جدول جو
جدول جو

معنی ارطاه - جستجوی لغت در جدول جو

ارطاه(اَ)
یک ارطی. (منتهی الأرب). یک بن ارطی. یک بنۀ ارطی.
لغت نامه دهخدا
ارطاه(اَ)
نام آبی از بنی ضباب که در دارهالخنزرین بیرون آید. ابوزید گوید که ازحمی ضریه خارج شود و بمسافت سه شب در جهت وزش باد جنوب از خارج حمی راه پیماید سپس وارد آبهای ضباب گردد و از جملۀ آن آبها، ارطاه است. (معجم البلدان) ، ارطخشاست الطویل الید، اردشیر درازدست
لغت نامه دهخدا
ارطاه(اَ)
ابوحاتم. تابعی است. مفهوم تابعی در میان مسلمانان به کسانی اطلاق می شود که در زمان حیات پیامبر (ص) زنده بودند، اما موفق به ملاقات او نشدند و به جای آن با صحابه دیدار کردند. تابعین یکی از پایه های مهم در علم حدیث و تفسیر قرآن هستند. به واسطه آنان، سنت پیامبر و سخنان صحابه به نسل های بعدی منتقل شد. تابعین دارای طبقات مختلفی هستند که هر کدام نقش خاصی در تاریخ اسلام ایفا کرده اند.
ابن المنذر بن الاسود الحمصی السکونی مکنی به ابوعدی. محدث است. و در سنۀ 162 هجری قمری درگذشته است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 44 و سیرهعمر بن عبدالعزیز ص 62 و 192 و المصاحف ص 833 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کَ)
بسیارگیاه شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
ابن ارطاه بن سیحان المحاربی. از شعراء بود بنی امیه را مدح گفته است. بیشتر اشعار او در وصف شراب، غزل و فخر است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
ابن ربیعه بن عامر بن الازد الاحمسی، مکنی به ابی ارطاه. صحابیست و بکنیت مشهور است. (الاصابه ج 2 ص 79). صحابی در فقه اسلامی، فردی است که حضور جسمی و معنوی در کنار پیامبر اسلام (ص) داشته و مؤمن به او بوده است. این همراهی تنها در ظاهر خلاصه نمی شود، بلکه باید با ایمان قلبی و پایبندی عملی همراه باشد. صحابه از مهم ترین منابع شناخت سیره و احکام پیامبر هستند.
لغت نامه دهخدا
بسربن ارطاه. صحابی است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ابن ارطاه، ابن ابی ارطاه. ابوعبدالرحمن از صحابه ای است که در صحبت وی اختلاف است. بقولی در روزگار معاویه و بقول دیگر در خلافت ولید بسال 86 هجری قمری درگذشته است. (از الاصابه باختصار). و رجوع به همین کتاب ج 1 ص 152 و 153 و منتهی الارب و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و اعلام زرکلی و تاریخ اسلام ص 151 والبیان والتبین ج 2 ص 43 و تمدن جرجی زیدان ج 4 ص 82 و عقدالفرید ج 4 ص 89 و ج 6 ص 125 و حبیب السیر چ خیام ج 1 شود، بعضی از محققین گویند درمحل تعظیم مستعمل میشود. (آنندراج) ، عجله کردن در اجرای فرمان کسی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ابن سمیه. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 وج 6 ص 174). یا سهیه. (عیون الاخبار ج 3 ص 239). المری. (الموشح ص 238، 242 و 243). پهلوانی شاعر بوده است. (منتهی الأرب). معاصر عبدالملک اموی. او راست:
و انی لقوام الی الضیف موهناً
اذا اغدف الستر البخیل المواکل
دعا فاجابته کلاب کثیره
علی ثقه منی بما انا فاعل
و مادون ضیفی من تلاد تحوزه
لی النفس الا ان تصان الحلائل.
رجوع به عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 300 و ج 6 ص 174 و عیون الاخبار ج 2 ص 184 و ج 3 ص 239 و ج 4 ص 117 و الموشح ص 238 و 242 و 243 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الأرب). دژی است در اندلس. (آنندراج). ارطهاللیث، حصنی است از اعمال ریه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت رومی مصطکی را گویند و آنرا بعربی علک رومی خوانند. طبیعت آن گرم و خشک است. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
برآسوده و تن آسان داشتن، آنکه نیکو نتواند کاری کردن. آنکه نتواند هر کاری را نیکو کند. (منتهی الأرب). آنکه هرکاری را نیکو کردن نتواند. مؤنث: رفلاء
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ)
ارطی برآوردن زمین.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطب، به معنی خرمای تازه و تر
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ارطاس حجاره، موافق شدن و هموار نشستن بعض سنگریزه ها بر بعض دیگر. بعضی سنگریزه بر بعضی موافق شدن. هموار نشستن. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(کُ خوا / خا)
گول گردیدن. (منتهی الأرب) : ارطّی فان ّ خیرک فی الرطیط، یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است. در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ رطل. (دهّار)
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
فروهشته شدن هر دو گوش.
لغت نامه دهخدا
(کِشْ وَ)
خاموش شدن. ساکت ماندن. (منتهی الأرب). خاموش گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(اُ طَ)
آبی است بنی عمیله را در مشرق سمیراء.
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ / وِ کَ / کِ)
سپس گذاشتن کار را از وقت آن. (منتهی الارب). واپس بردن. (زوزنی). پس انداختن کاری از وقت خود
لغت نامه دهخدا
ابن ارطاه الفزاری امیر و از مردم دمشق است. وی از عقلاء شجعان عرب بود. عمر بن عبدالعزیز به سال 99 هجری قمری وی را ولایت بصره داد و تا به سال 102 که به دست معاویه بن یزید بن مهلب به قتل رسید بدان سمت بماند.
لغت نامه دهخدا
جمع رطب، خرمای تازه وتر تازه خرماها نو خرماها رسیدن خرما، ترکردن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطاط
تصویر ارطاط
جمع رطل، نیم من ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفاه
تصویر ارفاه
برآسودن، درناز زیستن، تن آسانی، آسوده گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطاء
تصویر ارطاء
بالندگی دختر بالنده شدن زن شدن دختر
فرهنگ لغت هوشیار