جدول جو
جدول جو

معنی ارفاش - جستجوی لغت در جدول جو

ارفاش(کُ بَ)
اقامت گزیدن در جائی. لازم گرفتن جائی را. (منتهی الأرب) : ارفش بالبلد، برشاشیده شدن و پریشان شدن سرشک. (منتهی الأرب). چکیدن سرشک. پاشیده شدن اشک و آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی) ، رفتن هرچیزی، روان شدن خوی. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
ارفاش
ماندگار شدن، بایا شمردن (بایا لازم) بایا دانستن بایا دانی
تصویری از ارفاش
تصویر ارفاش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتاش
تصویر ارتاش
(دخترانه)
مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
نرمی و مدارا کردن، با مهربانی رفتار کردن، گذشت در حق کسی زیادتر از حق او
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
نزدیک کردن. (منتهی الأرب). نزدیک ساحل گردانیدن کشتی. (منتهی الأرب). نزدیک آوردن کشتی بکناره. (زوزنی). کشتی را بساحل نزدیک آوردن.
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ / بِ)
سود رسانیدن کسی را. (منتهی الأرب). منفعت رسانیدن. (زوزنی). فائده رسانیدن.
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
برگ برآوردن و شکافته شدن درخت. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ)
جمع واژۀ ریش. پرها
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
برآسوده و تن آسان داشتن، آنکه نیکو نتواند کاری کردن. آنکه نتواند هر کاری را نیکو کند. (منتهی الأرب). آنکه هرکاری را نیکو کردن نتواند. مؤنث: رفلاء
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرامیدن. دامن کشان رفتن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفقه و رفقه و رفقه، گروه همسفر
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ گُ)
ارعاس. لرزانیدن. (منتهی الأرب) ، ارعوفه. سنگی که تک چاه وقت کندن گذارند تا بر آن نشسته چاه را پاک کنند. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گستردن ماکیان بال را بر بیضه ها: ارفت الدجاجه علی بیضها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفغ، به معنی زمین بسیارخاک. جای خشک بی نبات. ریم ناخن. ریم بنهای ران. فراهم آمدنگاه ریم از بدن. بن ران. فراخی عیش. مشک رقیق تنک پوست متوسط بین جید وردی. مرد ناکس و فرومایه. مرد سفله. آدمیان زبون.
- ارفاغ ناس، سفله. ارذال ناس
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بچرا گذاشتن شتران را در چراگاه. (منتهی الأرب). فروگذاشتن اشتر بی شبان. (تاج المصادر بیهقی) ، ارزنده تر. قیمتی تر. ارجمندتر، بلندقدرتر. اشرف
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفض
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یاری دادن. (منتهی الأرب). اعانه. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است بزرگ ازناحیۀ حلب از نواحی عزاز و یاقوت گوید در عصر ما جمعی بدان منسوبند از جمله ابوالحسن علی بن الحسن الأرفادی، یکی از فقهای شیعه مقیم مصر. (معجم البلدان). در قاموس کتاب مقدس آمده: ارفاد (حصاردار) (اشعیا 10:9) شهری است در سوریه که همواره با حماه و گاهی با دمشق و صیدون ذکر میشود. جدیداً بتوسط علمای معرفهالارض محل آن در تل ّ ارفاد که سه فرسخ از حلب دور است، پیدا شده. این محل سابقاً دارای اهمیت بوده و چندین بار دستخوش غارت آشوریان شده است (ارمیا 49:23، اشعیا36:19 و 37:13 و دوم پادشاهان 18:34) و رجوع به ارواد و المعرب جوالیقی (چ احمد محمد شاکر ص 29) شود
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ)
فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الأرب). دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(کُ فُ)
شکسته و ریزه شدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
فراخ شدن زخم و پراکنده شدن خون آن. (منتهی الأرب) : ارشاش طعنه.
لغت نامه دهخدا
باز ایستادن، دشیاد (غیبت کردن) زشت یادی، تیز کردن، ویستر گستردن (ویسترگ فرش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریاش
تصویر اریاش
جمع ریش، پرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارعاش
تصویر ارعاش
لرزانیدن به لرزه در آوردن ناتوان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاء
تصویر ارفاء
شانه زدن، نزدیک شدن، سخت گیری (در داد و ستد)، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاث
تصویر ارفاث
زشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاد
تصویر ارفاد
یاری دادن، چیزی بخشیدن، زین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
نرمی کردن، مدارا کردن، سود رسانیدن بکسی، با مهربانی رفتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفال
تصویر ارفال
خرامیدن، دامن کشان گذشتن، فروهشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاه
تصویر ارفاه
برآسودن، درناز زیستن، تن آسانی، آسوده گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارباش
تصویر ارباش
برگ آوری (درختان)، شکافیدن نیام نیام گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشاش
تصویر ارشاش
ریزه باریدن، خوی کردن اسپ، چکیدن چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احفاش
تصویر احفاش
جمع حفش، دوکدان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
((اِ))
به نرمی رفتار کردن با کسی، به کسی سود رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
آسانگیری، سو
فرهنگ واژه فارسی سره