گول گردیدن. (منتهی الأرب) : ارطّی فان ّ خیرک فی الرطیط، یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است. در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب. (منتهی الأرب).
گول گردیدن. (منتهی الأرب) : اَرِطّی فان َّ خیرک فی الرطیط، یعنی احمق باش که خیر تو در حماقت است. در حق شخصی گویند که در حماقت بخت مند وباروزی بود و در وقت تعاقل محروم و بی نصیب. (منتهی الأرب).
نام آبی از بنی ضباب که در دارهالخنزرین بیرون آید. ابوزید گوید که ازحمی ضریه خارج شود و بمسافت سه شب در جهت وزش باد جنوب از خارج حمی راه پیماید سپس وارد آبهای ضباب گردد و از جملۀ آن آبها، ارطاه است. (معجم البلدان) ، ارطخشاست الطویل الید، اردشیر درازدست
نام آبی از بنی ضباب که در دارهالخنزرین بیرون آید. ابوزید گوید که ازحمی ضریه خارج شود و بمسافت سه شب در جهت وزش باد جنوب از خارج حمی راه پیماید سپس وارد آبهای ضباب گردد و از جملۀ آن آبها، ارطاه است. (معجم البلدان) ، ارطخشاست الطویل الید، اردشیر درازدست
بلغت اهل یمن درخت کادی راگویند و آن درختی است مانند درخت خرما و کادی گل آن درخت است در نهایت خوشبوئی و آن در ملک دکن بسیار است. (برهان). کادی. کدر. (اختیارات بدیعی). کیوره
بلغت اهل یمن درخت کادی راگویند و آن درختی است مانند درخت خرما و کادی گل آن درخت است در نهایت خوشبوئی و آن در ملک دکن بسیار است. (برهان). کادی. کدر. (اختیارات بدیعی). کیوره
نام سردار حبشی است که از طرف پادشاه حبشه کشور یمن را فتح کرد و بر آنجا مستولی گردید و ابرهۀ معروف در سپاه او بوده پس از چند سال که اریاط بر یمن حکومت کرد ابرهه با وی مخالفت کرده او را بکشت و خود بر یمن فرمانروائی یافت، دریای هند باصطلاح قدما، دریای عمان. (ایران باستان ص 1782) ، خلیج فارس. (ایران باستان ص 481 و659). هرودوت بحر احمر، عمان و خلیج فارس را بدین نام خوانده است. (ایران باستان ص 448 و 462 و 631)
نام سردار حبشی است که از طرف پادشاه حبشه کشور یمن را فتح کرد و بر آنجا مستولی گردید و ابرهۀ معروف در سپاه او بوده پس از چند سال که اریاط بر یمن حکومت کرد ابرهه با وی مخالفت کرده او را بکشت و خود بر یمن فرمانروائی یافت، دریای هند باصطلاح قدما، دریای عمان. (ایران باستان ص 1782) ، خلیج فارس. (ایران باستان ص 481 و659). هرودوت بحر احمر، عمان و خلیج فارس را بدین نام خوانده است. (ایران باستان ص 448 و 462 و 631)
ابوحاتم. تابعی است. مفهوم تابعی در میان مسلمانان به کسانی اطلاق می شود که در زمان حیات پیامبر (ص) زنده بودند، اما موفق به ملاقات او نشدند و به جای آن با صحابه دیدار کردند. تابعین یکی از پایه های مهم در علم حدیث و تفسیر قرآن هستند. به واسطه آنان، سنت پیامبر و سخنان صحابه به نسل های بعدی منتقل شد. تابعین دارای طبقات مختلفی هستند که هر کدام نقش خاصی در تاریخ اسلام ایفا کرده اند. ابن المنذر بن الاسود الحمصی السکونی مکنی به ابوعدی. محدث است. و در سنۀ 162 هجری قمری درگذشته است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 44 و سیرهعمر بن عبدالعزیز ص 62 و 192 و المصاحف ص 833 شود
ابوحاتم. تابعی است. مفهوم تابعی در میان مسلمانان به کسانی اطلاق می شود که در زمان حیات پیامبر (ص) زنده بودند، اما موفق به ملاقات او نشدند و به جای آن با صحابه دیدار کردند. تابعین یکی از پایه های مهم در علم حدیث و تفسیر قرآن هستند. به واسطه آنان، سنت پیامبر و سخنان صحابه به نسل های بعدی منتقل شد. تابعین دارای طبقات مختلفی هستند که هر کدام نقش خاصی در تاریخ اسلام ایفا کرده اند. ابن المنذر بن الاسود الحمصی السکونی مکنی به ابوعدی. محدث است. و در سنۀ 162 هجری قمری درگذشته است. رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 44 و سیرهعمر بن عبدالعزیز ص 62 و 192 و المصاحف ص 833 شود
پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشانیدن و پنهان داشتن از کسی. (از اقرب الموارد). بازماندن غریم از حق. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرانبار و نرم رفتن شتر و آماده شدن آن بگرفتن سر کسی یا خشم گرفتن یا باربار نگریستن و چشم پوشیدن آن. یقال: العف الاسد، یعنی نگریست، پس چشم پوشید و سپس دوباره نگریست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). الغاف. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پنهان داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج). پوشانیدن و پنهان داشتن از کسی. (از اقرب الموارد). بازماندن غریم از حق. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گرانبار و نرم رفتن شتر و آماده شدن آن بگرفتن سر کسی یا خشم گرفتن یا باربار نگریستن و چشم پوشیدن آن. یقال: العف الاسد، یعنی نگریست، پس چشم پوشید و سپس دوباره نگریست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). اِلغاف. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
جمع واژۀ رهط، به معنی گروه و قبیلۀ مردان و پوست پاره که زنان حایض و کودکان بر کمر بندند، دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی). - ارواح صید، یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب). ، گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی)
جَمعِ واژۀ رَهْط، به معنی گروه و قبیلۀ مردان و پوست پاره که زنان حایض و کودکان بر کمر بندند، دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی). - ارواح صید، یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب). ، گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) ، بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی)