جدول جو
جدول جو

معنی ارعوه - جستجوی لغت در جدول جو

ارعوه(اُ عُوْ وَ)
یوغ. و آن چوبی است که بر گردن گاو زراعت و گاو گردون گذارند، خاک آلود کردن بینی کسی را. بینی کسی را بر خاک مالیدن: ارغم اﷲ انفه، ای الصقه بالرغام، یعنی بخاک مالد خدای بینی او را، خشم کردن بر: ارغمه اﷲ. (منتهی الأرب) ، بخشم آوردن، خوار کردن. (غیاث اللغات). خوار گردانیدن. ذلیل کردن، سیاه کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَرْ رُ وَ)
گنگبار بحر احمر واقع دربین 40 درجه و 16 دقیقۀ طول غربی و 13 درجه و 36 دقیقه عرض شمالی، در 30 میلی شمال غربی شهر مخا. (ضمیمۀ معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(تَ لِ ءَ)
رعو. رعوه. بازایستادن مرد از کار خود. (ناظم الاطباء). باز ایستادن. (دهار). رجوع به رعو شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
رعوه. رعوه. (منتهی الارب). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعوه. بازداشت از کارها. گویند: فلان حسن الرعوه و کذا حسن الرعوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ وَ)
رعوه. رعوه. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ وَ)
رعوه. رجوع به رعو و رعوه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مرکز قضائیست در سنجاق سعرد از ولایت تبلیس تقریباً در مسافت پنج ساعت راه از شمال شرقی قصبۀ سعرد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اُ وِ)
نوعی از خزندگان زحّافه از خانوادۀ آنگیده که در اروپا و بربر و آسیای غربی بسیار است
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
ارعوثه. سنگی که گاه کندن در تک چاه گذارند. سنگی که گاه پاک کردن گل و لای چاه بر آن نشینند
لغت نامه دهخدا
(اُ عُوْ وَ)
چیستان. لغز
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آرخوه. قصبه ایست کوچک در قضای خوپه، از ولایت لازستان در 4 هزارگزی جنوب غربی خوپه بساحل دریا، در دهانۀ نهری کوچک. مردم این ناحیه سلحشور و جنگاور و جسورند و عمده شغل آنان بریدن چوب است و در آنجا مکتب ابتدائی است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ عِ مَ)
جمع واژۀ رعام، شتاب رفتن. (منتهی الأرب). بشتاب رفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از اجداد ابراهیم علیه السلام بقول مسعودی در التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 80، شیر دادن. (تاج المصادر بیهقی) : ارغلت المراءه ولدها. (منتهی الأرب) ، در غیر جای خود نهادن چیزی را، نیک دانه آکنده شدن خوشه های کشت: ارغل الزرع، گم شدن شتران از چراگاه: ارغلت الابل من مراتعها. (منتهی الأرب) ، خطا کردن، مائل گردیدن بسوی... (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
سنگی که آب کش بر آن ایستد. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رعوه. رعو. (ناظم الاطباء). رجوع به رعو و رعوه شود، پرداختن از جهل و بدی و باز ایستادن از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار