آرماویر. موضعی در ارمنستان که وال ارشک در آنجا هیکلهائی بیاد نیاکان خود و نیز برای آفتاب و ماه ساخته بود. (ایران باستان 2608) ، درم و دینار. (برهان) (مؤید الفضلاء از زفان گویا)
آرماویر. موضعی در ارمنستان که وال ارشک در آنجا هیکلهائی بیاد نیاکان خود و نیز برای آفتاب و ماه ساخته بود. (ایران باستان 2608) ، درم و دینار. (برهان) (مؤید الفضلاء از زفان گویا)
عمر بن زریق فرماوی، مکنی به ابوحفص. از بکر بن سهل دمیاطی روایت دارد و ابوبکر احمد بن عبدوس نسوی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 208)
عمر بن زریق فرماوی، مکنی به ابوحفص. از بکر بن سهل دمیاطی روایت دارد و ابوبکر احمد بن عبدوس نسوی را از وی روایت است. (اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 208)
نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال (از پادشاهی ضحاک) ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان، و کردان ازنژاد ایشان اند. (مجمل التواریخ و القصص صص 40-41). دو پاکیزه از کشور پادشا دو مرد گرانمایۀ پارسا یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام کرمایل پیش بین چنان بد که بودند روزی بهم سخن رفت هرگونه از بیش و کم ز بیدادگر شاه و از لشکرش وزان رسمهای بد اندر خورش یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری وز آن پس یکی چاره ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدن برون برفتند و خوالیگری ساختند خورشها به اندازه پرداختند خورش خانه پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرم نهان چو آمدش هنگام خون ریختن بشیرین روان اندر آویختن از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان دمان پیش خوالیگران تاختند ز بالا بروی اندر انداختند پر از درد خوالیگران را جگر پر از خون دو دیده پر از کینه سر همه بنگرید این بدان آن بدین ز کردار بیداد شاه زمین از آن دو یکی را بپرداختند جز این چاره ای نیز نشناختند برون کرد مغز سر گوسپند برآمیخت با مغز آن ارجمند یکی را بجان داد زنهار و گفت نگر تا بیاری سر اندر نهفت نگر تا نباشی به آباد شهر ترا در جهان کوه و دشتست بهر بجای سرش زان سر بی بها خورش ساختند از پی اژدها از این گونه هر ماهیان سی جوان ازیشان همی یافتندی روان چو گرد آمدندی ازیشان دویست بر آن سان که نشناختندی که کیست خورشگر بر ایشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نهادیش پیش کنون کرد از آن تخمه دارد نژاد کز آباد ناید به دل برش یاد. فردوسی. و رجوع به ارمائیل و ارمئیل شود
نام یکی از دو پارسا که بخوالیگری ضحاک رفتند: و بعد هفتصدسال (از پادشاهی ضحاک) ارمایل و کرمایل بخدمت آمدند، و از آن دو مرد که هر روز بکشتندی یکی را خلاص دادند و سوی صحرا فرستادند از میان مردمان، و کُردان ازنژاد ایشان اند. (مجمل التواریخ و القصص صص 40-41). دو پاکیزه از کشور پادشا دو مرد گرانمایۀ پارسا یکی نامش ارمایل پاکدین دگر نام کرمایل پیش بین چنان بُد که بودند روزی بهم سخن رفت هرگونه از بیش و کم ز بیدادگر شاه و از لشکرش وزان رسمهای بد اندر خورش یکی گفت ما را بخوالیگری بباید بر شاه رفت آوری وز آن پس یکی چاره ای ساختن ز هر گونه اندیشه انداختن مگر زین دو تن را که ریزند خون یکی را توان آوریدن برون برفتند و خوالیگری ساختند خورشها به اندازه پرداختند خورش خانه پادشاه جهان گرفت آن دو بیدار خرم نهان چو آمدْش هنگام خون ریختن بشیرین روان اندر آویختن از آن روزبانان مردم کشان گرفته دو مرد جوان را کشان دمان پیش خوالیگران تاختند ز بالا بروی اندر انداختند پر از درد خوالیگران را جگر پر از خون دو دیده پر از کینه سر همه بنگرید این بدان آن بدین ز کردار بیداد شاه زمین از آن دو یکی را بپرداختند جز این چاره ای نیز نشناختند برون کرد مغز سر گوسپند برآمیخت با مغز آن ارجمند یکی را بجان داد زنهار و گفت نگر تا بیاری سر اندر نهفت نگر تا نباشی به آباد شهر ترا در جهان کوه و دشتست بهر بجای سرش زان سر بی بها خورش ساختند از پی اژدها از این گونه هر ماهیان سی جوان ازیشان همی یافتندی روان چو گرد آمدندی ازیشان دویست بر آن سان که نشناختندی که کیست خورشگر بر ایشان بزی چند و میش بدادی و صحرا نهادیش پیش کنون کُرد از آن تخمه دارد نژاد کز آباد ناید به دل بَرْش یاد. فردوسی. و رجوع به ارمائیل و ارمئیل شود
شهری است (به ناحیت کرمان) خرم و جائی آبادان و بانعمت و جای بازرگانان. (حدودالعالم). شهر مشهوری است از شهرهای بزرگ کرمان در یک منزلی بم و نیز در یک منزلی فهرج از طرف صحرا. (از معجم البلدان). نام شهری از بلاد کرمان قریب به شهر بم و معمور و آباد و دارزین ناحیه ای است از آنجا با هوای سرد که در تابستان آنجا توان ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). این نام بر مجموعۀ دهات و آبادیهای قسمت شرقی بم اطلاق میشود، و آن ناحیتی است با هوای گرم و حنا و خرمای فراوان. رجوع به بم شود
شهری است (به ناحیت کرمان) خرم و جائی آبادان و بانعمت و جای بازرگانان. (حدودالعالم). شهر مشهوری است از شهرهای بزرگ کرمان در یک منزلی بم و نیز در یک منزلی فهرج از طرف صحرا. (از معجم البلدان). نام شهری از بلاد کرمان قریب به شهر بم و معمور و آباد و دارزین ناحیه ای است از آنجا با هوای سرد که در تابستان آنجا توان ماند. (انجمن آرا) (آنندراج). این نام بر مجموعۀ دهات و آبادیهای قسمت شرقی بم اطلاق میشود، و آن ناحیتی است با هوای گرم و حنا و خرمای فراوان. رجوع به بم شود
دهی است از دهستان قیلاب بالابخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد واقع در 3 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 24 هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. منطقه ای است گرم سیری. دارای 196 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه بلارود تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ بردکی قلاوند بوده زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان قیلاب بالابخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد واقع در 3 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 24 هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. منطقه ای است گرم سیری. دارای 196 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه بلارود تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ بردکی قلاوند بوده زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
ارمایل. نام پادشاه زاده ای است. آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطۀ خیر خلق الله ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری) : دو پاکیزه از گوهر پادشا دو مرد گرانمایۀ پارسا یکی نامش ارمایل پیش بین دگر نام کرمایل پاک دین. فردوسی. اما سبب آتش کردن ((سده)) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی. چون افریدون او را بگرفت، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی، و جملۀ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مه مغان. (التفهیم بیرونی ص 258). رجوع به ارمایل شود
اَرمایِل. نام پادشاه زاده ای است. آورده اند که دو پادشاه زاده بودند یکی ارمائیل و دیگری کرمائیل و ایشان بواسطۀ خیر خلق الله ، مطبخی ضحاک شدند و از آن دو تن آدمی که ضحاک میفرمود بکشند و مغز سر ایشان را بجهت مارانی که از کتف او برآمده بودند، حاضر سازند، یک تن را آزادمیکردند و بجای مغز سر او مغز سر گوسفند داخل میکردند، و هر گاه چندی جمع میشدند بهر کدام چند گوسفند داده میگفتند که بروید و در دشت و جاهای خراب ساکن شوید. گویند که کردان صحرانشین از اولاد آن جماعتند. (جهانگیری) (برهان قاطع) (سروری) (شعوری) : دو پاکیزه از گوهر پادشا دو مرد گرانمایۀ پارسا یکی نامش ارمایل پیش بین دگر نام کرمایل پاک دین. فردوسی. اما سبب آتش کردن ((سده)) و برداشتن آنست که بیوراسب توزیع کرده بود بر مملکت خویش دومرد هرروزی، تا مغزشان بر آن دو ریش نهادندی که بر کتفهای او برآمده بود و او را وزیری بود نامش ارمائیل نیکدل و نیک کردار، از آن دو تن یکی را زنده یله کردی و پنهان او را بدماوندفرستادی. چون افریدون او را بگرفت، سرزنش کرد و این ارمائیل گفت توانائی من آن بود که از دو کشته یکی را برهانیدمی، و جملۀ ایشان از پس کوه اند. پس با وی استواران فرستاد تا بدعوی او نگرند. او کسی را پیش فرستاد و بفرمود تا هر کس بر بام خانه خویش آتش افروختند، زیراک شب بود و خواست تا بسیاری ایشان پدید آید. پس آن نزدیک افریدون بموقع افتاد و او را آزاد کردو بر تخت زرین نشاند و مسمغان نام کرد ای مَه ِ مغان. (التفهیم بیرونی ص 258). رجوع به ارمایل شود
جوالیقی در ضمن بحث از تبدیل شین به سین در تعریب آرد: وگویند (عرب) : سراویل و اسمعیل و اصل آن دو ’شروال’ و ’اشماویل’ است و این بعلت نزدیکی سین به شین در همس است. (از المعرب ص 7 س 11). رجوع به اسماعیل شود
جوالیقی در ضمن بحث از تبدیل شین به سین در تعریب آرد: وگویند (عرب) : سراویل و اسمعیل و اصل آن دو ’شروال’ و ’اشماویل’ است و این بعلت نزدیکی سین به شین در همس است. (از المعرب ص 7 س 11). رجوع به اسماعیل شود
رجوع به نعیم بن مسافر... شود، ثابت ماندن و لازم گرفتن جای. (منتهی الارب). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، ترنجیدن. منقبض گردیدن، حرکت کردن: ضربه فماارمازّ، ای فماتحرک. (اقرب الموارد) ، جنبیدن لشکر. (منتهی الارب)
رجوع به نعیم بن مسافر... شود، ثابت ماندن و لازم گرفتن جای. (منتهی الارب). از اضداد است. (اقرب الموارد) ، ترنجیدن. منقبض گردیدن، حرکت کردن: ضربه فماارمازّ، ای فماتحرک. (اقرب الموارد) ، جنبیدن لشکر. (منتهی الارب)