- ارسام (پسرانه)
- نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
معنی ارسام - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برخورد نام نهادن
جمع جسم، تن هاوکالبدها
غرش تندر، نالیدن اشتر
لبریزشدن لب پر شدن
بر جایی ابر، برگ آوردن درخت، هی کردن هین کردن شتر، خاکریزی (معین) همیشه بودن ساکن و پا بر جا بودن، رام ساختن خاک ریزی کردن
برتخم نشستن: پرندگان
رحم، خویشان، زهدانها
درخشیدن آذرخش، مهر کردن خنور، برگ کردن
جمع رسن، از پارسی افسارها رسن ساختن، افسار بر گرفتن
فرستادن، گسیل کردن
جمع رسغ، خرده گاه ها بندها
پایدار کردن استوارکردن
به گودی نشستن چشم گود چشمی
ایستاکردن، برجای ایستادن، استوار شدن، استوارکردن، لنگر انداختن
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
جمع رقم، خطها، نوشته ها
بخاک مالیدن
نزاریدن گوسپندان
نم نم باریدن
جمع رومی، رومیان جمع رومی رومیان
مغز دار شدن استخوان، خاموش شدن، پوسیدن استخوان، گراییدن به بازی
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
آتش بزرگ، یکی از سرداران یزدگرد ساسانی، مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش)، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی
فرستادن
درد وورم سینه
خشک شدن دست یا پای، اشک ریختن
جمع قسم، جزها، درجه ها
جستن به جست و جو برآمدن، چشانیدن، آموزاندن
مرضی باشد که در دماغ ورم پیدا شود و خلل دماغ ظاهر میگردد
فرمان بردن، نقش کردن، رسم کردن
جسم ها، بدنها، تن ها، جمع واژۀ جسم
قسم ها، بخش ها، بهره ها، نصیب ها، جمع واژۀ قسم