جدول جو
جدول جو

معنی ارط - جستجوی لغت در جدول جو

ارط(اَ رِ)
رنگی است مانند رنگ ارطی، در بعض لغت نامه ها گفته اند نام پیغمبری بوده است و بر اساسی نیست
لغت نامه دهخدا
ارط(کَ / کِ نِ)
بیرون آوردن زمین درخت ارطی را. (آنندراج) (شمس اللغات) (کنزاللغات).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارد
تصویر ارد
(پسرانه)
خیر، برکت، فرشته نگهبان ثروت، نام چند تن از پادشاهان اشکانی، نام چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارم
تصویر ارم
(دخترانه و پسرانه)
نام پسر سام بن نوح، پدر عاد، باغ یا شهری که شداد پسر عاد بنا کرد، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه (شهربانو ارم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارث
تصویر ارث
مالی که از مرده به وارث می رسد، منتقل شدن ویژگی هایی از پدر و مادر به فرزند مانند رنگ چشم، بیماری و مانند آن، سهم بردن از دارایی و ثروت شخص مرده، میراث بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارس
تصویر ارس
روسیه، از مردم روسیه، روسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارق
تصویر ارق
رقیق تر، نازک تر، شفاف تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارس
تصویر ارس
اشک، مایعی که از ترشح غده های اشکی حاصل می شود و چشم را مرطوب نگه می دارد و در حال گریستن از چشم فرومی ریزد برای مثال ز آهم بود یک شراره درخش / ارس بود ارس مرا مایه بخش (فرید الدهر- مجمع الفرس - ارس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارج
تصویر ارج
ارزش، بها، برای مثال کسی را که فام است و دستش تهی ست / به هر جای بی ارج و بی فرهی ست (فردوسی - ۶/۵۴۰)، احترام، قدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارش
تصویر ارش
واحد اندازه گیری طول، تقریباً برابر با نیم متر که بر مبنای فاصلۀ سر انگشت میانۀ دست تا آرنج اندازه گیری می شد، ذراع، برای مثال به کف ماروش نیزۀ ده ارش / ز خون عدو یافته پرورش (هاتفی- مجمع الفرس - ارش)
فرهنگ فارسی عمید
(اُ)
شریان بزرگ که از دل برآمده است و دو شاخ از وی برخاسته است، یک شاخ که بزرگتر است گرد دل اندرگشته است و اندر وی پراکنده شده و شاخ دیگر سوی تجویف راست دل آمده و اندر وی پراکنده شده است و باقی به دو بخش شده است یکی بزرگتر و یکی خردتر، بزرگتر سوی زیر فرود آمده است و دیگر بسوی بالا آمده است باذن اﷲ عز و جل. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آورتی. آرطی. ام الشرائین. آئورت. رجوع به آورتی شود، ارعال عوسجه، بیرون آمدن رعلۀ آن. تیزی برآوردن عوسجه. (منتهی الأرب). شاخ و برگ آوردن عوسجه
لغت نامه دهخدا
(اَ طا / اَ)
بلغت رومی درخت وزک را گویند که پده است و بعربی غرب خوانند. (برهان قاطع). درختی است که شکوفۀ آن مانند شکوفۀ بید و برگش پهن است و بر آن تلخ و مانند عناب و تر و تازۀآنرا شتر میخورد. بیخهایش سرخ است. (آنندراج). گیاهی است که به آن پوست پیرایند. (مهذب الاسماء). درختی است که بدان ادیم را دبغه کنند. درختی است از درختان ریگ. (منتهی الأرب). درختی است که در ریگ روید و شبیه غصنی باشد و بقدر بالای مردی شود و گلش چون گل بید، لکن خردتر باشد و بویش خوش باشد و میوه اش چون عناب باشد و مزۀ تلخ دارد و ریشه آن سرخ است. شورتاغ. شورتاخ. شورطاغ سپید. گز سرخ. سپیدار. (مؤید الفضلاء). بسنگل. (دستوراللغه). سپنگل. (نسخه ای از دستوراللغه). سنبگل. (نسخه ای ازدستوراللغه). اسکنبیل:
اذا الارطی توسّد ابردیه
خدودجوازی بالرّمل عین.
شماخ بن ضرار.
(البیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 196، 127). بار آنرا بعربی عبل گویند. (منتهی الأرب). واحد آن: ارطاه. ج، ارطیات، اراطی، اراط. رجوع به اسکنبیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
قلعه ای است به اندلس. (منتهی الأرب). دژی است در اندلس. (آنندراج). ارطهاللیث، حصنی است از اعمال ریه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ طَ)
نعت تفضیلی از رطوبه. بارطوبت تر. با تری بیش از تری دیگری. مرطوب تر. که تری بیش دارد. با تری بیشتر. ترتر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارح
تصویر ارح
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط خلطها، صفرا و خون و بلغم و سودا، ترشحات نسوج آلی، ترشحات قصبه الریه و شعب آن که با سرفه بخارج دفع میشود، داروهای خوشبو. یا اخط اربعه. چهار نوع مزاج مردم: بلغم صفرا سودا دم (خون)، یا اخط ردیه. رطوبت فاسد و گندیده. یا اخط فاسده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارطب
تصویر ارطب
ترتر نم دارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افرط
تصویر افرط
جمع فرط، سرپشته ها، فرسنگسارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعط
تصویر اعط
بلند بالا دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطر
تصویر اطر
اتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقط
تصویر ارقط
پیسه دار، پلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشرط
تصویر اشرط
فرومایه تر سبک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازط
تصویر ازط
کج زنخ، کوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارف
تصویر ارف
ریشه بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارق
تصویر ارق
بیخواب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احط
تصویر احط
فرو افتاده تر
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، درنگیدن، فرونشستن آماس، ماندگارشدن دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارث
تصویر ارث
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره