مغاکی در زمین بلند درشت و یا در سنگ که آب در وی گرد آید. ج، رده، رده ، ردّه ، رداه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوراب در کوه. (مهذب الاسماء). گوراب. (تفلیسی). گودالی که در آن آب باران و جز آن جمع شود. (از اقرب الموارد) ، پشته مانندی از زمین درشت سنگناک. ج، رده ، رده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خانه بزرگترین خانه ها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه ای که بزرگتر از آن نباشد، آب برف، جامۀ کهنۀ بدبافت. ج، رده، رداه. (از اقرب الموارد)
مغاکی در زمین بلند درشت و یا در سنگ که آب در وی گرد آید. ج، رَدْه، رَدَه ْ، رُدَّه ْ، رِداه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). گوراب در کوه. (مهذب الاسماء). گوراب. (تفلیسی). گودالی که در آن آب باران و جز آن جمع شود. (از اقرب الموارد) ، پشته مانندی از زمین درشت سنگناک. ج، رَدَه ْ، رَدْه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خانه بزرگترین خانه ها. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). خانه ای که بزرگتر از آن نباشد، آب برف، جامۀ کهنۀ بدبافت. ج، رَدْه، رِداه. (از اقرب الموارد)
کنجد کوبیده. کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفتۀ سائیده با روغن. نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده. (بهار عجم). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفتۀ بروغن نشسته. کنجد کوفته با شیره. آرده. آرد کنجدۀ سپید. طحین. طحینه. رور. رهش. رهشی. (تحفۀ حکیم مؤمن). راشی. بزیشه. سمسم کوبیده. سمسم مطحون. کسپه. کنجاره: کاسۀ ارده و دوشاب گرت پیش نهند چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار. بسحاق اطعمه. و حسو از آرد باقلی و اردۀ تخم کتان و شکر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دفع مضرت او (مضرت تخم کتان) نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مرغیست. (شمس اللغات)
کنجد کوبیده. کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفتۀ سائیده با روغن. نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده. (بهار عجم). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفتۀ بروغن نشسته. کنجد کوفته با شیره. آرده. آرد کنجدۀ سپید. طحین. طحینه. رُور. رَهش. رَهشی. (تحفۀ حکیم مؤمن). راشی. بُزیشه. سمسم کوبیده. سمسم مطحون. کُسپه. کنجاره: کاسۀ ارده و دوشاب گرت پیش نهند چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار. بسحاق اطعمه. و حسو از آرد باقلی و اردۀ تخم کتان و شکر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دفع مضرت او (مضرت تخم کتان) نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مرغیست. (شمس اللغات)
قلعه ای است حصین از اعمال ری از ناحیۀ دنباوند و طبرستان، بین آن و ری سه روزه راه است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). بستانی در دائره المعارف گوید: اردهن از قلعه های باطنیان و اسماعیلیان است که ابوالفتوح خواهرزادۀ حسن بن الصباح آن را بتصرف درآورد و آن از استوارترین قلاع زمین است و از این رو تاج الدین بسطامی حکایت کرده: آنگاه که خوارزمشاه از مقابلۀ چنگیزخان فرار کرد و به عراق شد مرا احضار کرد و ده صندوق پر از جواهر و لاّلی که خراج زمین با آن معادل نبود بمن سپرد و بفرمود تا آنرا بقلعۀ اردهن که قلعه ای حصین بود برم. سپس تاتار آن قلعه بگشودند و بعضی گفته اند که اگر در اردهن یک تن بود، تصرف قلعه بقهر امکان نداشت، مگر آنگاه که به آذوقه محتاج میشد. (ضمیمۀ معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 38، 41، 130، 131 و رجوع به اردهین شود
قلعه ای است حصین از اعمال ری از ناحیۀ دنباوند و طبرستان، بین آن و ری سه روزه راه است. (معجم البلدان) (مرآت البلدان). بستانی در دائره المعارف گوید: اردهن از قلعه های باطنیان و اسماعیلیان است که ابوالفتوح خواهرزادۀ حسن بن الصباح آن را بتصرف درآورد و آن از استوارترین قلاع زمین است و از این رو تاج الدین بسطامی حکایت کرده: آنگاه که خوارزمشاه از مقابلۀ چنگیزخان فرار کرد و به عراق شد مرا احضار کرد و ده صندوق پر از جواهر و لاَّلی که خراج زمین با آن معادل نبود بمن سپرد و بفرمود تا آنرا بقلعۀ اردهن که قلعه ای حصین بود برم. سپس تاتار آن قلعه بگشودند و بعضی گفته اند که اگر در اردهن یک تن بود، تصرف قلعه بقهر امکان نداشت، مگر آنگاه که به آذوقه محتاج میشد. (ضمیمۀ معجم البلدان). رجوع به تاریخ مغول ص 38، 41، 130، 131 و رجوع به اردهین شود
ولایتی است در مملکت دهمه سودان بحری در افریقا و نهر لاغوس آنرا مشروب سازد و آن در بین 46 دقیقه طول شرقی و 6 درجه و 6 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و خاک آن حاصلخیز است ولی هوای آن ناسازگار است خصوصاً برای فرنگیان. و اردهالضار کرسی مملکت مذکور دربین 6 درجه و 39 دقیقه عرض شمالی و 3 درجه و 42 دقیقه طول شرقی در ساحل دریاچه ای که قریب 20میل از دریامسافت دارد، واقع است. سکنۀ آن ده هزار تن و تجارت غالب آن زیت نخل (؟) است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
ولایتی است در مملکت دهمه سودان بحری در افریقا و نهر لاغوس آنرا مشروب سازد و آن در بین 46 دقیقه طول شرقی و 6 درجه و 6 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و خاک آن حاصلخیز است ولی هوای آن ناسازگار است خصوصاً برای فرنگیان. و اردهالضار کرسی مملکت مذکور دربین 6 درجه و 39 دقیقه عرض شمالی و 3 درجه و 42 دقیقه طول شرقی در ساحل دریاچه ای که قریب 20میل از دریامسافت دارد، واقع است. سکنۀ آن ده هزار تن و تجارت غالب آن زیت نخل (؟) است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
قصبه ایست مرکز قضای طرول از سنجاق گومشخانه طربزون، درمغرب جبل قولات و ساحل یسار رود حارشوت، در 18 ساعتی ارزروم بکنار جاده واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
قصبه ایست مرکز قضای طرول از سنجاق گومشخانه طربزون، درمغرب جبل قولات و ساحل یسار رود حارشوت، در 18 ساعتی ارزروم بکنار جاده واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
از چهار + دهه، صفت نسبی (ده + ه) منسوب به عدد ده، چهار مرتبه ده تا. چهل تا. عدد ده راواحد مرتبۀ دوم یا مرتبۀ دهگان (عشرات) قرار میدهند و آن را یک دهه مینامند و از آن یکی از سه بخش سه گانه ماه اراده کنند، چنانکه دهۀ آخر ماه صفر. یا دهۀ اول ماه محرم، یعنی ده روز متوالی آخر ماه صفر وده روز متوالی اول تا دهم ماه محرم. و یا یکی از بخشهای دهگانه قرن (صد سال) را منظور دارند چنانکه دهۀ دوم قرن پنجم، یعنی سالهای 411 تا 420 و جز آن
از چهار + دهه، صفت نسبی (ده + هَ) منسوب به عدد ده، چهار مرتبه ده تا. چهل تا. عدد ده راواحد مرتبۀ دوم یا مرتبۀ دهگان (عشرات) قرار میدهند و آن را یک دهه مینامند و از آن یکی از سه بخش سه گانه ماه اراده کنند، چنانکه دهۀ آخر ماه صفر. یا دهۀ اول ماه محرم، یعنی ده روز متوالی آخر ماه صفر وده روز متوالی اول تا دهم ماه محرم. و یا یکی از بخشهای دهگانه قرن (صد سال) را منظور دارند چنانکه دهۀ دوم قرن پنجم، یعنی سالهای 411 تا 420 و جز آن