جدول جو
جدول جو

معنی ارسوفی - جستجوی لغت در جدول جو

ارسوفی
(اَ /اُ)
منسوب به ارسوف که شهری است در ساحل بحر شام و گروهی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی) ، طلب دیت، رشوه، نقصانی که در جامه پیدا شود زیرا که آن نقصان سبب ارش و خصومت است، آنچه میگیرد مشتری از بایع پس از اطلاع از عیب مبیع. آنچه داده میشود میان سلامت و عیب در کالا. الارش هو اسم للمال الواجب علی ما دون النفس. (تعریفات جرجانی) ، خلق. کس. ماسوی اﷲ: ماادری ای الارش هو، نمیدانم کدام خلق است او
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرسوسی
تصویر طرسوسی
از مردم طرسوس
فرهنگ فارسی عمید
قفطی در تاریخ الحکماء در زمرۀ کتب سیاسیات یعقوب بن اسحاق بن الصباح آرد: کتاب فی المحاوره بین سقراط و ارسوایس. (تاریخ الحکماء ص 374). و ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء در ذکر کتب یعقوب مزبور گوید: رساله فی محاورهجرت بین سقراط و ارسواس. (عیون الانباء ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
(اُ سو سَ)
کلاه. (منتهی الأرب) ، یا از سر انگشت میانین تا مرفق که بندگاه ساعد و بازو است. و مؤلف برهان گوید این اصح است. و در منتخب آمده مقدار هر دو دست آدمی که برابر قامت آدم است. (غیاث). ذراع:
درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است و پهناش سیصدوپانزده ارش. خانه مکه را بیست و چهار ارش و نیم دراز است و پهناش بیست و سه ارش و نیم و سمک کعبه بیست و هفت ارش و از گرد سنگ طواف پنجاه ارش است و درازا صدوپنجاه ارش است. (حدود العالم).
ارش پانصد بود بالای او (سد سکندر)
چو نزدیک صد یاز پهنای او.
فردوسی.
کمندی بفتراک بر سی ارش
کمانی ببازو زره در برش.
فردوسی.
نهنگ او ز دریا برآرد بدم
ز هشتاد ارش نیست بالاش کم.
فردوسی.
دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار. (التفهیم). سودا ارشی است به عراق معروف. (التفهیم). و میل چهارهزار ارش سوداست. (التفهیم).
هم آن جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش نهصد ارش راه بود.
اسدی.
سنانش یکی نیزۀ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش.
نظامی.
بکف ماروش نیزه ای ده ارش
ز خون عدو یافته پرورش.
هاتفی.
و رجوع به ایران باستان ص 1422، 1423، 1912، 1913 شود، و گاه اندازه ای باشد چون انگشتی یا بند انگشتی، نوعی از جامۀ سبزرنگ. (غیاث اللغات).
- ارش بابلی، از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم بوده است و آن معادل 0/51 گز (متر) است. (ایران باستان ص 166).
- ارش مصری، از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم و آن مساوی 0/46 گز است. (ایران باستان ص 166)
لغت نامه دهخدا
(اُ سُ)
ارسووه. نام دو شهر است در ملتقای دو نهر ((جرنا)) و ((طونا)) یکی از آن دو بر یسار جرنا واقع است و آن قدیم است و شهری است حصین و کوهها آنرا احاطه کرده اند و قریب هزار تن سکنه دارد. دیگری جدید است بنام ((اطه قلعه سی)) هم خوانده میشود و آن در 10 هزارگزی شمال شرقی ارسووای قدیم واقع است و نظر بوقوع در حدود بلاد صرب و فلاخ و مجار مستحکم است وسکنۀ آن 3000 تن است و از سال 1204 پس از منازعۀ طولانی دولت عثمانی با نمسه، بتصرف عثمانی درآمد. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی شود، برافروختن آتش، برانگیختن جنگ. برانگیختن فتنه و جنگ. (غیاث). برآغالیدن. اغراء. ورغلانیدن. (منتهی الأرب). انگیختن ب-ر، عطا کردن، اختلاف، خصومت: بینهما ارش، میان آن هر دو خصومت و اختلاف است، کم کردن قیمت برای عیبی در متاع
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قریه ای است در قریب یکساعته راه از ملطیه در بالای ولایت دیار بکر و آن مخرج نهر بکارباشی است. سکنۀ آن ارمن باشند. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اُ)
شهری است بساحل بحر شام. (منتهی الأرب). شهری است بر ساحل بحرالشام بین قیساریه و یافا و در آن گروهی از مرابطین بودند واز آن جمله است ابویحیی زکریا بن نافع الارسوفی و غیره و آن در اقلیم سوم است. طول وی 56 درجه و 50 دقیقه و عرض 32 درجه و نصف و ربع و پیوسته در دست مسلمانان بود تا کندفری صاحب قدس آنرا در سنۀ 494 هجری قمری بگشود و یاقوت گوید تا اکنون در دست آنان است. (معجم البلدان) ، انجمن. مجمع. (برهان). رجوع به ارسن شود، جمعیت مردم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
ارعوثه. سنگی که گاه کندن در تک چاه گذارند. سنگی که گاه پاک کردن گل و لای چاه بر آن نشینند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی سلیخه
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارسوسه
تصویر ارسوسه
کلاه کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسویی
تصویر پرسویی
حالت و چگونگی پرسو مقابل کم سویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرسوسی
تصویر طرسوسی
منسوب به طرسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرسوسی
تصویر طرسوسی
((طَ))
منسوب به شهر طرسوس (شهری قدیمی در آسیای صغیر)، تقسیم شدنی، تقسیم شدن، تکه تکه شدن (می گویند شهر طرسوس مرز اسلام و کفر بوده و مسلمانان غنایم را در آن تقسیم می کرده اند)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
خجلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
Cowardliness, Fearfulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
lâcheté, frayeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
cobardía, temblor
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
uoga, hofu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
Feigheit, Ängstlichkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
боягузтво , боязкість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
tchórzostwo, bojaźliwość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
胆怯 , 害怕
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
covardia, temor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
بزدلی , خوفیت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
কাপুরুষতা , ভীতি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
korkaklık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
vigliaccheria, paura
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
겁쟁이 , 두려움
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
臆病 , 恐れ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
פחדנות , פחד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
трусость , боязливость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
ketakutan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
ความขี้ขลาด , ความหวาดกลัว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
lafheid, vrees
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ترسویی
تصویر ترسویی
कायरता , डरपोकपन
دیکشنری فارسی به هندی