جدول جو
جدول جو

معنی اردشیری - جستجوی لغت در جدول جو

اردشیری
(اَ دَ / دِ)
منسوب به اردشیر، ناحیتی به جنوب سنندج. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 12 و مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 130، 142، 143، 144 و 153 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
(پسرانه)
شیر زیبا، آنکه حکومت مقدس دارد، شهریاری مقدس، پادشاهی مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام مؤسس سلسله ساسانی اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان، ، فرزند ساسان
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ دَ / دِ)
کسی را گویند که در قوت و شجاعت بی تهور و جبن باشد. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) :
چو دیدش بدانگونه وی را دلیر
همیخواند ازین پس ورا اردشیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
مرکب است از لفظ ارد بالفتح که به معنی خشم و قهر است یا ازلفظ ارد بضم که به معنی مانند و نظیر است. (غیاث اللغات). و معنی ترکیبی اردشیر، شیر خشمناک است. (منتهی الارب) (برهان قاطع). اسد غضبان. و این وجه اشتقاق صحیح نیست چه این کلمه در پارسی باستان ارته خشثره و در پهلوی ارتخشیره است مرکب از دو جزء: ارته (ارد، اشا) به معنی مقدس و متدین و درستکار و خشثره (شهر، شهریاری) و کلمه مرکب به معنی شهریاری مقدس و کسی که حکومت مقدس دارد، باشد و آن نام بسیاری از ایرانیان باستان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ)
ملک اردشیر، آخرین ملوک شبانکاره که در 742 هجری قمری بحکومت رسیده و در سال 756 امیر مبارزالدین (مؤسس سلسلۀ آل مظفر) بخاک شبانکاره لشکر کشیده و شاه قطب الدین محمود پسر خود را بدفع ملک اردشیر فرستاد و او در این سال تمام خاک شبانکاره و ایگ را مسخر ساخته ملک اردشیر را منهزم کرد و سلسلۀ ملوک شبانکاره با فرار او منقرض گردید. (تاریخ مغول صص 399- 400- 420)
حسام الدوله بن نماور (نام آورد) بن بیستون. بیست و پنجمین از اسپهبدان پادوسبان. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 145). و رجوع به اسپندار اردشیر شود
لغت نامه دهخدا
پاک کردن گرد و غبار چیزی: پیشخدمت آنجا پیشبند چرک آبی رنگ خودش را بسته و مشغول گردگیری است. یا پارچه (کهنهء) گردگیری. پارچه ای مستعمل که برای گردگیری و تمیز کردن اثاثه بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
کسیکه در شجاعت و قدرت و نیرومندی بی تهور وبی باک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردبیلی
تصویر اردبیلی
منسوب به اردبیل مربوط باردبیل، از مردم اردبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردسیری
تصویر سردسیری
منسوب به سرد سیر نواحی سرد سیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردبیری
تصویر سردبیری
عمل و شغل سر دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
((~. گَ))
سفر کردن به کشورها و جاهای مختلف برای دیدن و تماشا کردن و تفریح و، توریسم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردگیری
تصویر گردگیری
خاکروبی، نزاع، زد و خورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
توریسم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
Tourism
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
tourisme
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از قبال ساکن در کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
관광
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
পর্যটন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
การท่องเที่ยว
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
utalii
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
観光
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
旅游业
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
תַיָרוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turystyka
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
pariwisata
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
पर्यटन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
toerisme
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turismo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turismo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
туризм
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
туризм
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
Tourismus
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
turismo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گردشگری
تصویر گردشگری
سیاحت
دیکشنری فارسی به اردو