جدول جو
جدول جو

معنی ارمجی - جستجوی لغت در جدول جو

ارمجی(اُ مَ)
ارموی. از ارومیه، ارمقاق شی ٔ، سست گردیدن آن، ارمقاق غنم، مردن گوسفندان. (از منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
ارمجی(اَ مَ)
بلهجۀ طبری، خارپشت.
- ارمجی برّی، خارپشت برّی. کوله.
- ارمجی کوهی، خارپشت جبلی. تشی
لغت نامه دهخدا
ارمجی
خارپشت، خارپشت جبلی
تصویری از ارمجی
تصویر ارمجی
فرهنگ لغت هوشیار
ارمجی
جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارموی
تصویر ارموی
مربوط به ارومیه، از مردم ارومیه، ارومیه ای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارمنی
تصویر ارمنی
از مردم ارمنستان، ارمنستانی مثلاً کشیش ارمنی، تهیه شده در ارمنستان، از نژاد ارمن مثلاً ارمنیان جلفا، زبانی از خانوادۀ زبان های هندواروپایی که در ارمنستان رایج است
فرهنگ فارسی عمید
نعلین. (در نسخه ای از فرهنگ اسدی و جای دیگر دیده نشده) (لغت فرس اسدی ص 70)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
یکی از سرداران ایران بزمان یزدگرد سوم ساسانی در جنگ با عرب:
چو کلبوی طبلی و چون ارمنی
بجنگند با کیش آهرمنی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ارمیه. (معجم البلدان). رجوع به ارمیه شود، سست گردیدن. سست شدن (چنانکه رسن). (منتهی الارب) ، سست شدن در کار. (منتهی الارب) ، مردن (چنانکه گوسفندان). هلاک شدن از لاغری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
رجوع به نعیم بن مسافر... شود، ثابت ماندن و لازم گرفتن جای. (منتهی الارب). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، ترنجیدن. منقبض گردیدن، حرکت کردن: ضربه فماارمازّ، ای فماتحرک. (اقرب الموارد) ، جنبیدن لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ وی ی)
او راست کتابی در غریب الحدیث و آن تتمۀ کتاب ابن الجوزیست. (کشف الظنون)
ابن حامد. یکی از ائمۀ لغت عربست
لغت نامه دهخدا
(اُمَ وی ی)
منسوب به ارمیه از بلاد آذربایجان و جماعتی از علماء بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). اهل ارمیه. از ارمیه
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
از لغت اوستائی آرمئیتی (ارم - متی) به معنی فروتنی و بردباری و سازگاری و همین کلمه است که با ترکیب با ((سپنتا)) به معنی مقدس در اوستا ((سپنتا آرمتی)) و در فارسی سپندارمذ شده یعنی فروتنی پاک یا تواضع مقدس و آن نام دوازدهمین ماه است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 ص 78-84)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
منسوب به ارمینیه. (منتهی الارب). نسبت به ارمینیه ارمنی است برخلاف قیاس بفتح همزه و کسر میم. (معجم البلدان ذیل کلمه ارمینیه)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
منسوب بارمن. ارمینی. ارمنستانی. ارمن. مردی از ارمنستان. ج، ارامنه:
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
بوذر کشی.
نائرۀ بیداد را بحدّی اشتداد داد که چند نفر هندو و ارمنی و مسلمان را در میدان نقش جهان اصفهان آتش افروخته سوختند. (مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 9). و رجوع شود بعیون الانباء ج 1 ص 78 و ایران باستان و فهرست آن و فهرست ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستنسن ترجمه رشید یاسمی. مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ارمنی، نام قومیست که در قسمت شمالی آسیای غربی و پاره ای از نقاط اروپائی مجاور آسیا متفرق و پراکنده زندگی میکنند و بشیوه و عادت جاری اقوام مغلوبه بصنعت و تجارت و امور صرافی مشغول و در شهرهای بزرگ ساکنند. فقط ارامنۀ مقیم در آسیا و مهاجرین به استانبول و حوالی آن امروز بزبان ملی خود آشنا میباشند، اما آنانکه در سرزمین آناطولی اقامت گزیده زبان دیگری غیر از زبان ترک نمیدانند و ترکی جایگزین زبان ملی آنها گشته و معلوم نیست که اینان اصلاً ارمنی و یا از اهالی قطعات قدیمۀ اناطولی مانند کاپادوکیا و فریجیا (فریکیه) بوده و بمناسبت همکیشی با ارامنه خود را ارمنی نامیده اند اگر بنظر بیاوریم که ارامنه اصولاً در حفظ زبان ملی خود بسیار ساعی میباشند احتمال فوق قوی تر خواهد بود. عده ارامنه ای که در روی کرۀ ارض زندگی میکنند به دو میلیون بالغ میشود و همگی مسیحی هستند و قسم اعظم اینان تابع مذهب مخصوص میباشند. یک فرقه از آنان هم کاتولیک و عده کمی پروتستانند. اسقف کبیر ارامنه در قریۀ اچمیادجین اقامت دارد. این قریه در کشور روسیه، در نزدیکی شهر ایروان واقع شده. علاوه بر این چهار اسقف کبیر دیگر دارند که یکی از آنان در قسطنطنیه، دوم در بیت المقدس، سوم در سیس، و چهارم در اخلاط مقیم است، کاتولیک ها هم اسقفی دارند که از جانب قسیس تصدیق و اجازه دارد. ارامنه مردمان بسیار مستعد و باهوشند و در صنعت و ایجاد طرایف و ظرایف مهارت دارند. هنروران چابکدست و دقیق در میان آنان بسیار است. بهمت و غیرت اینان صنعت چاپ و امور مربوط بطبع و نشر مطبوعات در کشور عثمانی رواج وترقی یافته قالب ریزی حروف عربیه بتوسط آنان رایج شده است و در این اواخر برای نشر معارف در زبان ملی خود کوشش فراوانی کرده و بسیار ترقی کرده اند. در تجارت و امور صرافیه هم خبره اند و در هرجا باشند گرسنه نمی مانند، فقط در پاره ای از نقاط کشور و علی الخصوص در اناطولی فعالیت صرافی و انهماکشان در امور مرابحه بضرر اهالی تمام میشود. ارامنه در تواریخ خود هجرت جدّ امجد خود حایغ (هایگ) را از بابل بحوضۀ فرات یاد کنند. بنابراین باید بگوئیم اینان هم مانند همسایگان خود یعنی کلدانیان، آسوریان و سریانیان به زمرۀ امم سامیه داخلند، شکل و سیماشان هم تا اندازه ای مساعداین فرضیه میباشد ولی معیار صحیح مردم شناسی یعنی زبان این مطلب را تصدیق و گواهی نمیکند. از نظر زبان شناسی باید بگوئیم که ارامنه از امم آریائی و از حیث نژاد به جنس ایرانی بسیار نزدیک میباشند.
قضیۀ هجرت حایغ از بابل قابل قبول است ولی در این صورت باید گفت که ارامنه از ابتدای حال تابع و منسوب بدیگر اقوام بوده و حایغ سمت جدّ اقدمی این طایفه را نداشته است. در هر حال ارامنه مانند اکراد از شعبه ایرانی امم آری هستند از زمانهای باستانی و علی الخصوص در دورۀ اشکانیان در تحت ادارۀ ایرانیان بوده و دین و اخلاق مشترک با اینان داشته اند. ارامنه در قرن چهارم میلاد نصرانیت را پذیرفته و کتابهای متعددی بزبان ارمنی درباره دین جدید خود نگاشته اند. زبان این کتابها بغایت فصیح و بلیغ میباشد و چنین مستفاد میشود که زبان ارمنی در همان زمانها به حد کمال رسیده و ادبیات کاملی داشته است و بالطبع قبل از نصرانیت آثار علمی و ادبی مهمی در این زبان تألیف کرده بودند، ولی تعصب و شور دین جدید به بهانۀ آثار و علائم کفر آن نوشته ها راچنان بباد فنا داد که امروز نمونۀ کوچکی هم از آن اوراق دیرینه در دست نیست. میان زبان قدیم ارمنی با زبان کنونی تفاوت فاحش موجود است و زبان باستانی بغایت وسیع و فصیح میباشد و زبان جدید کلمات بسیاری از السنۀ مختلفه اخذ کرده و شیوۀ ترکیب کلامش هم کاملاًتابع قواعد ترکی گشته. در باب مشابهت و مناسبات زبان ارمنی با السنۀ آریائی و مخصوصاً زبان فارسی تألیفات کثیری در زبان آلمانی و دیگر السنۀ اروپائی شده است.
- گل ارمنی، قسمی خاک سرخ رنگ که از ارمنستان آرند و بر اورام حاد طلی کنند و سود دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
نخ و طناب زیاده از بیست ذراع را گویند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نعت تفضیلی از رمی. چابک تر و باقوت تر در زدن نیزه و انداختن تیر.
- امثال:
ارمی ̍ من ابن تقن، و هو رجل من عاد کان ارمی من تعاطی الرمی فی زمانه و قال یرمی بها ارمی من ابن تقن. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ می ی / اِ رَ می ی)
أیرمی. یرمی ّ. علم و نشان که در بیابان برای راه بر پا کنند، یا نشانۀ عاد. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
لغت و لسان قدیم سوریه و کلدانیان بود که در دانیال 2:4 مذکور است. کلدانیان را عادت بود که بزبان ارمی تکلم کنند تا با زبان دیوانیان مطابق باشد، ولکن زبان مخصوص و زبان اصلی ایشان نبود و دانیال نیز کتاب خود را تا آخر باب هفتم بزبان کلدانی نوشت، اما زبان صحیح و اصلی این طایفه اکدی است که اهالی بابل بدان زبان تکلم میکردند و در زمان نبوکدنصر نزدیک بود که کلیهً متروک گردد وبسیاری آنرا فراموش کرده بودند. اما ظهور لغت سریانی که فعلاً معروف است در قرن دوم بعد از مسیح بود و آن هم تقریباً تا قرن دوازدهم نزدیک بود که متروک شودو اهالی آنرا فراموش کنند. و سریانی مذکور دارای تألیفات و تصنیفاتی است که در شعبه های دیگر لغت ارامی یافت نمیشود، خصوصاً در علم لاهوت و علاوه بر این پشیطو که ترجمه معروف توراه است بزبان سریانی است و ازدیگر ترجمه هائی که از لغت اصلی شده قدیم تر است و چون در تمام جزئیات کلمه بکلمه از زبان اصلی ترجمه شده از آن جهت آنرا پشیطو یعنی بسیط گفتند و اهالی معلوله و بخعه و جبعدین و حوالی آنها فرع این زبان را تکلم کنند و آن را سریانی گویند. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ ما)
گویند موضعی است و یاقوت گوید در کلام عرب بر وزن فعلی ̍ جز ارمی و شعبی که نام دو موضع است نیامده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمی
تصویر ارمی
منسوب به ارم زبان منسوب به قوم ارم زبان قدیم سوریه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمنی
تصویر ارمنی
منسوب به ارمن، ارمن، مردی از ارمنستان، ج آن ارامنه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارموی
تصویر ارموی
منسوب به ارمیه از مردم ارمیه
فرهنگ لغت هوشیار
جوجه تیغی
فرهنگ گویش مازندرانی
ارامنه در مقاطع مختلف به این منطقه مهاجرت نمودن یا کوچانده
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع سار که روی بال های آن سیاه و بدنش سفید و روی سرش
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان جلال ازرک بابل
فرهنگ گویش مازندرانی