جدول جو
جدول جو

معنی ارزی - جستجوی لغت در جدول جو

ارزی
اسفراینی. او راست: عجائب الدنیا. وفات وی به سال 279 ه. ق. بود. (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا
ارزی(اَ)
منسوب به ارز، از قرای طبرستان
لغت نامه دهخدا
ارزی(اَ رُزْ زی ی)
منسوبست به ارزّ به معنی برنج و نسبت است به برنج پز و رزی بحذف همزه هم آمده است. مشهور بدین نسبت محمد بن عبداﷲ الارزی است. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
ارزی
منسوب به ارز مربوط به ارز. یا معامت ارزی. معامله ها و خرید و فروشهایی که در کار اوراق و اسناد بها دار بانکی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزین
تصویر ارزین
(پسرانه)
نام فرماندار پارس هنگام یورش اسکندر به ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برزی
تصویر برزی
(دخترانه)
جای بلند، سکو، کنایه از بلند قامت (نگارش کردی: بهرزی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس، الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درزی
تصویر درزی
کسی که برای مردم لباس می دوزد، خیاط، جامه دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارسی
تصویر ارسی
مربوط به روسیه، تهیه شده در روسیه، روسی، نوعی کفش پاشنه دار مردانه یا زنانه، نوعی در یا پنجره با شیشه های مشبک رنگی که رو به حیاط باز می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزیز
تصویر ارزیز
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزیر
تصویر ارزیر
قلع، فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رازی
تصویر رازی
اهل ری، از مردم ری
بنّایی، برای مثال ای ز تو بر عمارت عالم / یافته عدل خلعت رازی (ابوالفرج رونی - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزش
تصویر ارزش
بها، قیمت، اهمیت، شایستگی، در علم جامعه شناسی معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی، قدر، مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
آلنسو د... شاعر و جنگجوی اسپانیائی. گویندۀ قصیدۀ ارکانا. متولد در مادرید (1533- 1596 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لرز. لرزه. (منتهی الأرب). رعده. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نوعی از معدنیات باشد سپیدرنگ. (صحاح الفرس). قلعی. (حبیش تفلیسی). قلعی باشد و بعربی رصاص خوانند. گویند اگر قدری از آنرا تنک کرده بر کمر بندند منع احتلام کند. (برهان). آنرا بهندی رانکا گویند. (آنندراج). قلعی که آنرابهندی رانگ گویند. (غیاث). قلعی خوب. کذا فی شرفنامه لکن خوب نیست زیرا معنی ارزیز قلعی است مطلقا. (مؤید الفضلاء). علاب. (دهار). علابی. کفشیر و آن غیر سرب است. قلعی. ارزیز خالص. (مهذب الاسماء). قلعی. ارزیزنیکو. (دهار). رصاص. (ابونصر فراهی در نصاب) (زمخشری) (دهار). رصاص ابیض. (تحفۀ حکیم مؤمن). رصاص و آن بر دو گونه است: ارزیز سیاه که آنرا ابار و اسرب گویند و ارزیز سپید که قصدیر و قلعی نامند. قلعی. ارزیز سفید. (زمخشری) در صحاح الفرس آمده: کفشیر. روی ومس باشد که آنرا به ارزیز برهم بندند و در بعض نسخه ها کفشیر ارزیز است که شکسته های روئین و مسین برهم بندند - انتهی. آلت روئینه و مسینه و مانند این به ارزیز بندند و دوسانند، آن ارزیز را کفشیر خوانند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر نام داروئی می آورد به اسم اسفیداج ارزیز و ظاهر مرادش سفیدآب قلعی (سفیداب قلع) است: پس تابوت یوسف علیه السلام بقیر و ارزیز بکردند و اندر زیرآب نیل جای تابوت بساختند و بزنجیرها استوار کردند و اندر آن زیر آب بیاویختند. (ترجمه طبری بلعمی).
و بازرگانان مصر آنجا [به سودان] روند و نمک و آبگینه و ارزیز برند و بهم سنگ زر بفروشند. (حدود العالم). و از بالای بازارشان [بازار سمرقندیان] یکی جوی آب روانست از ارزیز و آب از کوه بیاورده. (حدود العالم). و اندر اندلس معدن همه جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیز. (حدود العالم).
بچشم خرد چیز ناچیز کرد
دو صندوق پر سرب و ارزیز کرد.
فردوسی.
چو آن کرم را بود گاه خورش
از ارزیز جوشان بدش پرورش.
فردوسی.
سوی کنده آورده ارزیز گرم
سر از کنده برداشت آن کرم نرم
فروریخت ارزیز مرد جوان
بکنده درون کرم شد ناتوان.
فردوسی.
اگر گم شود زین میان هفتواد
نماند بچنگ تو جز رنج و باد
که من کرم را دادم ارزیز گرم
شد آن دولت و رفتن تیز، نرم.
فردوسی.
بیاورد ارزیز و رویین لوید
برافروخت آتش بروز سپید.
فردوسی.
مشتری دلالت دارد بر ارزیز و قلعی و سپیدروی. (التفهیم بیرونی).
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
لبیبی.
از این کوه سمبادۀ زر برند
هم ارزیز و پولاد و گوهر برند.
اسدی.
چه ازکان ارزیز و سیماب و زر
چه ز الماس وز گونه گونه گهر.
اسدی.
کهش کان ارزیز و الماس بود
همه بیشه اش جای نسناس بود.
اسدی.
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر.
ناصرخسرو.
آنگاه سلیمان بفرمود تا ستونها برآوردند از چهل گز از سنگ رخام و بفرمود تا دیوان به ارزیز گداخته بیندودند. (قصص الانبیاء ص 175). ترشی در ظرف ارزیز نشاید، چه زهر تولید کند و هلاک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بباید پخت در دیگ سفال نو یا مس به ارزیز اندوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تن بده قلب را که در گیتی
زر همه روی گشت و سیم ارزیز.
مسعودسعد.
و زرو نقره و مس و ارزیز و سرب از کانها [جمشید] بیرون آورد. (نوروزنامه). پس عثمان دیوار آن را به سنگ برآورد و ارزیز، و منقش کردند سخت عظیم نیکو. (مجمل التواریخ).
هست در جنگ نیروی عامه
همچو ارزیز گرم بر جامه.
سنائی.
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
ارزیز باد ریخته در گوش آن کسی
کو دارد از شنودن مدح و ثنات عار.
سوزنی.
چون میان کاسۀ ارزیزدلشان بی فروغ
چون دهان کوزۀ سیماب کفشان کم عطا.
خاقانی.
مشو نرم گفتار با زیر دست
که الماس از ارزیز یابد شکست.
نظامی (شرفنامه).
- ارزیر اندودن، رص ّ
لغت نامه دهخدا
(اُ رُزْ زی یَ)
کرنج با. (بحر الجواهر). آش برنج
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارقی
تصویر ارقی
شیرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازی
تصویر رازی
منسوب به ری. اهل ری از مردم ری، زبان مردم ری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درزی
تصویر درزی
پارسی تازی گشته درزی دوزنده دوزنده لباس خیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمی
تصویر ارمی
منسوب به ارم زبان منسوب به قوم ارم زبان قدیم سوریه
فرهنگ لغت هوشیار
بنما مرا موسی به خدا گفت بنمامرا دیدار خود (جمله فعلی مرکب از: ار امر حاضر از ارائه ن (وقایه) امر حاضر یاء ضمیر مفعولی) بنمایان مرا، نشان من بده، (ماخوذ از آیه 139 سوره 7 اعراف: رب ارنی انظر الیک. قول موسی خطاب به باری تعالی در کوه سینا: آفریدگار، خود را بمن تا بر تو بنگرم)، در نظم فارسی گاه بضرورت ارنی بسکون راء آمده است: موسی ازین جام تهی دید دست شیشه بکه پایه ارنی شکست. (نظامی) جمله کفها در دعا افراخته نغمه ارنی بهم در ساخته. (مثنوی) یا ارنی گفتن، جمله ارنی را بر زبان آوردن (همچون موسی) : چر رسی بکوه سینا ارنی نگفته بگذر که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. یا ارضعی گوی. ارنی گوینده آنکه جمله ارنی را بر زمان راند، موسی (ع) : لن ترانی همه را دیده امید بدوخت ارنی گوی همان منتظر دیدار است. (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارفی
تصویر ارفی
بزرگ گوش پیلگوش شیر آهو مرز گذار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکی
تصویر ارکی
ناتوان تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارثی
تصویر ارثی
مرده ریگی مانداکی رخنیک منسوب به ارث موروثی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اربی
تصویر اربی
زیاده، زیادتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزب
تصویر ارزب
کوتاه و کلان، کس گنده (کس زهار زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزش
تصویر ارزش
قیمت، بها، ارز، ارج، شایستگی، زیبندگی، قابلیت، قدر
فرهنگ لغت هوشیار
روسی اهل روسیه از مردم روسیه، کفش پاپوش قسمی کفش پاشنه دار نوعی کفش که از چرم دوزند، نوعی در قدیمی که دارای چهار چوب مخصوص بوده و آن در داخل چهار چوب حرکت میکرد و با پایین و با رفتن باز و بسته میشد قسمی در برای اطاق که عمودی باز و بسته میشود، گاه از باب تسمیه کل باسم جز اطاقی را که دارای چنین درهایی است (ارسی) نامند. یا قند ارسی. قند روسی نوعی قند که از روسیه میاورند. روسی کفش کفش پاشنه دار (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارضی
تصویر ارضی
خاکی، بری، زمینی، مکعب
فرهنگ لغت هوشیار
لرزه، یخ ریزه، بلندآواز درمردان قلع گر رصاص آن که کسب و کارش با قلع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیه
تصویر ارزیه
درخت کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیز
تصویر ارزیز
فلزی است نرم و نقره ای رنگ و قابل تورق، از آن برای سفید کردن ظروف مسی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند که ارزیر بسیار به دست داشت، دلیل که بر قدر آن، وی را چیزی از متاع دنیا حاصل گردد. اگر بیند کاسه و طبق و مانند این داشت و دانست که ملک اوست، دلیل که قدر آن، وی را خدمتکار و چاکر بود - محمد بن سیرین
دیدن ارزیر در خواب سه وجه بود. اول: منفعت، دوم: خدمتکار، سوم: متاع خانه .
اگر بیند که ارزیر همی گداخت، دلیل بود که در زبان مردم افتد به بدی .
فرهنگ جامع تعبیر خواب