جدول جو
جدول جو

معنی ارخ - جستجوی لغت در جدول جو

ارخ(اِ رِ)
اوروک. در توریه ارک و ارکای کنونی یکی از شهرهای باستانی سومر. در 1854م. ’تی لر’ و ’لفتوس’ انگلیسی در زیر تپه های ’وارکه’ و ’مغیر’ بابل محل شهر مذکور و ’اور’ را کشف کردند. سارگن پادشاه اکّد دستور داد کلیۀ نوشته هائی که راجع بمذهب و قوانین و سحر و غیره بود، بزبان سامی ترجمه کنند و آنها در معبد ارخ ضبط شد. ربه النوع این شهر ’نه نه’ نام داشت که عیلامیان مجسمۀ او را با خود به شوش بردند و آن را ستایش میکردند و آسور بانی پال پادشاه آسور پس از یکهزار و ششصد و سی و پنجسال که این مجسمه در دست عیلامیان بود آنرا پس از انقراض دولت عیلام بدست آورد و بشهر ارخ فرستاد. رجوع به ایران باستان ص 54 و 113 و 116 و 138 و 139 و 382 و 2722 شود
لغت نامه دهخدا
ارخ(کَ چَ / چِ)
تاریخ نوشتن: ارخ الکتاب، تاریخ نوشت کتاب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارخ(اَ خَ)
نام یکی از عصاه ارمنی عهد داریوش بزرگ. داریوش در بند چهاردهم ستون سوم کتیبۀ بیستون گوید: ’زمانی که من در پارس و ماد بودم، در دفعۀ دوم بابل از من برگشت. مردی ارخ نام ارمنی، پسر هل دیت در بابل بر من یاغی شد. محلی هست نامش ’دوباله’، در آنجا یاغی شد و گفت من بخت نصر پسر نبونیدم. بعد بابلیان بر من شوریده بطرف او رفتند. او بابل راگرفت و شاه بابل شد. ’ و در بند پانزدهم آرد: ’فوراًمن لشکری ببابل فرستادم ویندفرن نام مادی را که مطیع من بود سردار کردم و گفتم بروید، این سپاه را که در بابل است و خود را از من نمیداند، درهم شکنید. ویندفرن فوراً با سپاهی عازم بابل شد. اهورمزد مرا یاری کرد. بفضل اهورمزد ویندفرن بابل را گرفت و آنرا به اطاعت درآورد، ماه مرگ زن روز 22 بود که ارخ ، که خود را بخت نصر مینامید، دستگیر شد و مردانی که با او همدست بودند گرفتار و بسته شدند. سپس من چنین فرمودم که ارخ و همدستان عمده او را در بابل مصلوب کنند. ’ (ایران باستان ص 547 و 548). و هم داریوش درکتیبۀ بیستون ضمن شرح تصاویر کتیبه، درباره او گوید: این ارخ است که دروغ گفت. چنین گفت: من بخت نصر پسر نبونیدم. من شاه بابلم. (ایران باستان ص 1577) ، اما ارخبیل هندی اهمیت آن کمتر از ارخبیل رومی است و مشتمل بر مجموع جزائر نیم کرۀ شرقی است که از ساحل آسیای جنوب شرقی تا استرالیا ممتد است و از جزائر آن جزیره های فیلیپین و سومطره (سوماترا) و جاوه و بورنیو و سیلیبس و ملقا و بندا باشد و موقع آن بین 11درجۀ عرض جنوبی و 20 درجۀ عرض شمالی و 95 و 135 درجۀ طول شرقی و دریای چین و اقیانوس ساکن و استرالیا و اقیانوس هند حدود آن باشد و اهالی آن بر دو نوعند: ملاسیه (مالزی) و زنجیه. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ارخ(اُ)
ناسط. ماریّه. بهثه. هیطله. ماری ّ
لغت نامه دهخدا
ارخ(اَ رَ)
قریه ای است در اجاء، یکی از دو کوه طی، بنی رهم را. (معجم البلدان) ، نیم تنه روئین زنان، نوعی از قماش نازک
لغت نامه دهخدا
ارخ(اَ / اِ)
گاو نر. ازخ. ج، اروخ
لغت نامه دهخدا
ارخ(اَ)
جوی بزرگ (و ظاهراً کلمه ترکی است)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارس
تصویر ارس
(پسرانه)
نام رودی در مرز شمالی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارم
تصویر ارم
(دخترانه و پسرانه)
نام پسر سام بن نوح، پدر عاد، باغ یا شهری که شداد پسر عاد بنا کرد، نام دختر گودرز و همسر رستم پهلوان شاهنامه (شهربانو ارم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارخا
تصویر ارخا
سست کردن، رها کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ خَ)
ماده گاو دشتی. ماده گاو وحشی. ج، ارخ. (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پشت. (غیاث اللغات) ، جامه دان
لغت نامه دهخدا
(اُ خِ)
بیونانی خصی الکلب است. (تحفۀ حکیم مؤمن). ارخص. ارخیس
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
اسم قریه ای است از ناحیۀ شاوذار از نواحی سمرقند، مجاور جبال، بین آن و سمرقند چهار فرسنگ مسافت است. (معجم البلدان). رخس
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از رخیص. ارزانتر.
- امثال:
ارخص من التراب.
ارخص من التمر بالبصره.
ارخص من الزبل.
ارخص من قاضی منی، و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده. (مجمعالأمثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ)
جمع واژۀ رخل و رخله و رخل، بمعنی برۀ ماده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
نعت تفضیلی از رخم. نرم تر. ملایم تر (چنانکه آواز).
لغت نامه دهخدا
(اُخُ)
نهر ارخن، نهری در مغولستان که حوزۀ علیای آن در قدیم مسکن قبیلۀ نایمان بود. در اواسط مائۀ دوم هجری قوم اویغور بر آن ناحیه تسلط یافت و سپس یورت اصلی اجداد چنگیز و خود او گردید و پس از مرگ چنگیز این ناحیه در جزو بخشهای دیگر به تولوی جوان ترین فرزند او رسید. (تاریخ مغول ص 7، 17، 18، 110)
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
نعت تفضیلی از رخو. سست تر: اللحم ارخی من العصب و الوتر و الغشاء. (ابوعلی سینا)
لغت نامه دهخدا
(اُ خی ی)
گاو نر جوان
لغت نامه دهخدا
(اُ خِ)
بیونانی خصی الکلب است. (فهرست مخزن الادویه). ارخس
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارخم
تصویر ارخم
تن سیاه و سر سپید (از گونه های اسپ) سیاسپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخش
تصویر ارخش
خورشید آفتاب هور هورخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسخ
تصویر ارسخ
ثابت تر، استوارتر، پای بر جاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتخ
تصویر ارتخ
خشکه پوست خشک
فرهنگ لغت هوشیار
آگاه دانا زیرکی، نوزاد جانور درشته نیاز آهنگ آماج حاجت قصد مقصود غایب، جمع آراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
قلعه کوچکی که در میان قلعه بزرگ سازند، قلعه، حصار یک نوع ساز شبیه پیانو یک نوع ساز شبیه پیانو
فرهنگ لغت هوشیار
ستیزیدن، درنگیدن، فرونشستن آماس، ماندگارشدن دژ کوچکی که در میان دژ بزرگ بسازند دژ در دژ قلعه کوچک میان قلعه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارق
تصویر ارق
بیخواب، بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارف
تصویر ارف
ریشه بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارح
تصویر ارح
فراخپای هموار پای کسی که پایش گودی نداشته باشد پهن پا در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارخش
تصویر ارخش
((اُ یا اَ رَ))
خورشید، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارش
تصویر ارش
ساعد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارج
تصویر ارج
احترام، بزرگ داشت، حرمت، قدر
فرهنگ واژه فارسی سره