جدول جو
جدول جو

معنی ارتخ - جستجوی لغت در جدول جو

ارتخ(اَ تَ)
جلدٌ ارتخ، پوست خشک، از پی کسی درآمدن. (زوزنی). از پس کسی درآمدن، سپس کسی نشستن. (منتهی الارب). در پس کسی سوار شدن. در پس اسب کسی نشستن، کسی را در پس اسپ خود نشانیدن. (آنندراج). بترک خود سوار کردن، ارتداف عدو، از پس گرفتن دشمن را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ارتخ
خشکه پوست خشک
تصویری از ارتخ
تصویر ارتخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتا
تصویر ارتا
(دخترانه و پسرانه)
راستی، درستی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتش
تصویر ارتش
مجموع نیروهای نظامی یک کشور، بخشی از نیروی نظامی بعضی از کشورها
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَخ خ)
فروهشته و نرم. (آنندراج). ارتخ الرجل و العجین، استرخی. (اقرب الموارد) ، شوریده رای. (آنندراج). ارتخ رأیه، اضطراب. (اقرب الموارد) ، سکران مرتخ، نیک مست. (منتهی الارب) (آنندراج). طافح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَتَ)
رودیست در جنوب کیماک. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
موئی که بر سر حربا یعنی آفتاب پرست میباشد
لغت نامه دهخدا
(اُ تَ)
کرسی مقاطعۀ ولایت برنات سفلی. موقع آن قرب نهر غاف دوبو بمسافت 40 هزارگزی شمال غربی بوعلی، سکنۀ آن در حدود هفت هزار تن و محصول آن نمک خوب و پر مرغابی و منسوجات پشمی است. (از ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ / تِ)
اسکمبر
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنکه بیان سخن نتواند برای آهنی (ظ: آفتی) که در زبان یا دندان دارد. (منتهی الارب). و مؤلف تاج العروس گوید: الارتم الذی لایفصح الکلام و لایفهمه کأنه کسر أنفه، قد جاء ذکره فی الحدیث و یروی بالمثلثه ایضاً
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
از اعلام مردان عرب است، خم شدن
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
ابن اکسب یا اکسک جدّ ملوک ارتقیه. وی مردی از ترکمانان بود و بر حلوان و جبل مسلط شد و آنگاه که از فخرالدوله ابی نصر محمد بن جهیر بازبرید، از ترس محمد بن ملکشاه در سال 448 یا 499هجری قمری بشام شد و از دست تاج الدوله تتش سلجوقی صاحب قدس شریف گردید و آنگاه که بسنۀ 484هجری قمری وفات کرد دو پسر او سکمان و ایل غازی جانشین وی شدند و بدین مقام ببودند تا وقتی که در شوال سال 491هجری قمری افضل شاهنشاه امیرالجیوش از مصر با سپاهی قصد آنان کرد و هر دو را بگرفت و قدس را از ایشان منتزع ساخت و هر دو برادر متوجه بلاد جزیره فراتیه شدند و دیاربکر را مسخر کردند و ابن خلکان گوید در این وقت (یعنی سال تألیف وفیات، 654- 672هجری قمری) صاحب قلعۀ ماردین از اولاد ارتق است و پسر او نجم الدین ایل غازی در سال 501 مالک شهر ماردین شد و از پیش سلطان محمد ویرا شحنگی بغداد داده بود و سکمان بن ارتق در سال 498هجری قمری در طریق فرات میان طرابلس و قدس به بیماری خوانیق درگذشت. و اولاد او پس از وی صاحب قدس شریف بودند و افضل امیرالجیوش قدس رااز سکمان بن ارتق انتزاع کرد و هم اکنون صاحب قلعۀ ماردین از اولاد سکمان است. و ارتق مردی شهم صاحب عزم و سعادت جد و اجتهاد بود. (ابن خلکان چ طهران ص 64). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و حبط ج 1 ص 372 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
حصن یا قریه ای است بیمن از حازّه بنی شهاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد گنگلاج. کندزبان، خوردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، ارتمام فصیل، تازه کوهان آوردن کره شتر
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
نعت تفضیلی از رسوخ. ثابت تر. استوارتر. پای برجای تر
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ)
ظاهراً صورتی از ارزه کاه گل است: و هروقتی که آن صومعه را عمارت کردندی زمین او را ارزخ کردندی و زیر آن تخت را ارزخ کردندی. (اسرارالتوحید ص 291)
لغت نامه دهخدا
قلعه ای از نواحی زوزان صاحب موصل را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ ارخ و ارخ، به معنی گاونر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
آنک بندهای انگشتان وی نرم باشد و پهن. (تاج المصادر بیهقی). آنکه بند انگشتان او نرم شود و پهن. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی).
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
رجوع به ابوسعید مجیرالدین ابق شود، پیوسته بودن در گناه و غیره، شروع بکاری کردن. (وطواط) : و هرکه علم بداند و بدان کار نکند بمنزلت کسی باشد که مخافت راهی را می شناسد اما ارتکاب کند. (کلیله و دمنه). و خری بزرگ که بفرمان ماارتکاب کرد شناخته. (کلیله و دمنه) ، شروع بکار نامشروع کردن. (غیاث اللغات) ، سوار شدن بر چیزی. (غیاث). برنشستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلغت زندو پازند بوم و زمین را گویند. (برهان قاطع). ارض
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام خلیجی است از بحرالیونان و نیز قسمتی از حدود شمالیۀ یونان، بین 39 درجه عرض شمالی و 21 درجۀ طول شرقی و طول آن از شمال غربی بجنوب شرقی 25 میل و عرض آن از 4 تا 10 میل است. (ضمیمۀ معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارته. در اوستا و پارسی باستان بمعنی مقدس است مانند اردا چنانکه در ارتخشثره (اردشیر) بمعنی شهریاری مقدس و ارته وهیشته (اردیبهشت) بمعنی بهترین مقدس و نیز پیش از نام بعض ایرانیان قدیم می آمده است چنانکه ارتبان (اردوان)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
یکی از نواحی طبرستان مستقرّ ابوخزیمه. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 165)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گاو دشتی. گاو کوهی. گاو وحشی.
لغت نامه دهخدا
(اَ تُ)
داماد داریوش، رئیس فریگیان ارامنه. (ایران باستان ص 735) ، مرسوم گرفتن لشکر
لغت نامه دهخدا
تصویری از راتخ
تصویر راتخ
گل شل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتز
تصویر ارتز
فرانسوی سنگ آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتش
تصویر ارتش
مجموع سپاهیان مملکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتق
تصویر ارتق
تاجر بازرگان، شریک انباز مصاحب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتل
تصویر ارتل
کند زبان، سامانیافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارته
تصویر ارته
اسکنبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسخ
تصویر ارسخ
ثابت تر، استوارتر، پای بر جاتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتش
تصویر ارتش
((اَ تِ))
نیروهای نظامی یک کشور
فرهنگ فارسی معین
رخوت، سستی، لسی، وهن
فرهنگ واژه مترادف متضاد