جدول جو
جدول جو

معنی ارسووا - جستجوی لغت در جدول جو

ارسووا
(اُ سُ)
ارسووه. نام دو شهر است در ملتقای دو نهر ((جرنا)) و ((طونا)) یکی از آن دو بر یسار جرنا واقع است و آن قدیم است و شهری است حصین و کوهها آنرا احاطه کرده اند و قریب هزار تن سکنه دارد. دیگری جدید است بنام ((اطه قلعه سی)) هم خوانده میشود و آن در 10 هزارگزی شمال شرقی ارسووای قدیم واقع است و نظر بوقوع در حدود بلاد صرب و فلاخ و مجار مستحکم است وسکنۀ آن 3000 تن است و از سال 1204 پس از منازعۀ طولانی دولت عثمانی با نمسه، بتصرف عثمانی درآمد. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود، برافروختن آتش، برانگیختن جنگ. برانگیختن فتنه و جنگ. (غیاث). برآغالیدن. اغراء. ورغلانیدن. (منتهی الأرب). انگیختن ب-ر، عطا کردن، اختلاف، خصومت: بینهما ارش، میان آن هر دو خصومت و اختلاف است، کم کردن قیمت برای عیبی در متاع
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارسطو
تصویر ارسطو
(پسرانه)
ارسطو طالیس حکیم نامدار یونانی و شاگرد افلاطون، او معلم اسکندر مقدونی بود، به او لقب معلم اول را داده بودند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسیما
تصویر ارسیما
(پسرانه)
نماینده داریوش سوم پادشاه هخامنشی برای گفتگو با اسکندر
فرهنگ نامهای ایرانی
دایرۀ فرضی که مانند کمربند کرۀ زمین را احاطه کرده و زمین را به دو نیمکرۀ شمالی و جنوبی تقسیم می کند، راست بودن، بدون خمیدگی بودن، مستقر شدن، قرار گرفتن، استقرار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رَ)
منجم و معلم بطلمیوس بدلّس پادشاه (از بطالسه). (تاریخ الحکمای قفطی ص 99) ، نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره:
از توام تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمودارسلان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
قصبه ای است در 90 کیلومتری شمال خاوری دوبریجه و ساحل راست طونه، که دیوار مشهور ’ترایان’ که از سواحل طونه تا ساحل دریای سیاه کشیده شده است از نزدیکی آن آغاز میشود. جمعیت آن 2000 تن میباشد که بیشتر بکار تجارت مشغولند. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و اکنون ناحیه ای بنام راس گراد در حوالی دوبریجه بلغارستان دیده میشود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ده کوچکی است از دهستان رودبار بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری کهنوج و هفت هزارگزی باختر راه فرعی کهنوج - میناب. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
فرانسوا گزاویه دو. یسوعی فرانسوی. وی بسال 1682م. در سن - کانتن تولد و بسال 1761م. وفات یافت. شط سن لوران و شط میسی سی پی را در امریکای شمالی او کشف کرده است
لغت نامه دهخدا
بیرونی در الجماهر آرد: ’الفضه هی بالرومیه ارجوسا’. (الجماهر چ حیدرآباد ص 242). ظاهراً این کلمه مصحف ارجنتونا باشد
لغت نامه دهخدا
صواب آنست که بتن خویش حرکت کنیم هم از گرگان با غلامان سرائی و لشکر گزیده تر بر راه سمنگان که میان اسپراین و ارستوار بیرون شود و به نسا تاختنی آوریم هرچه قویتر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 480). و در بیهقی چ فیاض ((استوا)) آمده است (ص 473)
لغت نامه دهخدا
بیونانی نبات بزرالبنج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
از علمای یونان تلمیذ افلاطون. (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 24 س 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است از قرای دمشق و احمد بن یحیی بن احمد بن زید بن الحکم الجحوری الارزونی از آنجاست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
شراب غلیظی است که از خمر و ادویۀ حاره ترتیب کنند، قوی تر از خمر و مقوی احشاء بارده است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معجونی است که اعضاء تنفس را نافع است
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
پدر افلاطون حکیم مشهور یونانی. (تاریخ الحکمای قفطی ص 17 س 2 و ص 18 س 14 و ص 19 س 1). و رجوع به ارسطن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ سو سَ)
کلاه. (منتهی الأرب) ، یا از سر انگشت میانین تا مرفق که بندگاه ساعد و بازو است. و مؤلف برهان گوید این اصح است. و در منتخب آمده مقدار هر دو دست آدمی که برابر قامت آدم است. (غیاث). ذراع:
درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است و پهناش سیصدوپانزده ارش. خانه مکه را بیست و چهار ارش و نیم دراز است و پهناش بیست و سه ارش و نیم و سمک کعبه بیست و هفت ارش و از گرد سنگ طواف پنجاه ارش است و درازا صدوپنجاه ارش است. (حدود العالم).
ارش پانصد بود بالای او (سد سکندر)
چو نزدیک صد یاز پهنای او.
فردوسی.
کمندی بفتراک بر سی ارش
کمانی ببازو زره در برش.
فردوسی.
نهنگ او ز دریا برآرد بدم
ز هشتاد ارش نیست بالاش کم.
فردوسی.
دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار. (التفهیم). سودا ارشی است به عراق معروف. (التفهیم). و میل چهارهزار ارش سوداست. (التفهیم).
هم آن جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش نهصد ارش راه بود.
اسدی.
سنانش یکی نیزۀ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش.
نظامی.
بکف ماروش نیزه ای ده ارش
ز خون عدو یافته پرورش.
هاتفی.
و رجوع به ایران باستان ص 1422، 1423، 1912، 1913 شود، و گاه اندازه ای باشد چون انگشتی یا بند انگشتی، نوعی از جامۀ سبزرنگ. (غیاث اللغات).
- ارش بابلی، از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم بوده است و آن معادل 0/51 گز (متر) است. (ایران باستان ص 166).
- ارش مصری، از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم و آن مساوی 0/46 گز است. (ایران باستان ص 166)
لغت نامه دهخدا
(اَ /اُ)
منسوب به ارسوف که شهری است در ساحل بحر شام و گروهی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی) ، طلب دیت، رشوه، نقصانی که در جامه پیدا شود زیرا که آن نقصان سبب ارش و خصومت است، آنچه میگیرد مشتری از بایع پس از اطلاع از عیب مبیع. آنچه داده میشود میان سلامت و عیب در کالا. الارش هو اسم للمال الواجب علی ما دون النفس. (تعریفات جرجانی) ، خلق. کس. ماسوی اﷲ: ماادری ای الارش هو، نمیدانم کدام خلق است او
لغت نامه دهخدا
(اِ سیلْ لا)
آلنسو د. رجوع به ارزیا و قاموس الاعلام ترکی شود، ارشام مهاه، دیدن گاو دشتی نخستین علف برآمده را و چریدن گرفتن، ارشام شجر، برگ برآوردن آن. (منتهی الأرب) ، ارشام برق، درخشیدن آن. (منتهی الأرب). پدید آمدن برق. (تاج المصادر بیهقی). اندک درخشیدن
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نویسندۀ اوایل قرن پنجم میلادی. (ایران باستان ص 2237، 2238، 2240)
لغت نامه دهخدا
برسوما، یکی از اسقفان ایرانی نژاداست که در اواسط قرن پنجم مدرسه نصیبین بار دوم بدست وی تأسیس گردید، رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر صفا ص 13 و 19 و 20 و 21 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارسوسه
تصویر ارسوسه
کلاه کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
دورشوید دور باش (فعل) امر حاضر (جمع مذکر) از مصدر خسا دور شوید: قال اخسئوافیها و لاتکلمون. اخسئوا آید جواب آن دعا چوب رد باشد جزای هر دغا (مثنوی) اخسئوافیها شنید اندر جهنم بحتری
فرهنگ لغت هوشیار
برابری یکسانی، راست و یکسان شدن برابر شدن راست شدن، برابری یکسانی، معتدل گردیدن، اعتدال: استواء قامت، قرار گرفتن استقرار. یا خط استواء. دایره ای شرقی غربی که کره زمین را بدو قسمت متساوی (شمالی جنوبی) تقسیم کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقوا
تصویر ارقوا
لاتینی از دانه های گیاهی سیهک (گویش شیرازی) سیاهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسطو
تصویر ارسطو
حکیم مشهور یونانی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مذکر امر حاضر از رکوب سوار شوید: چونکه خواهد آب آید در سبو شاه گوید جیش جان را: ارکبوا، (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
ببخشایید به داد برسید (فعل) جمع مذکر امر حاضر از (رحم) رحم کنید، ببخشایید (عیب کردن ریش را داروی اوست چون شکسته جای ارحمواست)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوا
تصویر استوا
Equator
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آدم بی انصاف، قوی پیکر زورمند
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از استوا
تصویر استوا
экватор
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از استوا
تصویر استوا
Äquator
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از استوا
تصویر استوا
екватор
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از استوا
تصویر استوا
równik
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از استوا
تصویر استوا
赤道
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از استوا
تصویر استوا
equador
دیکشنری فارسی به پرتغالی