قصبه ایست مرکز قضای طرول از سنجاق گومشخانه طربزون، درمغرب جبل قولات و ساحل یسار رود حارشوت، در 18 ساعتی ارزروم بکنار جاده واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
قصبه ایست مرکز قضای طرول از سنجاق گومشخانه طربزون، درمغرب جبل قولات و ساحل یسار رود حارشوت، در 18 ساعتی ارزروم بکنار جاده واقع است. (قاموس الاعلام ترکی)
کنجد کوبیده. کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفتۀ سائیده با روغن. نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده. (بهار عجم). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفتۀ بروغن نشسته. کنجد کوفته با شیره. آرده. آرد کنجدۀ سپید. طحین. طحینه. رور. رهش. رهشی. (تحفۀ حکیم مؤمن). راشی. بزیشه. سمسم کوبیده. سمسم مطحون. کسپه. کنجاره: کاسۀ ارده و دوشاب گرت پیش نهند چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار. بسحاق اطعمه. و حسو از آرد باقلی و اردۀ تخم کتان و شکر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دفع مضرت او (مضرت تخم کتان) نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مرغیست. (شمس اللغات)
کنجد کوبیده. کنجد آردشده که روغن آن نگرفته اند. کنجد آسیاکرده که روغن آن نگرفته باشند. (بحر الجواهر). کنجد پوست گرفتۀ سائیده با روغن. نان خورش که از کنجد سازند و با شیره و یا عسل مخلوط کرده با نان خورند. کنجد را در آسیای مخصوص که آنرا ارده آسیا گویند آس کنند و چیزی بقوام عسل از آن حاصل نمایند و آنرا با قند و نبات و خرما و شیره آمیخته خورند و حلوائی که از آن سازند، آنرا حلوای ارده گویند. چون آب در ارده ریزند چشمه چشمه شکفتگی از آن ظاهرشود و مجدالدین علی قوس نوشته که آرد آس کرده مثل آرد گندم و جو و مانند آن آرد است و آرد مایع مثل کنجدو مغز بادام ارده. (بهار عجم). حلوائی که از خرما وکنجد سازند. کنجد کوفتۀ بروغن نشسته. کنجد کوفته با شیره. آرده. آرد کنجدۀ سپید. طحین. طحینه. رُور. رَهش. رَهشی. (تحفۀ حکیم مؤمن). راشی. بُزیشه. سمسم کوبیده. سمسم مطحون. کُسپه. کنجاره: کاسۀ ارده و دوشاب گرت پیش نهند چون لران از سر رغبت بخور و شرم مدار. بسحاق اطعمه. و حسو از آرد باقلی و اردۀ تخم کتان و شکر. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دفع مضرت او (مضرت تخم کتان) نزدیک باشد بدفع مضرت کنجد و ارده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مرغیست. (شمس اللغات)
گله گله گردانیدن اسبان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گرد آوردن و بستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راندن به سختی و عنف. (ناظم الاطباء) ، کردسه فوق بعضهم، بعضی را روی بعضی انداختن. (دزی ج 2 ص 454)
گله گله گردانیدن اسبان را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، گرد آوردن و بستن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، گرد آورده شدن دست و پای مرد و فعل آن مجهول آید. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخت راندن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). راندن به سختی و عنف. (ناظم الاطباء) ، کردسه فوق بعضهم، بعضی را روی بعضی انداختن. (دزی ج 2 ص 454)
ولایتی است در مملکت دهمه سودان بحری در افریقا و نهر لاغوس آنرا مشروب سازد و آن در بین 46 دقیقه طول شرقی و 6 درجه و 6 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و خاک آن حاصلخیز است ولی هوای آن ناسازگار است خصوصاً برای فرنگیان. و اردهالضار کرسی مملکت مذکور دربین 6 درجه و 39 دقیقه عرض شمالی و 3 درجه و 42 دقیقه طول شرقی در ساحل دریاچه ای که قریب 20میل از دریامسافت دارد، واقع است. سکنۀ آن ده هزار تن و تجارت غالب آن زیت نخل (؟) است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
ولایتی است در مملکت دهمه سودان بحری در افریقا و نهر لاغوس آنرا مشروب سازد و آن در بین 46 دقیقه طول شرقی و 6 درجه و 6 دقیقۀ عرض شمالی واقع است و خاک آن حاصلخیز است ولی هوای آن ناسازگار است خصوصاً برای فرنگیان. و اردهالضار کرسی مملکت مذکور دربین 6 درجه و 39 دقیقه عرض شمالی و 3 درجه و 42 دقیقه طول شرقی در ساحل دریاچه ای که قریب 20میل از دریامسافت دارد، واقع است. سکنۀ آن ده هزار تن و تجارت غالب آن زیت نخل (؟) است. (ضمیمۀ معجم البلدان)