جدول جو
جدول جو

معنی ارشگونی - جستجوی لغت در جدول جو

ارشگونی(اَ)
اشکانیان بقول مورخین ارمنی. (ایران باستان ص 2607)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ)
ابواسماعیل ضمام بن اسماعیل بن مالک معافری اشمونی در اسکندریه بسال 185 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان) ، شناکننده و آب ورز. (برهان). شناکننده که آنرا اشناب، اشناه و آشنا نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). شناوری، مرادف اشناه و آشناو و اشناب. (رشیدی) :
دو اشنا و سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.
عطار (از آنندراج).
مخفف آشنا، شناگر و آب ورز. (فرهنگ نظام). و رجوع به آشنا و اشناو و اشناب و اشناه و شناو شناو و آب ورزو شناگر شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رِشْگْ وَ)
رجوع به سرشکوان و سرشکون و سرشگوان و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
شقیق. شقر. شقایق. شقایق النعمان. کاسه بشکنک. لالۀ نعمان. لالۀ دلسوخته. لالۀ داغدار
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هارون بن موسی. وی از شیوخ اطباء و از اخیار آنان و مؤتمن ومشهور به اعمال جراحی بود و ناصر و مستنصر (خلیفه) را در صناعت طب خدمت کرد. (عیون الانباء ج 2 ص 46) ، ترشح آب را نیز گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به ارزونا. رجوع به ارزونا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
احمد بن محمد بن منصور اشمونی مصری نحوی حنفی. متوفی بسال 809 هجری قمری او راست: التحفهالادبیه فی علم العربیه. لامیه فی النحو. شرح اللامیه. (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 119). و صاحب روضات آرد: ابن حجر درباره او نقل کرده است که در عربیت فاضل بود و در فنون دست داشت. در نحو لامیه ای بسرود که بعلو قدر وی در فن شعر شهادت دهد و شرح مفیدی بر لامیۀ مزبور بنوشت. همچنین او را تصنیفی است در فضیلت لااله الالله. وی در 18 شوال سال 809 هجری قمری در گذشت. (از روضات الجنات ص 83)
ابوالحسن علی بن محمد شافعی اشمونی ملقب به نورالدین (900 هجری قمری). از دانشمندان عصر خویش بود و در نحو و منطق مهارت داشت. او راست:شرح الفیۀ ابن مالک در نحو و صرف. (از ریحانهالادب). رجوع به معجم المطبوعات و بلوغ الارب ج 3 ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشمون. (سمعانی).
لغت نامه دهخدا
(اُ نَ / نِ)
بازگونه. واژگونه که در عربی معکوس و مقلوب گویند. (شعوری ج 1 ص 149). واژگونه. اصل باشگونه و کلمه فوق مصحف باشد. آشگونه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَنِ گو)
باژگونی. سربزیری:
بختم از سرنگونی قلمش
چون سخنهای او بلندپراست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
وارونی. سرازیر و سرابالایی. سراگون بودن:
پنجاه و اند ساله شدی اکنون
بیرون فکن ز سرت سراگونی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 474).
از بسی ژاژ که خائید چنین گم شد
راه بر خلق ز بس نحس و سراگونی.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 497)
لغت نامه دهخدا
(اُ شُ نَ)
ارجیذونه. آرشیدونه. (قاموس الاعلام ترکی). شهری است به اندلس از اعمال رتیه در جهت قبلی قرطبه و بین آن دو بیست فرسنگ است. (معجم البلدان). شهری است به اسپانیا (از ایالت مالقه) ، دارای 7800 تن سکنه. و رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 74 و 130 شود
ارشیدونه. شهری به اندلس از اعمال ریه قبلی قرطبه، مابین آن و قرطبه بیست فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا. رجوع به شقایق شود، نام دو رشته جزایر در دو ساحل ایرلند و کنار اقیانوس اطلس که یکی را اران شمالی (نرث اران) و دیگری را اران جنوبی (سوث اران) نامند و آن از کنت نشین گالوی باشد
لغت نامه دهخدا
(بَ شُ)
نحوست و بدفالی. (ناظم الاطباء). تطیر. طیره. (یادداشت مؤلف).
- بدشگونی کردن، فال بد زدن. تطیر. تشأم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
ادیب غانم بن ولید مخزومی اشونی. از شاعران بود و سلفی این ابیات را به وی نسبت داده است:
و من عجب انی احن الیه-م
و اسأل عنهم من لقیت وهم معی
و تطلبهم عینی و هم فی سوادها
و یشتاقهم قلبی و هم بین اضلعی.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرنگونی
تصویر سرنگونی
سقوط
فرهنگ واژه فارسی سره
انتکاس، انقراض، قلع، نابودی، براندازی، باژگونگی، واژگونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نفرین به معنی بمیری و از بین بروی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در گلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
آرزوی تحقق نیافته، آرزوی قلبی، آنچه در دل به عنوان یک آرزو
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزانی، ارزان بودن
فرهنگ گویش مازندرانی