جدول جو
جدول جو

معنی ارزه - جستجوی لغت در جدول جو

ارزه
چیزی که با آن دیوار و سقف را اندود می کنند مانند کاهگل و گچ، برای مثال پنبه به گوش اندر آ کند ز تو ممدوح / پنبه چه گویم که ارزه ریزد و از ریز (سوزنی - ۵۵ حاشیه)
تصویری از ارزه
تصویر ارزه
فرهنگ فارسی عمید
ارزه(اُ زَ)
یک بنه صنوبر نر یا درخت عرعر. (منتهی الأرب). رجوع بمادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
ارزه(اَ زَ)
نام کشور اول است. (آنندراج). نخستین کشور از کشورهای هفتگانه. (بندهش، در پنجم بند 8 و در یازدهم بند 3) ، قیمت شدن. (آنندراج) ، قیمت داشتن. بها داشتن. ارزش داشتن. معادل قیمتی بودن. (شعوری). ارزش:
از ایران چو او کم شد اکنون چه باک
نیرزند آنان به یک مشت خاک.
فردوسی.
فرو شد جهاندیدگان را بچیز
که آن چیز گفتن نیرزد پشیز.
فردوسی.
بنزد کهان و بنزد مهان
به آزار موری نیرزد جهان.
فردوسی.
نیرزند جانم به یک مشت خاک
ز گرزش هوا شد پر از چاک چاک.
فردوسی.
ز گفتار من سر بپیچید نیز
جهان پیش چشمش نیرزد بچیز.
فردوسی.
که نزدم نیرزند یک ذره خاک
بدین گرز از ایشان برآرم هلاک.
فردوسی.
نخواهم بدن زنده بی روی او
جهانم نیرزد به یک موی او.
فردوسی.
ببخشیم شاهی به کردار گنج
که این تخت و افسر نیرزد به رنج.
فردوسی.
چنین گفت کای خام پیکارتان
شنیدن نیرزید گفتارتان.
فردوسی.
نیرزد همی زندگانی بمرگ
درختی که زهر آورد بار و برگ.
فردوسی.
وزین پس ترا هرچه آید بکار
زدینار وز گوهر شاهوار
فرستم نگر دل نداری برنج
نیرزد به رنج تو آکنده گنج.
فردوسی.
ز پرویز خسرو میندیش نیز
کز او یاد کردن نیرزد پشیز.
فردوسی.
که گفتار خیره نیرزد بچیز
ازین در سخن چند رانیم نیز.
فردوسی.
نه او دست یابد بر این گنج تو
نه ارزد همه گنجها رنج تو.
فردوسی.
همی جنگ ما خواهد از بهر گنج
همه گنج گیتی نیرزد به رنج.
فردوسی.
یقین آشکارا همی دیدمی
که هم سنگ خود زر بارزیدمی.
فردوسی.
جهانی کجا شربت آب سرد
نیرزد، براو دل چه داری بدرد.
فردوسی.
که هیچ چیز نیست که بخواندن نیرزد و آخر هیچ حکایت از نکته ای که بکار آید خالی نباشد. (تاریخ بیهقی).
همی تا بود جان، توان یافت چیز
چو جان شد، نیرزدجهان یک پشیز.
اسدی.
ز دانا موئی ارزد یک جهانی
نیرزد صد سر نادان بنانی.
ناصرخسرو.
والله که بکفش تو نیرزند
آنانکه ره سخا سپردند.
مسعودسعد.
اگر زنده ام هم بیرزم بنان.
مسعودسعد.
اگر خود نفاقیست جان را بکاهد
وگر اتفاقی، بهجران نیرزد.
سنائی.
من سوزنیم شعر من اندر پی ان شعر
نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته.
سوزنی.
زین سور بآیین تو بردند بخروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند به دو تیز.
سوزنی.
طلب مکن ز لئیمان نوای عیش و طرب
که آن طرب بجفای طلب نمی ارزد
خوش است شیر شتر تشنگان بادیه را
ولی بدیدن روی عرب نمی ارزد.
(حاشیۀ نسخه خطی احیاءالعلوم متعلق بکتاب خانه مؤلف).
بصد جان ارزد آن نازی که جانان
نخواهم گوید و خواهد بصد جان.
نظامی.
ترکی که به رخ درد مرا درمانست
اورا دل من همیشه در فرمان است
بخریده امش بزر بصد جان ارزد
جانی که بزر توان خرید ارزانست.
شاه کبودجامه.
لیک امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد.
سعدی.
دنیا نیرزد آنکه پریشان کنی دلی
زنهار بد مکن که نکرده ست عاقلی.
سعدی.
- امثال:
به این شکستگی ارزد به صدهزار درست.
، شایستن. سزاوار بودن. برازیدن. لایق بودن. (مؤید الفضلاء). لیاقت داشتن:
ببرّم سرش را برم نزدشاه
نیرزد که بر نیزه سازم براه.
فردوسی.
نیرزند آن همه خانان بپاک اندیشۀ خسرو
مکن زین پس از ایشان یاد ایشان را به ایشان مان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
ارزه(اَ زَ / زِ)
کاهگل. (جهانگیری) (برهان). اندود. گلابه. اندایه. خازه. آژند. سیاع. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اعزه
تصویر اعزه
عزیزها، شریف ها، گرامی ها، گران مایه ها، ارجمندها، بزرگوارها، لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون، خویشاوندان بسیار نزدیک، چیزهایی که به سختی به دست می آید، کمیاب ها، نیرومندها، قوی ها، در تصوف پیرها، جمع واژۀ عزیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزش
تصویر ارزش
بها، قیمت، اهمیت، شایستگی، در علم جامعه شناسی معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی، قدر، مرتبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارده
تصویر ارده
کنجد آرد شده، کنجد کوبیدۀ مخلوط با شیره یا عسل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس، الم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
موریانه، نوعی حشره با آرواره های قوی که به صورت اجتماعی زندگی کرده و از چوب تغذیه می کند
چوب خوٰارک، تافشک، رشمیز، رونجو، ریونجو، لبنگ، دیوک
فرهنگ فارسی عمید
(رِ زَ)
مؤنث تارز. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به تارز شود
لغت نامه دهخدا
(رِ زَ)
تأنیث بارز. آشکار: و تری الارض بارزه. (قرآن 18 / 48).
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعزه
تصویر اعزه
جمع عزیز ارجمندان گرانمایگان بزرگواران عزیزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه
تصویر برزه
شاخ درخت، کشت، زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
خاکی که با کاه آمیزند و گل سازند و بر دیوار و بام خانه مالند کاهگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازره
تصویر ازره
بچشم، بدیده (از طریق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنه
تصویر ارنه
مرزدوکرت مایه پنیر، پنیرتر، دستار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی از خزندگان سوسمار بی پا جانوری از تیره سوسماران از رده خزندگان. این سوسمار چون فاقد اندام حرکتی (دست و پا) است و استوانه یی شکل است ظاهرا بشکل مار میماند و با آن اشتباه میشود در صورتیکه با داشتن پلک چشم از ماران مشخص میشود. جانور بی آزاری است که در اروپا و آسیای غربی و شمال آفریقا فراوان است. رنگ بدنش برنزی است و مانند همه سوسماران در موقع اظطراب (خصوصا موقع گرفتن) دمش را رها میکند. در سوراخها و زیر سنگهازیست میکند و فقط روزها موقع طلوع آفتاب از نه اش خارج میشود سوسمار بی دست و پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
سخت زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
دریده پررو عرقه شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست جسور و دریده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ارز مربوط به ارز. یا معامت ارزی. معامله ها و خرید و فروشهایی که در کار اوراق و اسناد بها دار بانکی صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی تمشک، در صفحات شمالی خراسان (مرز روسیه) بدرخت ارس اطق میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
دیوچه موریانه تافشک چوب خوارک دیوک موریانه زنگ آهن گیاه دراز، گیاه انباری کرمی ریز به صورت مور که چوب خوار چوب خوارک چوب خواره دیوچه دیوک، زنگ آهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارکه
تصویر ارکه
ماهی یونس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزیه
تصویر ارزیه
درخت کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
معرب ارژن، چوبی که از وی عصا بسازند، یکی از غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزش
تصویر ارزش
قیمت، بها، ارز، ارج، شایستگی، زیبندگی، قابلیت، قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزبه
تصویر ارزبه
کلوخ کوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزب
تصویر ارزب
کوتاه و کلان، کس گنده (کس زهار زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقه
تصویر ارقه
((اَ قِ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، عرقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارغه
تصویر ارغه
((اَ غَ))
حیله گر، هوشیار، زرنگ، ارقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارضه
تصویر ارضه
((اَ ض ِ یا ضَ))
موریانه، چوب خواره، دیوچه، دیوک، زنگ آهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزن
تصویر ارزن
((اَ زَ))
گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزش
تصویر ارزش
((اَ زِ))
بها، ارز، قیمت، قدر، شایستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارده
تصویر ارده
((اَ دِ))
کنجد کوبیده که با شیره یا عسل می خورند
فرهنگ فارسی معین