جدول جو
جدول جو

معنی ارصن - جستجوی لغت در جدول جو

ارصن
(اَ صَ)
نعت تفضیلی از رصانت. استوارتر. محکم تر. رصین تر، اقناع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشن
تصویر ارشن
(پسرانه)
اسب نر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارژن
تصویر ارژن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سالار مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارغن
تصویر ارغن
ارگ، نوعی ساز با تعداد زیادی لوله که با دمیدن هوا در آن ها صدا ایجاد می شود، ارغنون، ارغنن، ارغون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس، الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارژن
تصویر ارژن
درختچۀ بادام کوهی با میوۀ تلخ و چوب سخت و راست که از چوب آن عصا درست کنند و در نواحی کوهستانی و خشک می روید
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دَ خوا / خا)
ارن. ارین. شادی. نشاط. شادان شدن
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخت مرده یا تابوت آن. جنازه چوبین. جنازه. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
اقلیمیست در آذربایجان، همانجا که امروز از راه تسمیۀ جزء به اسم کل روسها بدان نام آذربایجان داده اند. صاحب برهان قاطع گوید: ولایتی است از آذربایجان که گنجه و بردع از اعمال آنست. گویند معدن طلا و نقره در آنجاست و بی تشدید هم گفته اند - انتهی. ولایتی است کثیرالأطراف در شمال غربی رود ارس و آنکه این سوی رود ارس باشد مقابل اران، ابخاز نامند بتقدیم باء بر خاء. نام ولایت بزرگی است که بردع و گنجه و شمکور و بیلقان از شهرهای آنست و بین آن و آذربایجان رود ارس جاریست. امروزه قسمتی است از قفقازیۀ روس مشتمل بر دو شهر ایروان و نخجوان و در سال 1828 میلادی روسها بر این ناحیه تسلطیافتند. این شهر بدست سلمان بن ربیعه الباهلی بسال 25 هجری قمری فتح شد و در اواخر قرن پنجم در قلمرو حکومت سلجوقیان درآمد و در اواسط قرن ششم گرجیان بعض شهرهای آن را تصرف کردند و در اواخر قرن ششم پهلوانان بر آن استیلا یافتند و متناوباً تاتارهای گرجیان بر آن میتاختند تا بسال 620 هجری قمری جلال الدین بر آن مسلط شد. و ابن الاثیر گوید که زلزله ای شدید بسال 534 هجری قمری بسیاری از ابنیۀ این ولایت را خراب کرد و خلقی کثیر در حدود 230 هزار تن بمردند. (ضمیمۀ معجم البلدان). دمشقی در نخبهالدهر گوید: و یقال ان قباد و نوشروان بنیا فی سهل ارّان مایزید علی ثلاثین مدینه و ارّان فی ارمینیه و بانیها ارّان بن کشلوجیم بن لیطی. و صاحب حدود العالم گوید: ناحیتی است که شهر بردع قصبۀآنست و شهرک بیلقان و باژگاه و شهر گنجه و شمکور و ناحیت خنان و شهر وردوقیه و قلعه و تفلیس و شکی و ده مبارکی و شهر سوق الجبل و سنباطمان و ناحیت صنار و شهر بردیج و ناحیت شروان و خرسان و لیزان و شهرک کردوان و شاوران و دربند شروان و دربند خزران از این ناحیت است. و این ناحیتی است بسیارنعمت با آبهای روان و میوه های نیکو و از وی کرم قرمز و شلواربند و زیلوهای قالی و چوب و ابریشم و تود و روناس و شاه بلوط و کرویا و قندز و جامه های پشمین و نفط خیزد. - انتهی.
یاقوت گوید: ارّان بفتح و تشدید راء و الف و نون، اسمی است اعجمی که بولایتی وسیع و بلاد بسیار اطلاق شود از جمله جنزه که عامه آنرا گنجه گویند و برذعه و شمکور و بیلقان. و بین آذربیجان و ارّان نهریست که آنرا ارس گویند و مواضعی که در مغرب و شمال آن واقع شده جزو ارّان محسوب میشود و آنچه در جهت مشرق واقع شده جزو آذربایجان است. نصر گوید ارّان از اصقاع ارمینیه است و با نام سیسجان ذکرشود. (معجم البلدان) :
یکی دیگر به ارّان رفت و ارمن
فکند اندر دیار روم شیون.
(ویس و رامین).
شهری که به از هزار ارّان باشد
کی لایق همچو توگران جان باشد
سرمه چه کنی که در صفاهان باشد
.................... فراوان باشد.
شرف الدین شفروه (در هجو مجیر بیلقانی).
از فتح ارّان نام را، زیور زده ایام را
فتح عراق و شام را وقتی مهیا داشته.
خاقانی.
کجا گریزم سوی عراق یا ارّان
کجا روم سوی ابخاز یا بباب الباب.
خاقانی.
ارّان بتو شد حسرت غزنین و خراسان
چون گفتۀ من رشک معزی و سنائی.
خاقانی.
همه اقلیم ارّان تا به ارمن
مسخر گشته در فرمان آن زن.
نظامی.
و رجوع به حبط ج 1 ص 170 و 384 و حبط ج 2 ص 25، 35، 47، 59، 69، 75، 78، 82، 83، 171، 186، 196، 197، 333، 335، 347، 353، 357 و لباب الالباب ج 1 ص 41 و نخبهالدهر دمشقی ص 189، 265 و تاریخ مغول ص 322، 330، 331، 332، 345، 356، 357، 358، 359، 365، 453، 457، 461، 462، 508، 532، 562، 570 و معجم البلدان یاقوت و حدودالعالم ص 23، 32، 92، 93، 94 و مجمل التواریخ ص 50، 101 و 462 و حدائق السحر ص 27 و ایران باستان ص 2402، 2478، 2642 و 2640 شود، مکر. حیله. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زشتی و بدی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، حاجت. ج، آراب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دین و وام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عضو: قطعت الذبیحه ارباً ارباً، لاشۀ ذبح شده را قطعه قطعه کردم، شرمگاه زن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
حنّا که بدان دست و پای و محاسن خضاب کنند. (برهان قاطع) ، عاقل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پسر فان از پادشاهان هند، و او در تیر انداختن مهارت داشت. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 110، 112، 114، 115 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نِنْ)
ارانی. ارانب. جمع واژۀ ارنب. خرگوشان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ پِ)
تماس وان. اربنیوس یا اربانیوس (نزد مصریان). مستشرق هلندی متولد در گرکوم بسال 1584، متوفی به لیدن بسال 1624م. وی بتحصیل السنۀ شرقیه پرداخت و استاد زبان عربی در لیدن گردید و بسال 1619م. استاد زبان عبری شد. ویرا حقاً پدر مستشرقین هلندی مائۀ هفدهم و هیجدهم دانند. او راست کتابی در قواعدلغت، که در لیدن بسال 1613 و 1656. بطبع رسیده و درآن منتخباتی از امثال لقمان حکیم و جز اوست. و نیز وی بنشر بعض منتخبات از حماسۀ ابی تمام قیام کرده است که در لیدن بسال 1748 و 1767م. بطبع رسیده و زیدان گوید که اربانیوس قرآن شریف را بلغت لاتینی ترجمه کرده و انتشار داده است. رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
شهریست بسویس (ثورگوی) واقع در کنار دریاچۀ کنستانس، دارای 9500 تن سکنه و صاحب کارخانه هاست
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
ارمیاقی (ارمیناقی). مؤلف مجمل التواریخ والقصص در عنوان نسق ملک روم و ذکر اخبارشان در طبقۀ دوم آرد: ملک ارسن ارمیاقی هفده سال بود و دین یعقوبیان داشت. پس مردی بغیبت او قسطنطنیه فراز گرفت. چون بازآمد پادشاهی از وی بازستد و آن متغلب را بگرفت تا در زندان بمرد. (مجمل التواریخ ص 135). و حمزه نام او را زنین الارمیناقی و ابوالفدا زینون آورده. (مجمل التواریخ ص 135 ح 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ سُ)
جمع واژۀ رسن
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
انجمن. مجلس. محفل. (جهانگیری) (برهان). مجمع. (برهان). مجلس بزم
لغت نامه دهخدا
(اَ ژَ)
ارزن. ارزه. ارجن. ارجنک. ارجان. درختی است با چوبی سخت که از وی کمان سازند. نوعی بادام کوهی است. درختچه ای از نوع بادام وحشی در نقاط خشک کوهستانی حوالی طهران و فارس. بادم. تنگرس. تنگس. بیو. بیف. بخورک. قسمی از درخت بادام کوهی است که در غایت تلخی باشد و آنرا ارجن نیز خوانند و در دواها بکار برند و پوست او را بر کمان وبتوی تیر بپیچند و او را تور گویند و از چوب آن عصاسازند. (جهانگیری) (برهان). لکن از قطعۀ ذیل برمی آید که ارژن نوعی از میوه های خوردنی است:
هم از خوردنیها و هرگونه ساز
که ما را بیاید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یک موبد کاردان.
فردوسی.
دی محتسبی ز راه بگذشت
بر دست گرفته چوب ارژن.
(از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
درخت بادام تلخ را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). درخت ارزن. ارزه و آن درختی است سخت. ارژن. رجوع به ارژن و ارجان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ غِ)
در گناباد خراسان گردن را گویند، خونبار:
چون غراب است این جهان بر من از آن زلف غراب
ارغوان بار است چشمم زان لب چون ارغوان.
مظفری
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
مرکز ناحیه ای در ولایت شیر فرانسه واقع در کنار نهر سولوره در 40 هزارگزی شمال غربی سن سیر، سکنۀ آن 800 تن است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَجُ)
نام یکی از دو متکلم کتاب بغوگیتا که جزئی از کتاب مهابرت است، جامه های سرخ. (منتهی الارب)، رنگی است سخت سرخ، سرخی، نشاسته، درختی است که گل سرخ دارد. (منتهی الارب). ارغوان. (مهذب الاسماء). معرّب از ارغوان فارسی است. گرم مایل به اعتدال و مخرج اخلاط لزجه و جهت برودت معده و کلیه و تصفیۀ لون و طبیخ او مقیی ٔ و منقی آلات تنفس و معده و سوختۀ او حابس نزف الدّم و خضاب نیکو است و زنان از آن خطاط می سازند و ریشه بیخ او را چون بقدر دو درهم بجوشانند مقیی ٔ قوی است و مصلحش برگ عناب و نمام و بدلش صندل سرخ و نصف آن گلسرخ و دانۀ ارغوان در ادویۀ عین قایم مقام تشمیزج است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارجوان بهار درختی است که بپارسی آن را ارغوان گویند و آن بهار همچنان میخورند و طبیعت آن سرد و خشک و تر است و پوست بیخ آن اگر بجوشانند و آب آن بیاشامند قی تمام آورد و این مجربست و اگر چوب وی بسوزانند و بر ابرو مالند موی برویاند و سیاه و انبوه گرداند و اگر از بهار وی شرابی سازند منع خمار کند و نافع بود. (اختیارات بدیعی). و ضریر انطاکی در تذکره گوید: ارجوان معرب ارغوان است. در عربی هراحمری را ارجوان گویند و در فارسی نباتی است مخصوص، چوب آن سست و برگ وی سبط و سخت سرخ و حرّیف، غش آن با بقم کنند و فرق در رزانت و کمودت است و نیز با طقشون (؟) و اختلاف در رخاوت باشد، در اول گرم و معتدل است و مخرج اخلاط لزجه است و برودت معده و کلیه و کبدرا سود دارد و رنگ را صفا دهد. و طبیخ وی آلات تنفس و معده را با قی ٔ پاک کند و محروق آن نزف را حبس کندو خضابی نیکو است و غثیان آرد و مصلحش برگ عناب و نمّام و قدر شربتش تا چهار است (؟) و بدل آن صندل سرخ مثل آن و گل سرخ به اندازۀ نصف وی باشد - انتهی.
ابوریحان بیرونی در الجماهر آورده: قال ابن درید فی الارجوان، انه فارسی معرب و هو اشدالحمره و یقال له القرمز و انه اذا بولغ فی نعت حمره الثوب قیل ثوب ارجوانی و ثوب بهرمانی. اما التعریب فانه بالفارسیه گل ارغوان، و تری هذه الزهره علی شجره لاتنشق جدا و هی صغارمشبعه بالحمره الضاربه الی الخمریه عدیمهالرائحه نزهه فی المنظر و سواء ان کان عربیاً او معرباً فانه مستعمل بین العرب، و قال عمرو بن کلثوم:
کأن ثیابنا منا و منهم
خضبن بأرجوان او طلینا.
و الارجوان لباس قیاصرهالروم و کان لبسه فیما مضی محظوراً علی السوقه و ذکر انه دم حلزون عرفه اهل بلد صور من خطم کلب کان اکل هذاالحیوان فی الساحل فتلون فوه بدمه و ذکر بان ینال الثنوی فی جمله ما کتب عنه بحضرهالساسانیه (ظ: السامانیه) ان لباس عظیم قتای الارجوان و هو له خاصه لایلبسه غیره و قال جالینوس فی دودالقرمز انه ان اخذ من البحر و هو طری برد و هذا یوهم ماحکی عن اهل صور. (الجماهر چ حیدرآباد ص 37- 38)، بنفشه. (مهذب الاسماء)، آب ارجوان، شراب. می
لغت نامه دهخدا
بعبرانی عنکبوت است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارصع
تصویر ارصع
لاغرسرین، لاغرران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغصن
تصویر اغصن
گاو دم سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمن
تصویر ارمن
ارمنستان، ارمنیه، ولایتی است از کوهستان آذربایجان
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی شده ارغنون زیونانیان ارغنون زن بسی که بردند هوش ازخنیا سازهایی ذوات اوتار و سازهایی که از تعداد زیادی لوله تشکیل شده و هوا را با واسطه داخل آن لوله ها دمند، سازیست که یونانیان و رومیان مینواختند ارگ، سازیست که خالی باشد بچرم کشیده و بر آن رودها بندند و آن سابقا مربع بوده مشابه صندوق ارغنن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
درختچه ای از دسته بادامیها از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است و در نقاط خشک و کوهستانی اطراف تهران و کرج و ارتفاعات 1300 متری و جنگلهای طالش میروید. گونه ای از آن در فارس خصوصا در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده میشود بخوراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسن
تصویر ارسن
شیر شیردرنده اسد، مرد شجاع دلیر، نامی از نامهای خاص ترکی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصان
تصویر ارصان
استوار کردن، محکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارصد
تصویر ارصد
آواز پانزدهم از هفده آواز اصول
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ ژَ))
درختچه ای از دسته بادامی ها از تیره گل سرخیان که دارای گونه های مختلف است. گونه ای از آن در فارس خصوصاً در دشت ارژن و کوه های بختیاری روییده می شود، بخورک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارصد
تصویر ارصد
((اَ صَ))
آواز پانزدهم از هفده آواز اصول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
((اَ زَ))
گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
فرهنگ فارسی معین