جدول جو
جدول جو

معنی ارفات - جستجوی لغت در جدول جو

ارفات(کُ فُ)
شکسته و ریزه شدن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرفات
تصویر غرفات
غرفه ها، هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضه های کالا می پردازند، حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی، بالاخانه ها، خانه ای که بالای خانه های دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقه های دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانه های تابستانی، بالاخانه های بادگیردار، پربارها، پرواره ها، فروارها، فرواره ها، فراوارها، فربال ها، بربارها، بروارها، برواره ها، مشتهای آب، جمع واژۀ غرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شرفات
تصویر شرفات
کنگره ها، کنایه از شاخه های بالایی درخت، شرفه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
نرمی و مدارا کردن، با مهربانی رفتار کردن، گذشت در حق کسی زیادتر از حق او
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ / بِ)
سود رسانیدن کسی را. (منتهی الأرب). منفعت رسانیدن. (زوزنی). فائده رسانیدن.
لغت نامه دهخدا
(کِ)
بریده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الأرب) ، علامت، گره. عقده. (اقرب الموارد). ج، ارف
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
برآسوده و تن آسان داشتن، آنکه نیکو نتواند کاری کردن. آنکه نتواند هر کاری را نیکو کند. (منتهی الأرب). آنکه هرکاری را نیکو کردن نتواند. مؤنث: رفلاء
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرامیدن. دامن کشان رفتن. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفقه و رفقه و رفقه، گروه همسفر
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ گُ)
کندزبان کردن. کندزبان گردانیدن. (منتهی الارب). گرفته سخن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گستردن ماکیان بال را بر بیضه ها: ارفت الدجاجه علی بیضها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفغ، به معنی زمین بسیارخاک. جای خشک بی نبات. ریم ناخن. ریم بنهای ران. فراهم آمدنگاه ریم از بدن. بن ران. فراخی عیش. مشک رقیق تنک پوست متوسط بین جید وردی. مرد ناکس و فرومایه. مرد سفله. آدمیان زبون.
- ارفاغ ناس، سفله. ارذال ناس
لغت نامه دهخدا
(کُ)
بچرا گذاشتن شتران را در چراگاه. (منتهی الأرب). فروگذاشتن اشتر بی شبان. (تاج المصادر بیهقی) ، ارزنده تر. قیمتی تر. ارجمندتر، بلندقدرتر. اشرف
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رفض
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
اقامت گزیدن در جائی. لازم گرفتن جائی را. (منتهی الأرب) : ارفش بالبلد، برشاشیده شدن و پریشان شدن سرشک. (منتهی الأرب). چکیدن سرشک. پاشیده شدن اشک و آب و آنچه بدان ماند. (زوزنی) ، رفتن هرچیزی، روان شدن خوی. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یاری دادن. (منتهی الأرب). اعانه. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است بزرگ ازناحیۀ حلب از نواحی عزاز و یاقوت گوید در عصر ما جمعی بدان منسوبند از جمله ابوالحسن علی بن الحسن الأرفادی، یکی از فقهای شیعه مقیم مصر. (معجم البلدان). در قاموس کتاب مقدس آمده: ارفاد (حصاردار) (اشعیا 10:9) شهری است در سوریه که همواره با حماه و گاهی با دمشق و صیدون ذکر میشود. جدیداً بتوسط علمای معرفهالارض محل آن در تل ّ ارفاد که سه فرسخ از حلب دور است، پیدا شده. این محل سابقاً دارای اهمیت بوده و چندین بار دستخوش غارت آشوریان شده است (ارمیا 49:23، اشعیا36:19 و 37:13 و دوم پادشاهان 18:34) و رجوع به ارواد و المعرب جوالیقی (چ احمد محمد شاکر ص 29) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
جمع واژۀ ارض، درخت سنجد. (مهذب الاسماء) (ربنجنی). ج، اراطی، اراط، ارطیات
لغت نامه دهخدا
(کُ گُ)
فحش گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الأرب). دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ صارفه: و طاهر وعراقی بادی در سر داشتند بزرگ و بیشتر خلوتها با بوسهل زوزنی بود و صارفات (؟) او می برید و مرافعات را وی می نهاد و مصادرات او میکرد. (تاریخ بیهقی ص 87)
لغت نامه دهخدا
آنجا که حج کنند، موقف حاج است در روز نهم ذی الحجه بفاصله دوازده مایلی مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع شرفه، کنگره ها هر یک از مثلثها یا مربعهایی که نزدیک به هم در بالای قصر یا دیوار گرد قلعه و شهر بنا کنند کنگره، جمع شرفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرفات
تصویر خرفات
حکایات و قصه ها و افسانه ها و داستانهای خوش و پسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاء
تصویر ارفاء
شانه زدن، نزدیک شدن، سخت گیری (در داد و ستد)، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاث
تصویر ارفاث
زشت گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاد
تصویر ارفاد
یاری دادن، چیزی بخشیدن، زین ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاش
تصویر ارفاش
ماندگار شدن، بایا شمردن (بایا لازم) بایا دانستن بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
نرمی کردن، مدارا کردن، سود رسانیدن بکسی، با مهربانی رفتار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفال
تصویر ارفال
خرامیدن، دامن کشان گذشتن، فروهشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاه
تصویر ارفاه
برآسودن، درناز زیستن، تن آسانی، آسوده گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتات
تصویر ارتات
زبان کندی زبان کند گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرفات
تصویر غرفات
جمع غرفه، برواره ها جمع غرفه غرفه ها براوره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفات
تصویر عرفات
((عَ رَ))
جای توقف حجاج در روز نهم ذی الحجه در نزدیکی مکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
((اِ))
به نرمی رفتار کردن با کسی، به کسی سود رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارفاق
تصویر ارفاق
آسانگیری، سو
فرهنگ واژه فارسی سره