منتهی الأرب) ، گوسپند که چهار دست و پای او سپید باشد. (کنزاللغات)
مرد مختلف رنگ. (منتهی الأرب). اربش، بیوۀ بدبخت و فقیر، محتاج و درویش و بیچاره. (منتهی الأرب). مرد بی توشه. مسکین. (آنندراج). مفلس. ج، اَرامل، اَرامیل، اَرامله. (منتهی الأرب) ، سال کم باران. (کنزاللغات). سال کم نفع. (منتهی الأرب) ، سال بی باران. (منتهی الأرب) ، گوسپند که چهار دست و پای او سپید باشد. (کنزاللغات)
ژفگن (چرکین). (مصادر زوزنی). در مصادر زوزنی چ تقی بینش این لغت نیست در ص 203 همین کتاب غمص راژفگن شدن معنی کرده است در اقرب المواردو منتهی الارب در معانی مرص معنی مناسبی پیدا نشد
ژفگن (چرکین). (مصادر زوزنی). در مصادر زوزنی چ تقی بینش این لغت نیست در ص 203 همین کتاب غمص راژفگن شدن معنی کرده است در اقرب المواردو منتهی الارب در معانی مرص معنی مناسبی پیدا نشد
هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است. پسر اسفندیار. (برهان قاطع). پسرزادۀ اسفندیار. (شعوری) ، لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور، نرم و لطیف و باریک شدن. (منتهی الأرب)
هرمز. ارمزد. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا. نام فرشته ایست که امور و مصالح روز ارمز بدو تعلق دارد. (برهان). باید دانست که ارمز یا اهورمزدا (سرور دانا) نام خدای یگانه ایرانیان است که روز اول هر ماه بنام او خوانده شده است. پسر اسفندیار. (برهان قاطع). پسرزادۀ اسفندیار. (شعوری) ، لاغر و نزار گشتن شتر. لاغر و نزار گردیدن ستور، نرم و لطیف و باریک شدن. (منتهی الأرب)
بی زن: زن نگرفته زن مرده زن رها، نیازمند بی برگ بینوا، سال بی باران مرد بی زن مرد عزب مرد زن مرده بیوه بدبخت و فقیر، محتاج درویش و بیچاره مرد بی توشه مفلس مسکین، جمع ارامل و ارامیل و ارامله
بی زن: زن نگرفته زن مرده زن رها، نیازمند بی برگ بینوا، سال بی باران مرد بی زن مرد عزب مرد زن مرده بیوه بدبخت و فقیر، محتاج درویش و بیچاره مرد بی توشه مفلس مسکین، جمع ارامل و ارامیل و ارامله