جدول جو
جدول جو

معنی ارتقیه - جستجوی لغت در جدول جو

ارتقیه
(اُ تُ قی یَ)
سلسله ای از امرای دیاربکر (495- 712 هجری قمری). ارتق بن اکسب مؤسس این سلسله یکی از سرداران لشکری ترکمان قشون سلجوقی بود که چون تتش سلطان دمشق بیت المقدس را فتح کرد او را بحکومت آنجا گماشت. پسران ارتق سقمان و ایلغازی که هر دو در جنگ با امرای لاتینی فلسطین شهرت بسیار یافته اند در سال 484 هجری قمری بجای پدر برقرار شدند و در این مقام بودند تاآنکه در سال 489 خلیفۀ فاطمی مصر بیت المقدس را فتح کرد و سقمان به رها و ایلغازی بعراق عرب برگشتند. در سال 495 ایلغازی از طرف سلطان محمد سلجوقی بشحنگی بغداد منصوب شد و همان سلطان سقمان را در همین سال بحکومت حصن کیفا در دیاربکر فرستاد و اندکی بعد (یک یا دو سال دیگر) ماردین را هم بر آن ضمیمه کرد. در سال 502 هجری قمری ماردین به ایلغازی داده شد و از این تاریخ دو شعبه از خاندان ارتقی در صحن کیفا و ماردین برقرار گردیدند. شعبه کیفا بعد از سفرهای جنگی سقمان بر ضد بالدوین و جوسلین بتدریج در گمنامی افتاد و بصلاح الدین ایوبی خراج میداد تا آنکه بار دیگر رونقی گرفت و شهر آمد را در سال 579 ضمیمۀ قلمرو خود کرد ولی عاقبت الملک الکامل ایوبی در تاریخ 629 هجری قمری آنرا از میان برداشت. شاخۀ کوچکی از این شعبه در خرتپرت و دیاربکر از 521 تا 620 حکومت میکردند. اما ایلغازی که یکی از قویترین دشمنان صلیبیون بود در 511 حلب را گرفت و در 515 سلطان محمود سلجوقی حکومت ماردین و میافارقین را در ولایت دیاربکر به او سپرد. میافارقین را فرزندان او تا 580 در دست داشتند و ماردین را ابتدا امیرتیمور گرفت و بعد ترکمانان قراقویونلو در 811 متصرف شدند. ارتقیۀ ماردین بر اثر استقرار ایوبیان در شام و الجزیره از اهمیت افتادند، حلب را در 517 بلک بن بهرام از رؤسای دیگر ارتقی گرفت و او قبلاً در 497 شهر حانی ودر 515 خرتپرت را بتصرف خود آورده بود و در جنگهای صلیبی از سرداران معتبر شد. رجوع به ارتقیۀ کیفا و ارتقیۀ ماردین و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 148 تا151 و قاموس الاعلام ترکی کلمه ارتق (بنی...) شود، پشت دادن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتگین
تصویر ارتگین
(پسرانه)
همسر دلاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتقاب
تصویر ارتقاب
انتظار کشیدن، انتظار
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
چشم داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (صراح) (منتهی الارب). چشم داشتن چیزی یا کسی را. انتظار. ترقب. (صراح) ، اضطراب. اضطراب کردن در کاری. (تاج المصادربیهقی) (منتهی الارب) ، بزرگ شدن بچه درشکم مادیان و جنبیدن و لگد زدن آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
یکی از آبهای غنی بن أعصر. (معجم البلدان) ، اختلاط، پردانه شدن خوشه و مثل آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بازرگانی. تجارت با سرمایۀ دیگران. مضاربه: مردی مسن ّ... بحضرت او آمد و دویست بالش زر التماس کردبه ارتاقی. (جهانگشای جوینی). و شریف و وضیع بحمایت ارتاقی تمسک جسته و از بسیاری آن زیردستان خسته. (جهانگشای جوینی). شخصی بود سید از چرغ بخارا... از قاآن به ارتاقی بالش گرفته بود... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
پسر آرته. وی با بوبارس پسر مگاباس بفرمان خشیارشا برای جنگ با یونانیان مأمور حفر کانالی در حوالی کوه آتس گردید. (ایران باستان ص 714)
لغت نامه دهخدا
آلوده شدن بزعفران. (منتهی الارب) ، گرد آمدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
باک داشتن. اکتراث. (زوزنی). مبالات. پروا کردن، مرتک گردیدن، یعنی بلیغ نمودن و در وقت مخاصمه عاجز آمدن، ارتکاک در امری، شک کردن در کاری، سخن آشفته گفتن که فهم نتوان کردن، چنانکه مستی: سکران مرتک
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ارتقاش در حرب یا قتال، بهم پیوستن در جنگ
لغت نامه دهخدا
(اِ قی یَ)
ده کوچکی است از دهستان افشاریۀساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران، 27000گزی باختر کرج، دارای 30 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ فُ)
بالا رفتن. (غیاث). بر بالا رفتن. ببالا برشدن. بررفتن. بلند برآمدن. رقی. (زوزنی). برشدن. سمو. رفعت. صعود:
از زمینم برکشید او تا سما
همره او گشته بودم ز ارتقا.
مولوی.
چون شعیب آگاه شد زین ارتقا
چشم را درباخت از بهر لقا.
مولوی.
شاد از غم شو که غم دام بقاست
اندرین ره سوی پستی ارتقاست.
مولوی.
که کمینۀ این کمین باشد بقا
تا ابد اندر عروج و ارتقا.
مولوی.
پاسبان تست نورو ارتقاش
ای تو خورشید مستر از خفاش.
مولوی.
، افتادن. (منتهی الارب). بیفتادن، انبوهی کردن. (منتهی الارب). فراهم آمدن، بازگشتن بچیزی که از آن خلاص یافته باشد. بجای خود گردیدن، گرداگرد مرکز گشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
موضعی است بمغرب اردهان
لغت نامه دهخدا
ابوآلغو از امرای دورۀ فترت پس از ابوسعید. (ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو ص 149)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از امرای مسعود غزنوی. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 572 و 573 شود، دل تافته و بی قرار گردیدن، اندوهگین گردیدن برای کسی یا چیزی، تباه شدن جگر و سوخته و اندوهگین شدن از درد. (منتهی الارب). سوخته شدن از درد و اندوه. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، درجستن اسب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تُ یِ)
ادوار. داستان نویس فرانسوی، مولد دیژن (1862- 1942 میلادی). وی در سال 1923 میلادی به عضویت آکادمی فرانسه پذیرفته شد
لغت نامه دهخدا
(رِ قی یَ)
کاسه های بزرگ بارقییه منسوب به بارق کوفه. ابوذؤیب گوید:
فما ان هما فی صحفه بارقیه
جدید امرت بالقدوم و بالصقل.
(از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ کی یَ)
ابل اراکیه، اشتران اراک چرنده
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک دریافتن حدیث را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : انتقهت من الحدیث. (منتهی الارب) ، به امری قیام کردن. بجنگ برخاستن و قیام کردن. (از اقرب الموارد) ، کوچ کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان طغرود بخش دستجرد شهرستان قم، 22000گزی شمال خاور دستجرد درکوهستان، معتدل، دارای 89 تن سکنه. مذهب شیعه، زبان فارسی، آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، بنشن، انار، انجیر. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است، از طریق طغرود ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ رَ)
معرب آنتکرا و آن شهری است در جنوب اندلس مسقطالرأس بعضی از مشاهیر علما بوده است مانند ابوبکر یحیی بن محمد انصاری حکیم و دیگران. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1046). حصنی است بین مالقه و غرناطه، از آنجاست ابوبکر... (از معجم البلدان) ، زشت و آلوده کردن ناموس کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آبروی کسی را شکستن و احترامش را بردن. (از اقرب الموارد). حرمت کسی بشکستن. (مصادر زوزنی) ، زشت و آلوده شدن، یقال: انتهک الرجل الحرمه فانتهک الحرمه (مجهولاً). (ناظم الاطباء) ، همه شیر پستان ناقه دوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). همه شیر پستان ماده شتر را دوشیدن. (ناظم الاطباء)
حصنی میان مالقه و غرناطه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اُ یَ)
ناحیه ای است در کرمان. حد شمالی آن اقطاع و ده سرد، حدّ جنوبی احمدی، حدّ شرقی جیرفت و رودبار و حد غربی محال هفتگانه فارس. قشلاق ایل افشار و ییلاق ایلات احمدی فارس آنجاست. هوای آن در زمستان معتدل و باران بحد کافی است ولی درتابستان بادهای سموم میوزد که مهلک نیست. اراضی آن از قنات مشروب میشود و سابقاً با استفاده از چاهها مشروب میشده است. ولی اکنون این کار معمول نیست. محصولات آن مختلف و مخصوصاً برنج وی معروف است. ولی بواسطۀ کمی آب کمتر کاشته میشود. مهمترین محصول آن ذرت خوشه ای، جو، رنگ، حنا، خرما و مرکبات میباشد که در صورت بودن راه ممکن است بخارج حمل کرد. جلگۀ ارزویه جلگۀ مسطحی است بطول 90 و عرض 60 هزار گز و در اغلب نقاط آن نباتات طبی میروید که از آنها استفاده میشودو سابقاً جنگل وسیعی آنرا پوشانده بوده که فعلاً دو فرسخ آن باقی است و درختان آن شاه گز میباشد و درخت کهور و کنار هم دارد که برگ آن سدر معروف است. راه پستی کرمان به بندرعباس از ارزویه گذرد. ایلات ارزویه دو دسته اند: یکی ایل افشار که در زمستان قشلاقشان ارزویه است و دیگر ایلات احمدی فارس که در تابستان ییلاقشان ارزویه میباشد. بلوکات عمده آن عبارتند از: ارزویه، سلطان آباد، قلعه نو، قادرآباد، دولت آباد، وکیل آباد و دشت بر. (جغرافیای سیاسی کیهان صص 253- 254)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارتقاع
تصویر ارتقاع
پاکداشت
فرهنگ لغت هوشیار
مترقیه در فارسی: مونث مترقی: افزون شونده، بالا رونده، پیشرفته مونث مترقی: دول مترقیه
فرهنگ لغت هوشیار
فتال سروده ها مونث فراقی. یا اشعار فراقیه. اشعاری که مشتمل بر فراق و دوری از معشوق باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انتقاه
تصویر انتقاه
نیک در یافتن برگزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازقیه
تصویر رازقیه
جامه بزرک، می راوچه جامه کتانی سفید، باده می شراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریحیه
تصویر اریحیه
فراخ خویی، شادی (از بخشش)، دهش سرشتی انگلیسی سرگرش
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبانی، چشم داشت چشم داشتن چیزی یا کسی را انتظار، دیدبانی کردن، با آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتقاش
تصویر ارتقاش
درآویختن کرکم آلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رازقیه
تصویر رازقیه
((زِ یِ))
جامه کتانی سفید، باده، می، شراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
((اِ تِ))
برآمدن، بلند شدن، صعود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاب
تصویر ارتقاب
((اِ تِ))
چشم داشتن، چشمداشت، دیدبانی کردن، بالا آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارتقاء
تصویر ارتقاء
بالا بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تکامل
دیکشنری اردو به فارسی