کلوخ کوب. تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است. (منتهی الأرب). کوبین که به آن چیزی را کوبند، نام غله ای که بهندی آنرا چینا گویند. (غیاث). طهف. دخن. دخنه. (مؤیدالفضلا). ذرّت. (منتهی الأرب) (نصاب) (محمود بن عمر ربنجنی). طارو. دارو. نباتی است که در نواحی سردسیر که گندم عمل نمی آید یعنی در قسمتهای کوهستانی برای مصرف اهالی یا دانۀ مرغ کاشته شود و آن پست و کم ارز است.گال. بعضی آنرا گاورس و جاورس و برخی قسمی از گاورس دانسته اند ولی سوای آنست. میدانی گوید: الحماطه و الخبثا، کاه گاورس. الدّقع، کاه ارزن. در السامی فی الاسامی آمده: طهف، نان ارزنین. لعیعه، نان گاورسین. اخرفت الذره، بسیار دراز شد گیاه ارزن. دخن، ارزن که بهندی کنکنی یا چیناست. (منتهی الأرب). و طعامشان [طعام مردم کرمان] ارزنست. (حدود العالم). و ایشان [صقلابیان] را کشت نیست مگر ارزن. (حدود العالم). تو نان جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر کس بچین. فردوسی. همان ارزن و پست از ناردان بیارد یکی موبدی کاردان. فردوسی. شبانش همی گوشت جوشد بشیر خود او نان ارزن خورد با پنیر. فردوسی. زرّ دنیا به پیش بخشش تو نگراید به دانۀ ارزن. فرخی. اگر زین سو بدان سو بنگرد مرد بدان سو در زمین بشمارد ارزن. منوچهری. وز بخل نیوفتد بصد حیلت از مشت پرارزنش یکی ارزن. ناصرخسرو. عالم و افلاک نیرزد همی بی سخن او به یکی ارزنم. ناصرخسرو. صحبت این زن بدگوهر و بدخو را گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن. ناصرخسرو. و اگر گاورس پوست کنده و ارزن پوست کنده و از کرنج شسته نیم کوفته آشامه سازند همچنان که ازخندروس سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نه ارزن دارم از بهر لعیّه [یعنی لعیعه] . سوزنی. کبوتر خانه روحانیان راست نقطهای سر کلک من ارزن. خاقانی. پرارزن است دستم و با بسطتی چنین از دست درنیفتد یک دانه ارزنم. کمال اسماعیل. فرق باشد در معانی گرچه در پیش نظر آفتاب و قرص ارزن راست شکل مستدیر. سیف اسفرنگ. درگذر زین عالم گندم نمای جوفروش کز جفای اودل احرار ارزن ارزنست. شهاب الدین سمرقندی. - امثال: ارزن پهن کرده ام. رجوع به امثال و حکم شود. ارزن نما و ریگ پیما. ارزنی از خرمنی. اگر از سرش یک من ارزن بریزنددانه ای به زمین نیاید. مرغ گرسنه ارزن در خواب بیند
کلوخ کوب. تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است. (منتهی الأرب). کوبین که به آن چیزی را کوبند، نام غله ای که بهندی آنرا چینا گویند. (غیاث). طِهف. دُخن. دخنه. (مؤیدالفضلا). ذرّت. (منتهی الأرب) (نصاب) (محمود بن عمر ربنجنی). طارو. دارو. نباتی است که در نواحی سردسیر که گندم عمل نمی آید یعنی در قسمتهای کوهستانی برای مصرف اهالی یا دانۀ مرغ کاشته شود و آن پست و کم ارز است.گال. بعضی آنرا گاورس و جاورس و برخی قسمی از گاورس دانسته اند ولی سوای آنست. میدانی گوید: الحماطه و الخبثا، کاه گاورس. الدّقع، کاه ارزن. در السامی فی الاسامی آمده: طَهف، نان ارزنین. لعیعه، نان گاورسین. اخرفت الذره، بسیار دراز شد گیاه ارزن. دخن، ارزن که بهندی کنکنی یا چیناست. (منتهی الأرب). و طعامشان [طعام مردم کرمان] ارزنست. (حدود العالم). و ایشان [صقلابیان] را کشت نیست مگر ارزن. (حدود العالم). تو نان جو و ارزن و پوستین فراوان بجستی ز هر کس بچین. فردوسی. همان ارزن و پِسْت از ناردان بیارد یکی موبدی کاردان. فردوسی. شبانش همی گوشت جوشد بشیر خود او نان ارزن خورد با پنیر. فردوسی. زرّ دنیا به پیش بخشش تو نگراید به دانۀ ارزن. فرخی. اگر زین سو بدان سو بنگرد مرد بدان سو در زمین بشمارد ارزن. منوچهری. وز بخل نیوفتد بصد حیلت از مشت پرارزنش یکی ارزن. ناصرخسرو. عالم و افلاک نیرزد همی بی سخن او به یکی ارزنم. ناصرخسرو. صحبت این زن بدگوهر و بدخو را گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن. ناصرخسرو. و اگر گاورس پوست کنده و ارزن پوست کنده و از کرنج شسته نیم کوفته آشامه سازند همچنان که ازخندروس سود دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نه ارزن دارم از بهر لعیّه [یعنی لعیعه] . سوزنی. کبوتر خانه روحانیان راست نقطهای سر کلک من ارزن. خاقانی. پرارزن است دستم و با بسطتی چنین از دست درنیفتد یک دانه ارزنم. کمال اسماعیل. فرق باشد در معانی گرچه در پیش نظر آفتاب و قرص ارزن راست شکل مستدیر. سیف اسفرنگ. درگذر زین عالم گندم نمای جوفروش کز جفای اودل احرار ارزن ارزنست. شهاب الدین سمرقندی. - امثال: ارزن پهن کرده ام. رجوع به امثال و حکم شود. ارزن نما و ریگ پیما. ارزنی از خرمنی. اگر از سرش یک من ارزن بریزنددانه ای به زمین نیاید. مرغ گرسنه ارزن در خواب بیند