جدول جو
جدول جو

معنی ارزنجانی - جستجوی لغت در جدول جو

ارزنجانی(اَ زَ)
منسوب به ارزنجان.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ارزان بودن، کم بهایی
عطا، بخشش، پیشکش
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، شایگان، مستحقّ، مناسب، سازوار، محقوق، خورا، خورند، باب، فرزام، فراخور، اندرخور، صالح، شایان، بابت
منسوب به ارزان
فقیر، درویش برای مثال به ارزانیان بخش هرچت هواست / که گنج تو ارزانیان را سزاست (فردوسی - ۶/۲۶۰)، چو بخشی به ارزانیان بخش چیز / که ایدر نمانی تو بسیار نیز (فردوسی - ۴/۳۳۷)
ارزانی داشتن (کردن): پیشکش کردن چیزی به کسی، عطا کردن، بذل کردن، بخشیدن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ سَ)
خرۀ ارسنجان، بلوکی است میانۀ مشرق وشمال شیراز محدود از جانب مشرق به آبادۀ طشک و از سمت شمال ببلوک کمین و از طرف مغرب بنواحی مرودشت و از جنوب ببلوک کربال. درازای آن از نجف آباد تا قصبۀارسنجان پنج فرسنگ. پهنای آن از قلاه خار تا جلودر، سه فرسنگ. هوای این بلوک سرد مایل به اعتدال. انار و انجیر را نیکو پروراند. در فارس انار ارسنجان و رب انارش در لطافت و چاشنی ضرب المثل است. شکارش آهو و بزو پازن و قوچ و میش کوهی و کبک و تیهو و کبوتر است. آبش از کاریز و چشمۀ شیرخان. زراعت، گندم و جو و پنبه و شلتوک و کنجد و خشخاش است و قصبۀ این بلوک رانیز ارسنجان گویند. و بمسافت شانزده فرسنگ از شیرازدور است. طول آن از گری نیچ، پنجاه وسه درجه و... دقیقه عرض آن از خط استوا 30 درجه و... دقیقه. انحراف قبلۀ مسلمانی آن از نقطۀ جنوب بجانب مغرب... درجه و... دقیقه است. عموم خانه های آن خشت خام و گل و چوب است و شمارۀ آنها نزدیک بهزار درب خانه است و گرداگرد این قصبه را باغستان فراگرفته. بیشتر درختش انار است و در سال هزار و هشتاد حاجی سعید ارسنجانی مدرسه ای در این قصبه از آجر و گچ ساخته و نصف از مزرعۀ صالح آباد و ربع از حسین آباد و ثلث از جمال آباد و نصف از علی آباد واقعات در این بلوک و حصۀ معینی از آب و زمین خارج قصبه را وقف آن مدرسه کرده و تا کنون بوقفیت و در تصرف متولی آن باقی است و معیشت مدرس و طلبه و تعمیر مدرسه را بوجهی لایق میرساند. (فارسنامۀ ناصری). ارسنجان، در جنوب بوانات و مشهد مرغاب واقع و از بلوکات ولایات خمسۀ فارس است. طول آن 30 و عرض 18هزار گز است. حد شمالی کمین و حد جنوبی کرمان و حد شرقی آبادۀ طشک وحد غربی مرودشت. آب و هوای آن معتدل و جمعیت آن 9000 تن. مرکز آن ارسنجان و عده قری 24 است. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان صص 240-241)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ارزنگان. ارذنکان. (معجم البلدان). شهریست به روم. (منتهی الأرب). شهریست طیب و مشهور و نزه و پرنعمت و جمعیت. و آن از بلاد ارمینیه است و واقع است بین بلادالروم و خلاط نزدیک به ارزن الروم و غالب اهل آن ارمنی باشند و مسلمانان نیز در آنجا سکنی دارند و ایشان از اعیان شهر بشمار روند و شرب خمر و فسق در آنجا ظاهر و شایع است و یاقوت گوید من کسی (ازعلماء) را منسوب بدان نیافتم. (معجم البلدان). این شهر در ارمنستان ترکیه در کنار قره سو است و دارای 17000 تن سکنه و محصول آن پوست و منسوجات پشمی است. رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 228 و عیون الانباء ج 2 ص 207 و حبط ج 2 ص 141، 158، 163، 167، 186، 187، 203، 204، 347، 386 و تاریخ مغول ص 134، 135، 146، 344 و تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ترجمه رشید یاسمی ص 16، 42، 50، 60، 61، 63 و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ)
صفت ترنجان است که بادرنجبویه باشد: حبق الترنجانی. (دزی ج 1 ص 146)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ نی ی)
جامۀ خز مایل بسیاهی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
منسوب به ارزکان
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ جَ)
نسبت است بشهرکی از شهرکهای سغد سمرقند که آنرا اربنجن گویند و مشهور به انتساب بدان ابوبکر احمد بن محمد بن موسی بن رجابن حنش الاربنجنی و ابومسلم عامر بن مکامل بن محمد بن قطن بن عثمان بن عبدالله بن عاصم بن خالد بن قره بن شرف الهمدانی الاربنجنی باشند. (انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
سستی و کاهلی. (غیاث) (آنندراج). رجوع به گرانجان شود، سخت جانی. رجوع به گرانجان شود.
باد با عزم او گرانجانی است
خاک با حلم او سبکباری است.
(جهانگشای جوینی).
، پوست کلفتی. مقاومت. استقامت، بخل. امساک. لئامت، ثقیل بودن. سنگین بودن در معاشرت. ضد سبکروح:
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان
نستدن جام می از جانان گرانجانی بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ)
منسوب به درزیجان که قریه ای است در سه فرسخی بغداد. (از الانساب سمعانی) (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(اَ زُ)
منسوب به ارزنان از قراء اصفهان و گروهی از دانشمندان بدین نسبت شهرت دارند. رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترنجانی
تصویر ترنجانی
باد رنجبویه
فرهنگ لغت هوشیار
ارزنده، درخور یق سزاوار مستحق، درویش بی نوا نادر، صالح (مقابل طالح) سزا (مقابل ناسزا) اهل، پیشکش، کم بهایی کم قیمتی مقابل گرانی، آسانی سهولت، فراخی فراوانی. یا سال ارزانی. سالی که زندگی فراخ و خواربار و کا کم بها و فراوانست، دستوری اجازه اذن رخصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ارزنده، درخور، لایق، پیشکش، کم بهایی، کم قیمتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
Inexpensiveness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
bon marché
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
gharama ya chini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
murah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ucuzluk
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
저렴함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
安価
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
זֹלוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
सस्तापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
সস্তা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
дешевизна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ราคาถูก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
goedkoopheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
bajo costo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
economicità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
baixo custo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
低成本
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
taniość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
Billigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
дешевизна
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ارزانی
تصویر ارزانی
ارزانی
دیکشنری فارسی به اردو