جدول جو
جدول جو

معنی اردشیران - جستجوی لغت در جدول جو

اردشیران
(اَ دَ)
نوعی از مرو است. (اختیارات بدیعی). و آن گیاهی باشد خوشبوی لیکن بسیار تلخ است. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری). نام داروئی است که بعربی مرو گویند. (سروری) (شعوری) (رشیدی). ارما. اردشیردارو. مرماهوس. (در نسخه ای: مرماحوز). (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
(پسرانه)
شیر زیبا، آنکه حکومت مقدس دارد، شهریاری مقدس، پادشاهی مقدس، از شخصیتهای شاهنامه، نام مؤسس سلسله ساسانی اردشیر بابکان بنیانگذار سلسله ساسانیان، ، فرزند ساسان
فرهنگ نامهای ایرانی
(اَ دَ / دِ)
حمزۀ اصفهانی در تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء آرد: و قسم (اردشیر) ایضاً میاه وادی خوزستان و حفر لمائه انهار منها المشرقان و هور بالفارسیه اردشیرکان. مؤلف مجمل التواریخ و القصص این عبارت را چنین آورده است (ص 62) : و آب خوزستان و جویهای مشرق او (اردشیر) فرمود کردن و اردشیر بابکان خواندندی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
اردشین. قصبه و اسکلۀ کوچکی است در قضای آتنه از سنجاق لازستان ولایت طربزون و در هفت هزارگزی شمال شرقی آتنه واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بو یَ)
ملک اردشیر، آخرین ملوک شبانکاره که در 742 هجری قمری بحکومت رسیده و در سال 756 امیر مبارزالدین (مؤسس سلسلۀ آل مظفر) بخاک شبانکاره لشکر کشیده و شاه قطب الدین محمود پسر خود را بدفع ملک اردشیر فرستاد و او در این سال تمام خاک شبانکاره و ایگ را مسخر ساخته ملک اردشیر را منهزم کرد و سلسلۀ ملوک شبانکاره با فرار او منقرض گردید. (تاریخ مغول صص 399- 400- 420)
حسام الدوله بن نماور (نام آورد) بن بیستون. بیست و پنجمین از اسپهبدان پادوسبان. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 145). و رجوع به اسپندار اردشیر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
مرکب است از لفظ ارد بالفتح که به معنی خشم و قهر است یا ازلفظ ارد بضم که به معنی مانند و نظیر است. (غیاث اللغات). و معنی ترکیبی اردشیر، شیر خشمناک است. (منتهی الارب) (برهان قاطع). اسد غضبان. و این وجه اشتقاق صحیح نیست چه این کلمه در پارسی باستان ارته خشثره و در پهلوی ارتخشیره است مرکب از دو جزء: ارته (ارد، اشا) به معنی مقدس و متدین و درستکار و خشثره (شهر، شهریاری) و کلمه مرکب به معنی شهریاری مقدس و کسی که حکومت مقدس دارد، باشد و آن نام بسیاری از ایرانیان باستان است.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
کسی را گویند که در قوت و شجاعت بی تهور و جبن باشد. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) :
چو دیدش بدانگونه وی را دلیر
همیخواند ازین پس ورا اردشیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
به یونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه) ، سخت گردیدن گوشت ناقه ومحکم شدن پیوستگی الواح آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سخت شدن گوشت ناقه و پیوستگی الواح آن، و پر شدن گوشت و بهبود یافتن و فربه شدن آن. (قطر المحیط) ، بسیارشیر شدن ناقه. (منتهی الارب) ، شکستن چیزی، نرم کردن چیزی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، انبوهی کردن قوم با یکدیگر. (از قطر المحیط). تنگ بر یکدیگرآوردن. انبوهی کردن بعضی بر بعضی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
منسوب به اردشیر، ناحیتی به جنوب سنندج. رجوع بسفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 12 و مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 130، 142، 143، 144 و 153 شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جشنی است که مغان در پنج روز آخراسفندارمذ کنند و در این پنج روز زنان بر مردان مسلط باشند و هر چه خواهند از مردان گیرند و شوهران محکوم ایشانند. (از انجمن آرا) (از رشیدی) (از جهانگیری). و در روز اول این پنج روز از طلوع آفتاب تا طلوع آفتاب دیگر به جهت دفع عقرب رقعه کژدم نویسند. (از برهان قاطع) (از انجمن آرا). رجوع به التفهیم ص 260 و خرده اوستا ص 210 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ شَ)
دهی از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 54هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 44هزارگزی باختر راه شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن معتدل و دارای 128 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه بادین آباد تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ فَ مَ)
دهی است از دهستان گورگ بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 55هزارگزی جنوب مهاباد و 11هزارگزی خاور شوسۀ مهاباد به سردشت. هوای آن معتدل و سالم و دارای 60 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خورخوره تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(؟ بِ)
دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 52000گزی جنوب خاوری سنندج و 24000گزی جنوب راه شوسۀ سنندج به همدان از دهکلان. هوای آن سردسیر و دارای 1000 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات وشغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم وگلیم بافی و راه آن مالرو است. در دو محل بفاصله 3000گزی واقع، به گردمیران بالا و پائین معروف و سکنۀبالا 570 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
حی العالم. همیشک. (مفاتیح العلوم). ابرون. بیش بهار. میشا. اذن القاضی. اذن القسیس
لغت نامه دهخدا
تصویری از اردشیر
تصویر اردشیر
کسیکه در شجاعت و قدرت و نیرومندی بی تهور وبی باک باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اردسیرجان
تصویر اردسیرجان
پارسی تازی گشته اردشیرگان
فرهنگ لغت هوشیار
((مَ))
جشنی بود در ایران باستان که در پنج روز آخر اسنفدارماه بر پا می شد. در این پنچ روز زنان بر مردان مسلط بودند و هر آرزویی که می کردند تحقق می یافت، از این رو آن را مردگیران گفتند
فرهنگ فارسی معین
از قبال ساکن در کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی