جدول جو
جدول جو

معنی ارزروم - جستجوی لغت در جدول جو

ارزروم(اَ)
رجوع به ارزنهالروم شود، حبابی که بر روی شراب بهم رسد. (برهان). حباب خرد که از تیزی شراب در شراب افتد هنگام ریختن می در پیاله. (مؤید الفضلاء) ، کوکب. ستاره. (برهان) ، شرارۀ آتش. (برهان) ، جرعۀ می زعفرانی. (مؤید الفضلاء) ، عرقی که بر پشت خم برآید:
گاو سفالین که آب لالۀ ترخورد
ارزن زرینش از مسام برآمد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزرو
تصویر رزرو
اندوخته، ذخیره، پس انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انزروت
تصویر انزروت
از صمغ های سقزی به رنگ سرخ، زرد یا سفید با طعم تلخ که از برخی درختان و درختچه ها به دست می آید و در معالجۀ بیماری های درد مفاصل، عرق النسا و کرم معده مفید است، انجروت، کنجده، کنجیده، بارزد، بیرزد، بیرزه، بریزه، زنجرو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بر جای مانده از بیماری. (ناظم الاطباء). رجوع به رزام و رزوم شود
لغت نامه دهخدا
(اُ زِ)
اوزرود. یکی از بلوک ناحیۀ نور در مازندران. مرکز وی یوش یا بلده. عده قری 18 و جمعیت تقریبی 4450 تن. حدّ شمالی نیچرستاق کجور، شرقی کمررود، جنوبی لورا و شهرستانک و غربی بیرون بشم کلارستاق. (جغرافیای سیاسی تألیف کیهان ص 298 و 299). و آن شامل قراء ذیل است: انگه رود، کلبنگاه، هاجه، کام، کلاک، خجیرکلا، مینگ، نیکنام ده، نسن. ناحیه، پیچده، پل (پیل) ، ازرسی، از، ازکلا، ولمه، یاسل، یوشی. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 111 و 32 بخش انگلیسی) ، پریشان و پراکنده گشتن. ازعرار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
والی هرات بزمان داریوش سوم. (ایران باستان ص 1720)
لغت نامه دهخدا
(کِ رِ مَ / مِ طِ / طَ)
ارزام رعد، بانگ کردن رعد. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سخت بانگ کردن تندر. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اُ زُمْ)
انگور. (غیاث اللغات) :
وان یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب خواهم اوزوم.
مولوی.
رجوع به اوزم شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ولایتی از ماوراءالنهر. (شعوری از مجمعالفرس). نام شهریست در ترکستان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کندۀ موزه دوزان. (منتهی الارب). فرزوم. (اقرب الموارد). رجوع به فرزوم شود، کالبد کفش گران. (منتهی الارب) ، تختۀ کفش گران که بر آن کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
کندۀ موزه دوزان. (منتهی الارب). چوب مدوری که کفشگران بر آن کفش دوزند و قرزوم با قاف نیز گفته اند و اهل مدینه آن را الجباءه گویند. (از اقرب الموارد) ، کالبد کفشگران که بدان کفش را اندازه نمایند. (منتهی الارب). قالب کفش، نوعی از جامه که آن را المرط یا المئزر گویند. (اقرب الموارد). رجوع به جباءه و المئزر و مرط و قرزوم شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام رودخانه ای در ماوراءالنهر. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ماوراءالنهر است. (انجمن آرا). ماوراءالنهر که ترکستان باشد. (آنندراج) (برهان). وررود. ورازرود. رجوع به ورارود شود، رود خانه ماوراءالنهر. (آنندراج) (برهان). رود آمو و ترکستان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
پازهر. فادزهر. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج). پازهر. (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). و رجوع به انذرو و انزروت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ / مَ زُ)
سرحد مملکت و هر جائی که در آن توقف می کنند. (ناظم الاطباء). اما درست آن مرز و بوم است به صورت ترکیب عطفی. رجوع به همین ترکیب ذیل مرز شود
لغت نامه دهخدا
دهی است مرکز دهستان میشه پاره بخش کلیبر شهرستان اهر آذربایجان در 21هزارگزی جنوب کلیبر آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
بر وزن و معنی عنزروت است و آن صمغی باشد تلخ که بیشتر در مرهمها بکار برند و عنزروت معرب آن است و در مؤید الفضلاء با ذال نقطه دار و بای ابجد هم آمده است که انذروب باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). به اصفهانی کنجده و اکروهک و بشیرازی کدور وبعربی کحل فارسی است و کحل کرمانی و بهندی لایی نامند. (از مخزن الاودیه). بیونانی صرقولا و بسریانی ترقوقلانامیده میشود و آن صمغ درخت شائکه است. (از تذکره ضریر انطاکی ص 61). به لاتینی سارقوقول گویند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 227). در اصفهان کنجده و در تنکابن کینجه نامند. (از تحفه حکیم مومن). عنزروت. کنجده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کحل فارس. (منتهی الارب). کونژده. زنجر. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). کنجیده. کحل کرمانی. کحل فارسی. (ناظم الاطباء). انجروت. کلک. (فرهنگ فارسی معین) : شخصی می گفت چشمم درد میکند و با آیات و ادعیه مداوا میکنم. طلحک گفت اندکی انزروت نیز بدانها بیفزای. (منتخب لطائف عبید زاکانی چ برلن ص 168). و رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و مخزن الادویه و تذکرۀ داود ضریر انطاکی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ضُ)
قالی قلا. ارزروم. ارزن الروم. ارزنهالروم. ولایتی است در ترکیه (عثمانیه) در آسیا شامل قسم اعظم ارمنستان ترکیه. حد شمالی آن بایزید و طرابزون وحد شرقی مستملکات روسیه و شهرهای ایران و حد جنوبی کردستان و بتلیس و دیار بکر و حد غربی سیواس و بایبورد و ارزنجان بخش اعظم آن را تلی بلند که ارتفاع آن بشش هزار قدم میرسد فراگرفته است و مساحت آن 132222 هزار گز مربع است که از مشرق و مغرب سلسلۀ جبالی که دائم دارای برف است، آنرا قطع کند. اکثر سکنۀ آن کرد باشند و در آن وادیهای پرآب و وسیع است و عده ای از نهرها آنرا مشروب میسازد. هوای آن در زمستان و بهار کاملاً سرد است و در تابستان حرارت آن شدت گیرد و مردم با شوقی وافر بزراعت پردازند و در ارضروم همه انواع حبوب و بقول و میوه و اغلب انواع حیوانات و معادن یافت شود و صنعت آن راه ترقی پیماید و اهالی ولایت قریب 800000 تن و اغلب مسلمانان و بقیه ارمنی باشند و آن شامل هفت لواء است: ارضروم و جلدر و قارص و بایزید و وان و موش و ارزنجان و دارای 45 قضاء و کرسی این ولایت مدینۀ ارضروم است. ابوالفدا گوید: این همان شهر است که قالیقلا میخواندند. کرسی مزبور در کنار نهر قره سو در سهلی وسیع و جمیل واقع است و ارتفاع آن از ساحل دریا قریب 6000 قدم و طول آن 30 میل و عرض آن 20 میل است. مسافت آن از جهت مشرق تا قسطنطنیه 366میل است و بین 39 درجه و 36 دقیقۀ طول شرقی و 39 درجه و 5 دقیقۀ عرض شمالی قرار دارد. سکنۀ این شهر قریب پنجاه هزار تن و در آن 50 جامع است که یکی از آنها بصورت حرم شریف مکه است و دارای کاروانسراها و مکاتب و جریدۀ رسمیه است. تجارت آن رونق دارد و صادرات آن موئینه و مازو و ذغال سنگ و غیره است و بنای آن به سال 415 میلادی صورت گرفته و دولت عثمانی به سال 921هجری قمری بر آن مستولی شد و در سنۀ 1276 هجری قمری روسیه بر آن استیلا یافت و بار دیگر بدولت عثمانی بازگشت و ارض روم مرکزی جنگی است. (ضمیمۀ معجم البلدان). و رجوع بقاموس الاعلام ترکی و ارزن و ارزنهالروم شود
لغت نامه دهخدا
محمد بن مصطفی. او راست: شرح رسالۀ قیاسیه تألیف موسی کلیم پهلوانی. رجوع به موسی کلیم... و معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
یا ارزن الروم. شهریست به ارمینیه. (منتهی الأرب). ارزن و ارزن الروم شهری از بلاد ارمینیه و اهل آن ارمن باشند و اکنون اکبر و اعظم از ارزن آتی الذکر است و سلطانی مستقل دارد و دارای ولایت و نواحی وسیع و پرنعمت است و سلطان آن با رعیت بعدل و داد رفتار کند ولی فسق و شرب خمر و ارتکاب مخاطرات بدانجا شایع است و کس منع نکند. (معجم البلدان). مسلمین مقارن سال 80 ه. ق. / 700 میلادی تاحدود ارزنهالروم رسیدند. رجوع به ارزنهالروم شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان اصفهان و در جنوب اصفهان واقع و محدود است از شمال به اصفهان و بخش سده، از جنوب به کوه صفه، از خاور و باختر به زاینده رود. وضع طبیعی: یک رشته ارتفاعات کوه صفه و تخت رستم که در جهت خاور و باختر کشیده شده و در جنوب دهستان واقع و بلندترین قلۀ آن 2240 متر است رودخانه: قسمتی از مسیر رود خانه زاینده رود در حد خاوری و باختری و شمالی این دهستان واقع شده است. زمستان آن معتدلست و آب قراء آن از رود خانه زاینده رود و چاه تأمین میشود. این دهستان از 9 آبادی تشکیل می شود و سکنۀ آن 15276 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
یکی از دهستان های بخش نطنز شهرستان کاشان است. در شمال دهستان چیمه رود واقع و کوهستانی است و از 7 آبادی تشکیل شده است. سکنه در حدود 5400 تن. و قراء مهم آن ابیانه و طره و کمجان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَرْ وَ)
قطعکردن کلام کسی را. بریدن سخن کسی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
ذخیره، پس انداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزوم
تصویر فرزوم
کنده موزه دوزان، یتک کفشگران (یتک قالب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرزوم
تصویر قرزوم
کنده موزه داران، تبنگ کفش تبنگ کفشگران (تبنگ قالب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازرام
تصویر ازرام
بریدن باز داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزام
تصویر ارزام
غرش تندر، نالیدن اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
اکروهک کنجده از دارو ها صمغی است سقزی برنگ سرخ زرد یا سفید طعم آن تلخ است و از درختی خاردار که برگهایی شبیه بمورد دارداستخراج شود عنزروت انجروت زنجر کنجده کلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
((رِ زِ))
یدک، (در بازی های تی می) بازیکنی که در مواقع لزوم با نظر مربی جانشین بازیکن اصلی تیم شود. ذخیره (واژه فرهنگستان)، آن چه که برای استفاده کسی کنار گذاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رزرو
تصویر رزرو
Reservation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گاز انبر، انبر، به درخت پربار نیز گویند، گیاهی خودرو، خوشبو
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
ارزان
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی غذایی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه جارو که نام های دیگرش ارزبون و ازفون است
فرهنگ گویش مازندرانی